چشم انتظار آسمان آبی
چند روایت از کسانی که دل شان هوای پاک میخواهد، هوای پاکی به وسعت همه روزهای سال
رکنا: خوب شد این باران بارید تا شهرمان نفسی تازه کند. چاره چیست؟ باید دلخوش باشیم به همین باد و باران. چگونه میتوان افتضاحی را سامان بخشید که امروزه روز «آلودگی هوا» مینامند؟
مقصر به وجود آمدن این بحران کیست؟ اهالی شهر ما و شهرهای بزرگ دیگر چرا باید بواسطه وجود بزرگراهها و کارخانههای مختلف، از دیدن آسمان آبی محروم باشند؟ مسلماً مقصر این ماجرا همه شهروندان این ابرشهرها هستند. دراین میان به نظرم نکته مهم این است که همه متوجه شوند واقعاً سرنوشت ما یکی است و در گرو داشتن شهری با هوای پاک است. شاید بعضیها، نتوانند به این درک برسند که سرنوشت مشترک یعنی چه. این روزها آرزوی یک هوای پاک و چند لیتر اکسیژن خالص، مانده است به دل بسیاری از شهروندان. همین آرزو، میتواند و باید که مسأله مشترک ما شود تا این مسأله مشترک، حساسیتهای مشترک ایجاد کند و در نتیجه، به فرهنگ جمعی مشترکی هم برسد. اینجا چند روایت بخوانید که کسانی که دغدغهشان همین مسأله مشترک است، آنها چشم انتظار آسمان آبی برای همه روزهای شهرشان هستند.
لطفاً همگی به داد هوای شهر برسید / دانیال معمار
باز هم باد و باران روزهای گذشته نجاتمان داد. باز هم سقف بالای سر شهرمان برای چند روز آبی شد. ما هم کلی ذوقزده شدیم و عکس گرفتیم و منتشر کردیم. اما چه فایده، آلودگی هوا خیلی زود باز خواهد گشت و از میان ماسکهایی که میگویند زیاد توفیری نمیکند، به میان حلق ما خواهد رفت. راستش اینجا قرار نیست که غر بزنیم و تقصیر این آلودگی زیستمحیطی خطرناک را گردن این و آن بیندازیم. بالاخره رفع این معضل، برنامهریزی کلان میخواهد و برنامهریزیهای کلان، در حقیقت برنامهریزیهایی همهجانبه هستند. مثلاً شما میخواهید خودروهای فرسوده را از دور خارج کنید. این، تنها به صادر کردن یک دستور باز نمیگردد. مقدمه میخواهد، بسترسازی میخواهد، آمادگی میخواهد. مشارکت مردمی میخواهد. انگار که مثلاً یک نفر، بنشیند و یک دفعه تصمیم بگیرد که رکورد ماراتن المپیک را بشکند. آیا شدنی است؟ تمرین میخواهد، آمادگی میخواهد، زمان میخواهد. برنامههای کلان هم اینچنین هستند. بدون مقدمه و بسترسازی، راه به جایی نخواهند برد.
متأسفانه نداشتن برنامهریزیهای کلان یک طرف و در طرف دیگر این ماجرا، خود ما مردم هستیم. کجای دنیا را سراغ دارید که در این بحران آلودگی هوا زندگی کنند و اینطور نسبت به آسمان تیره و تار بالای سرشان بیتفاوت و بیخیال باشند. پای هوش و ذکاوت و فرهنگ و تمدن و ادب و بسیاری از چیزها که وسط میآید و صحبت ازنژاد و اصل و نسب که میشود، با افتخار ایرانی بودنمان را پیش میکشیم و تا کجاها به خودمان مینازیم. اما مردم شهرهای شلوغ دنیا که به هیچ عنوان به هوش و ذکاوت و زیرکی شهره نیستند و ادعایی هم ندارند، در فصلی از تاریخ زندگیشان تصمیم گرفتهاند که به داد هوای شهرشان برسند و البته امروز نتیجهاش را هم بخوبی میبینند.
اما ما همچنان برای باز کردن این گره کور، تقصیر را گردن همدیگر میاندازیم. نه تنها قدم مؤثری برنمیداریم، بلکه حتی در این بحران آلودگی، یکی از تفریحهایمان «دور زدن با اتومبیل» است، یعنی در عین حال که بیوقفه مشغول گلایه از ترافیک سنگین شهر و تلف شدن وقت عزیز در خیابانهای بیسر و ته و افزایش آلودگی هوا هستیم، برای سپری کردن سالم اوقات فراغت پشت فرمان خودرو شخصی مینشینیم و دور میزنیم، بدون اینکه به هیچ یک از چیزهایی که بیشتر وقتها به آنها غر میزنیم، فکر کنیم. نگویید نه، که کافی است سر بگردانید و اطراف خودتان را نگاه کنید. نمونههای اثبات این حرف تا بخواهید زیاد هستند.
