سلطان دابسمش جهان یک ایرانی است! / من کپی نیستم!
رکنا: بخشی از گفتوگوی جذاب و خواندنی با دانیال خیرخواه که این روزها با دابسمشهای خلاقانه حسابی معروف شده را بخوانید.
در این چندسال که دابسمش و تولید ویدئو خیلی مد شده، خیلی از افراد سعی کردهاند سراغ این کار بروند و شانس خود را امتحان کنند اما در این بین فقط تعداد انگشت شماری توانستهاند با خلاقیت و تیزهوشی کارشان را همراه کنند و بین مخاطبان جایگاهی بهدست آورند. یکی از افرادی که در هفته گذشته ویدئوهایش خیلی مورد استقبال قرار گرفت، دانیال خیرخواه است. هرچند خیلیها کار او را کپیبرداری از لوسیانو روسو- هنرمند Artist ایتالیایی- میدانند اما خودش به هیچ وجه اعتقادی به این امر ندارد. به هر حال مخاطبان زیادی پیدا کرده و ویدئوهایش پربازدید است. با او درباره شباهت کارش با روسو گفتوگو کردیم و او از راهی که از سال67 از قزوین تا اینجا آمده برایمان گفت. با فکر و متانت حرف میزند و نمیخواهد راه صدساله را یکشبه برود.
بهجز پستهای اینستاگرامتان از شما چیز زیادی نمیدانیم. دانیال خیرخواه از کجا آمده و چه فعالیتهایی داشته؟
26شهریور 67 در قزوین به دنیا آمدم و همانجا زندگی میکردم. از 7، 8سالگی تا 15سالگی نقاشی را دنبال کردم. بعد کنکور ریاضی داشتم که نرفتم سر کنکور و سال بعد کنکور هنر Art شرکت کردم و دانشگاه آزاد شهرری گرافیک قبول شدم. سال بعد دوباره کنکور شرکت کردم و رفتم همدان مرمت بناها را خواندم. بعد دوباره انصراف دادم و سال 88رفتم تبریز رشته طراحی صنعتی خواندم.
فعالیتهای هنری را چطور پیگیری کردید؟
خودم موسیقی را پیگیری میکردم. ویلن میزدم و کتاب گرفته بودم، از روی کتاب یاد میگرفتم و مینواختم. اما در تبریز به این نتیجه رسیدم که باید تئاتر را پیگیری کنم.
پس تئاتر فعالیت جانبی زمان دانشجوییتان شد؟
بله اما به مرحله اجرای عمومی هم رسید. ورکشاپ میرفتم. کتاب میخواندم و اتود میزدم. انجمن تئاتر دانشگاه را راهاندازی کردیم. تصمیم گرفته بودم خودم یاد بگیرم. مدام فیلم میدیدم و سعی میکردم همانها را اتود بزنم، کمی خلاقیت به آنها اضافه کنم و شکل دیگری نگاه کنم به ماجرا و باز اتود بزنم. نتیجهاش هم شد چندین نمایشی که روی صحنه رفت و من در آنها بازی کردم. برای یک نمایش هماهنگسازی کردم. بنابراین تئاتر را همیشه با خودم به همراه داشتم تا شهریور 93 که تبریز بودم. یک سال در قزوین ماندم و مطالعه کردم و رفتم سمت داستان و داستان کوتاه و رمان. مدتی هم در یک کافیشاپ کار میکردم و بعد به تهران آمدم.
ورود به تهران چطور بود؟ وصل شدن به بدنه تئاتر و گروههای نمایشی سخت نبود؟
چرا خیلی سخت بود. روزهای سختی داشتم. برای تمرین یک نمایش به تهران آمده بودم و مدام تمرین میکردیم. از طرف دیگر بابت نقشم ظاهر عجیبی داشتم که باید همان ظاهر را حفظ میکردم و با آن ظاهر هم دنبال کار میگشتم و هم دنبال جایی برای سکونت. حتی در این بازه چندجا برای کار گرافیکی استخدام شدم که شرکتها یا ورشکست شدند یا تعدیل نیرو داشتند. ما 8ماه برای آن نمایش تمرین کردیم و در 3بازبینی که داشتیم موفق نشد مجوز بگیرد و همین باعث شد من در منزل بمانم و بیشتر بخوانم و فیلم ببینم و اتود بزنم و توی خودم باشم.