به هر حال واقعیت این است که درباره آسمان شهرمان، خبرهای بدی به گوش میرسد. خبرهایی که قاعدتاً باید نگرانمان کند و به فکر چارهمان بیندازد، اما ظاهراً گوشمان بدهکار نیست و این خبر را به روی خودمان هم نمیآوریم. با وجود این خبرهای بد درباره به مخاطره افتادن آسمان پایتخت، مردم و مسئولان در هر رده و مرتبهای، دست از تخریب مدام سقف بالای سر شهر بر نمیدارند. بنا به دلایلی که برایمان روشن نیست، مردم هشدارهای کارشناسان را جدی نمیگیرند و با خیال راحت و با اصرار تمام، دست به کارهایی میزنند که نفس کشیدن در این شهر را به یک قدمی نابودی پیش بردهاند. البته ما هنوز برای از بین بردن کامل آسمان این ابرشهر وقت داریم. خوشبختانه سهم ما را برای ویران کردن محیط زیست اطرافمان کنار گذاشتهاند! آلوده کردن این باقیمانده هوا، مسموم کردن این ته مانده آب، مضمحل کردن این چند باغ فراموش شده، از بین بردن این چند رود دره و... سهم ماست! سهم ما از حیاتی که چیزی به آخرش، به انتهایش و به آخرالزمانش نمانده است.
به هر حال ما هوای پاک شهرمان را در خیلی از روزهای سال از دست دادهایم و این یک واقعیت است. اتفاقی افتاده و شانه خالی کردن ما، دردی را دوا نخواهد کرد. راهحل هم در دست وزیر و وکیل و مسئول و مدیر نیست، دست تکتک خود ماست. انگار که شخصی تصادف Crash کرده و روی زمین افتاده باشد، کمک کردن به چنین فردی، بر گردن تمام عابران و سوارههایی است که از کنار او میگذرند. مبارزه با آلودگی هوا برای رسیدن به هوای پاک و آسمان آبی هم، بر گردن همه ماست؛ چرا باید شانه خالی کنیم؟
مکزیکوسیتی آنها، تهران سیتی ما / اصغر اصغری
میان پایتخت کشورها، اگر بخواهیم دو شهر را شبیه هم پیدا کنیم به مکزیکوسیتی و تهران میرسیم. هر دو جمعیت بالای 10 میلیون نفر دارند، شاکله اجتماعیشان و چهره مردمانشان نزدیک به هم است، به لحاظ جغرافیایی هم شباهتهای زیادی دارند و به کوه متصلاند. حتی تعداد تاکسی هایشان هم مقارن است، آنها فولکس قورباغهای سوار میشدند و ما پیکان نارنجی! اما آنچه ما را بسیار به هم شبیه میکند رویاروییمان با معضلی بهنام آلودگی هواست. تا همین 10 سال پیش نام هر دو شهر، پای ثابت فهرست 10 تای برتر آلودهترین شهرهای جهان بود.
جالب اما اینکه مدیران هر دو کلانشهر تقریباً بهصورت همزمان تصمیم به ستیز با ذرات معلق هوا گرفتند. مکزیکوییها در قدم نخست، طرح ترافیک و محدودیتهای تردد خودروهای شخصی را اجرا کردند و از طرف دیگر هم یقه صنایع آلاینده نزدیک شهر را گرفتند. اما مردم مکزیکوسیتی که به لحاظ اجتماعی و فرهنگی خیلی نزدیک به همتای تهرانیشان بودند، به خاطر حفظ منافع شخصی همان ابتدا مقاومت کردند. مثلاً وقتی طرح زوج وفرد بر اساس آخرین شماره پلاک خودرو مطرح شد، رفتند و خودروهایی مخالف پلاک خودشان خریدند تا از تردد روزانه جانمانند. اینجوری، به جای اینکه یک خانواده تنها یک خودرو داشته باشد، دو خودرو داشت که بهطور حتم، دومی کهنهتر و آلایندهتر بود. مدیر مربوطه وقتی دید که طرحش جواب نداد، آمد و طرحی نو درانداخت تا مو را از ماست بکشد. این بار مجوز تردد خودروها را بر اساس میزان تولید آلایندگیشان در نظر گرفت و اخذ برگه معاینه فنی هر 6 ماه یکبار را اجباری کرد. حالا اگر کسی خودروی نوی کم مصرف داشت میتوانست هر روز بیاید وسط شهر و شهروندی که فولکس قورباغهای داشت، تنها یک روز در هفته امکان اتول سواری مییافت. قوانین طوری تنظیم شد که دیگر داشتن ماشین پرمصرف قدیمی به صرفه نبود و اینجوری شد که قورباغهها از شهر کوچ اجباری کردند.
مدیر مربوطه البته به فکر افراد ضعیف جامعه هم بود. همزمان که این طرحها را اجرا میکرد، پروژههای توسعه خطوط مترو و اتوبوسهای تندرو کلید خورده و پیشرفت کرده بودند. در مسیرهای کوتاه هم ایستگاههای دوچرخهسواری رایگان در دسترس مردم قرار گرفت. کنار همه اینها، نظارت مستمر با راهاندازی پلیس Police محیط زیست آغاز شد تا طرح پایش، مجدانه مقابل دیدگان باشد. حالا مکزیکوسیتی به آرامی از فهرست 10 تای برترآلودهترینها فاصله میگرفت و در جدول بهرهمندی از روزهایی با آسمان آبی، صاحب رکوردهای تازه میشد. این پاداشی برای اجرای طرحی بود که با همه سختیهایش، به جان نشست. داستان شهر 21 میلیون نفری سرانجامی خوش یافت با آسمانی که دیگر سقف کوتاه خاکستری آلودگی را بالای سرش نمیدید.
روایت مکزیکوسیتی و طرحی که درانداختند، بسیار شبیه به روایت تهران سیتی ماست. با یک تفاوت بزرگ که آنها همه جوانب مختلف و عوامل ایجاد آلایندگی هوای یک کلانشهر را با هم دیدند و برای هر کدام راهکار مناسب ارائه دادند. اینجا اما حکایت کمی متفاوت است. مدیریت شهری گام خودش را برمی دارد، گام خودروسازها، صنایع نزدیک شهر و دیگر نهادهای مسئول معکوس است. به این فهرست بلندبالا میتوانید معضلات اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی تنیده شده به اصل موضوع را نیز سیاهه کنید. چرخ دندهها یکی درمیان کار میکنند و به همین دلیل، دسترسی به هوای پاک با این موتور محرکه ناقص چندان میسر نیست. این ستیز، همت والای همگانی میطلبد. از مسئول و مدیر گرفته تا مردم. تهران سیتی میتواند مثل همتای خود، روزهای آبی بیشتری را تجربه کند و نفس تازه تری را تحویل مردمانش بدهد. شرطش طی طریق در مسیر طاقت فرسایی است که بهایش، همگامی همگانی است.
لذت ببریم یا بمیریم! / علیرضا دهقانیان
20 سالی میشود که ماجرای آلودگی کلانشهرهایی همچون تهران جدی شده است و متهم ردیف اول از ابتدا اتومبیلها معرفی شدهاند. از همان زمان، کم کم زمستانها شکل دیگری پیدا کرد. هوا که سرد میشد آلودگی بیشتر میشد. گفتند نامش وارونگی دماست و یکی دیگر نوشت وارونگی هواست! بحث بود سر اینکه وارونگی دما است یا هوا که بنزینهای غیراستاندارد آمد. گفتند با این بنزین قطعاً سونامی سرطان در راه است پاسخ دادند چنین نیست.
بحثهای اینچنینی ادامه داشت که آمارهای ضد و نقیض از مرگ و میرهای منتسب به ذرات معلق از راه رسید و در پی آن طرحها و اظهارنظرها و ابراز فضلها برای پاک کردن هوا. یکی دلمان را خوش کرد به آبپاشی با هواپیما، آن یکی فریاد زد بر سر تولیدکنندههای خودرو، فرسودهها لاکپشتوار شهر را ترک کردند و راه حل نهایی آمد؛ توسعه حمل و نقل عمومی که البته سالها بر سر ندادن بودجه و اعتبارش دعوا است.
با این همه، کارمان رسید به گرفتن دست به سوی آسمان و دل خوش کردن به بارش باران و چشم دوختن به وزش باد یا در انتظار تعطیلات. اما کفاف نداد! حالا هشدارهایی که خیلی جدی گرفته نمیشد زیادی جدی شده است و بوی بحران میدهد. میگویند سرطان دومین علت مرگ و میر در کشور شده است و فوت حدود 30 هزار هموطن در سال با آلودگی هوا بیارتباط نیست.
مخلص کلام! در این سالها که خودروهای هیبریدی دارد وارد کشور میشود به لطف تبلیغات گسترده هنوز بسیاری از مردم ما اطلاع و شناختی از هیبریدیها ندارند و مسئولان، تازه درگیر استاندارد کردن بنزین هستند و با هزار ضرب و زور در اجرای نصب کاتالیست روی اتومبیلها موفق شدهاند. (قانون نصب کاتالیست از سال 1970 میلادی در دنیا و سال 1381 شمسی در کشور تصویب شد). نمیتوان به حرکت لاک پشت وار مسئولان دل خوش کرد که اگر دل خوش کنیم حداقل عمر نسل ما به دیدن هوای پاک در کلانشهر قد نمیدهد.
چکار داریم که چند نفر از مسئولان به غیر از روزهای خاص و به شکل نمادین و مقابل دوربین با وسایل حمل و نقل عمومی تردد میکنند! خودمان دست به کار شویم، همانطور که در مناطق زلزله زده و دوران جنگ و بحرانها دست بهکار شدیم. از ظرفیت فضای مجازی استفاده کنیم. کمپینهایی مردمی راه بیندازیم. از خودمان شروع کنیم. شعاری تکراری است اما در شرایط فعلی راه نجات است. همدیگر را تشویق کنیم. فضای مجازی را پر کنیم از این شعارها. حساسیت ایجاد کنیم. سلبریتیها الگو شوند. باور کنیم اینجا هم صحبت از نجات جان آدمها است حالا نه از زیر آوار و سرما، از میان دود. بحث نجات از سرطان و صحبت پیشگیری از مرگ و کاهش هوش و دهها گرفتاری است. بخواهیم سهشنبههای بدون خودرو به یک طرح مثل زوج و فرد تبدیل شود البته با یک تفاوت؛ استفاده از وسایل نقلیه شخصی از در منزل ممنوع اما دوچرخه در دسترس شهروندان قرار گیرد تا لذت دوچرخه سواری و استفاده از حمل و نقل عمومی و تنفس در هوای پاک را تجربه کنیم. فقط به زور و ضرب نیست، اگرچه زور قانون Law هم لازم است اما انگیزه انجام اغلب کارها و تغییرات در این دنیا لذت است. اگر از دیدن دهها دوچرخه سوار زیر آسمان آبی به جای ترافیک سنگین لذت ببریم آن وقت خودمان اتومبیلها را پارک میکنیم و نه فقط سهشنبهها، همه روزه رکاب میزنیم.
دعوت به یک امانتداری همگانی / معصومه اصغری
سهم چیزی است که تقسیمش میکنند. اگر کار مقسم درست باشد، سهم به مساوات به دست صاحبش میرسد. آسمان هم مانند زمین ملک مشاع ماست. پس همه با هم در آن سهم داریم. هر سهمی مسئولیتی با خود دارد. دارایی، همیشه کارآیی میخواهد. وقتی کلمه سهم میآید همه به نفع آن بیش از کاری که در قبال آن سهم باید انجام دهیم فکر میکنیم. خداوند، آسمان و زمین را برای ما آفرید و آن را به مساوات سهم همه ما کرد. حالا سؤال اینجاست که ما در مقابل این دارایی که به امانت به ما سپرده شد چه کردیم؟ تجربه نشان داده وقتی پای دارایی مشترکی به میان میآید میتوان از کنار آن به همبستگی رسید و چه اتفاقی مبارکتر از این میتواند به بار بیاید که همواره از اهل حق شنیدهایم که دست خدا بر سر جماعت است. بدون تعارف امانتداران خوبی نبودیم. هوای این روزهای شهرمان حال و روز خوشی ندارد. گلویش مدتهاست در چنگال آلایندهها فشرده میشود. آلایندههایی که بیشتر از هر چیز دیگر محصول نوعی خودخواهی هستند و اگر بدانیم این خودخواهی آرام آرام چه بر سرمان میآورد آن را کنار میگذاریم و به همان جمعی میپیوندیم که باید در این راه کاری از پیش ببرد. طبق آمار کارشناسان کنترل کیفیت هوا، عوامل مختلفی هوای این روزهای شهر را مسموم میکنند. اما به قطع یقین متهم ردیف اول این ماجرا شهروندان سهلانگاری هستند که با خودروهای تک سرنشین طول و عرض شهر را طی میکنند. به مقصد میرسند اما، مقصود را که همان زندگی در سلامت است وا میگذارند، بدون اینکه متوجه سهمشان در این مقوله باشند. همه میدانیم آنچه امروزه بهعنوان آلودگی هوا از آن یاد میکنیم قاتل The Murderer خاموشی است که روزانه جان عده زیادی از شهروندان را تهدید و بسیاری از آنها را به کام مرگ میکشاند. وهمچنین حتماً به این نتیجه رسیدهایم که تعطیلی مکرر مدارس راهکار نیست بلکه تنها پاک کردن یک صورت مسأله است. این روزها مدیران شهری و ادارههای فرهنگی وابسته به شهرداری، آموزشهای ترافیکی را برای کودکان کم سن و سال کلید زدهاند. گامی که میتواند آینده بهتری برای هوای شهرمان رقم بزند. با الگو گرفتن از دستورهای ترافیکی کودکانه کودکانمان نشان بدهیم که ما هم به آموزهها وفادار هستیم. بهتر برانیم، کمتر تخلف کنیم، ترافیک مهار میشود و هوای پاکتری خواهیم داشت.
ما آدمهای بیهوا / آرزو رستمزاد
فکر کنید صبح از خواب بیدار میشوید و میفهمید زانوهایتان حرکت نمیکنند. سعی میکنید با دست خم شان کنید، فایده ندارد. مثل دو تکه چوب خشک چسبیدهاند به تنتان و به هیچ صراطی هم مستقیم نیستند. بلند میشوید اما راه رفتن را هم بلد نیستید. با یک جفت زانوی سفت و بیمفصل مگر چند قدم میتوان برداشت؟ رانندگی از عهدهتان بر نمیآید. نمیتوانید پلهها را بالا و پایین بروید. نشستن؟ حتی فکرش را هم نکنید! هر کاری را که هر روز راحت و بیدردسر انجام میدادید، حالا برایتان رؤیایی دست نیافتنی است. روزها میگذرند و شما نه تنها باید از خیر انجام خیلی از کارها بگذرید، که دلتان هم برای کارهای زیادی تنگ میشود. مثلاً برای چمباتمه زدن و پاها را بغل کردن، برای پا روی پا انداختن یا قد کوتاه کردن و رو در رو بهصورت یک بچه نگاه کردن... آن موقع است که تازه میفهمید عمری از زانوهایتان غافل بودهاید و قدرشان را ندانستهاید. حکایت این زانوهای بینوا، حکایت خیلی از موهبتهایی است که در زندگی داریم و نمیبینیم. لااقل تا وقتی که دیگر نداشته باشیمشان از آنها غافلیم.
مثلاً همین هوایی که هر روز نفس میکشیم و روزی 23 هزار بار ششهایمان از آن پر و خالی میشوند. همین آسمانی که اولین بار رنگ «آبی» را با دیدن آن شناختیم و ابرها و کوهها روی زمینه خوش رنگش به چشممان آمد.
هوا -هوای تمیز و پاک- موهبتی است که تا وقتی جایش را به آسمان سیاه و دود و نفسهای گرفته ندهد فقدانش را درک نمیکنیم. تا ذره آخرش را مصرف میکنیم و وقتی یک شهر پردود روی دستمان ماند، شروع میکنیم به حسرت و شمردن روزهایی که تصادفاً نسیمی وزیده و هوای پاکی نصیبمان کرده و حالمان خوش شده. وقتی هوا حسابی پس باشد بار و بندیلمان را بر میداریم و پناه میبریم به شهرهای کوچکتر، بعد به روستاها و بعد کوهها و پشت کوهها؛ در جستوجوی یک تکه آسمان آبی که هوای تمیزش ممد حیات است و مفرح ذات.
اما راستش را بخواهید، بشر امروزی که ماییم، هر جا برویم همین مصیبت را روی دوشمان حمل میکنیم. با خودروهای شخصیمان دود را توی حلق ییلاقها و روستاها میکنیم. با برج و آپارتمان Apartment و ویلاهایمان ریههای زمین را خشک میکنیم و بعد کاسه چه کنم به دست راهی سرزمینی دیگر و - اگر روزگاری دانشمندان از عهدهاش برآیند- سیارات دیگر میشویم.
ما زانوهای خشک و از کار افتادهمان را نه مراقبت میکنیم و نه درمان. به آنها عادت میکنیم و به امید دنیایی که برای یک آدم بیزانو امکان حیات داشته باشد شهر به شهر و مرز به مرز میرویم. بیآنکه یادمان بیاید راه رفتن حق طبیعی ما است. امکانی که با ما متولد شده و خیلی ساده و کم دردسر میتواند دوباره به دستمان بیاید.اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید
ارسال نظر