شغلی هم پیدا کردید؟
در این 4سال که تهران هستم در شرکتی ادیتور عکس بودم و روزانه تعداد بسیار زیادی عکس ادیت میکردم تا بتوانم از پس مخارج خودم بربیایم. الان هم یکسالی است که از آنجا بیرون آمدهام و با کارهای پارهوقت و موقتی در زمینه گرافیک روزگار میگذرانم. هرچند دوست دارم بالاخره روزی بتوانم از راهی که دوستش دارم یعنی راه نمایش، امور خودم را بگذرانم اما نمیدانم کی وقتش میرسد.
ماجرای این دابسمشها چیست و از کی شروع شد؟
نمیدانم درست است که اسمش را دابسمش بگذاریم یا نه ولی این تولید ویدئوها داستانش به دوران تبریز برمیگردد. ما آن زمان با دوستان دورهم که جمع میشدیم ویدئو درست میکردیم و فیلمی را بازسازی میکردیم که بعدها این فیلمها را ببینیم و یادی کنیم از آن دوران. بین آنها دابسمش و از این دست ویدئوها هم بود. رویکردش فقط دیدن در آینده به یاد قدیمها بود و از همان موقع جرقههایش خورده بود. در فکر این هم نبودیم که کسی ببیند، آن سالها هم فضای مجازی به شکل الان نبود. اما هیچ وقت فکر نمیکردم که بهصورت رسمی و حرفهای این کار را انجام دهم.
پس چطور شد دوباره سمت تولید ویدئو و انتشار در اینستاگرام Instagram رفتید؟
3،2سالی هست پیج اینستاگرام دارم. تا 3ماه پیش صفحهام خصوصی بود تا اینکه تصمیم گرفتم صفحهام را عمومی کنم و تعدادی از کارهای گرافیکیام را در آن منتشر کنم و ببینم بازخوردها چطور است. همانطور که در اکسپلورم میچرخیدم و کلیپها را میدیدیم، دابسمشهایی دیدم و گفتم چه جالب این کار را هم میشود کرد. از همان دوران دانشجویی مدام تمریناتی جلوی آینه داشتم و همیشه دوست داشتم روی اعضای صورتم تسلط داشته باشم. یادم است که جملهای شنیده بودم که میگفت این صورت خیلی ماهیچه دارد و میشود از همه آنها استفاده کرد و همه را به حرکت درآورد و با آنها چیزی را تداعی کرد. برای همین تصمیم گرفتم این ویژگی را به شکلی در دابسمش بیاورم و یک موزیکی طراحی و اجرا کنم.
پس آن زمان کارهای لوسیانو روسو را دیده بودید؟
بله. صددرصد. کارهایش را دیده بودم و خیلی هم دوست داشتم اما اتفاقی که الان افتاده این است که در کامنتها به من میگویند تو داری سعی میکنم شکل او شوی. ولی اصلا اینطور نیست. من حس میکنم اگر سبک وجود داشته باشد تفاوت دارد با تکرار. خود تکرار با کپی تفاوت دارد و کپی با رمیکس تفاوت دارد و همه اینها با کاور تفاوت دارد و هر کدام تعاریف خودشان را دارند. برایم جالب شد که چرا این مقایسه به این شدت وجود دارد. به این فکر میکردم که یک جملهای از رامبد جوان یادم آمد که در برنامه دورهمی گفت. نقل قول مستقیمش یادم نیست اما مضمونش این بود که مردم دوست دارند جانبدار باشند. مقایسه هر چیز با خودش سخت است بنابراین آدمها سعی میکنند دو چیز را با هم مقایسه کنند تا بالاخره طرفدار یکی از آنها باشند. شاید سخت باشد مقایسه استقلال Esteghlal با خودش یا پرسپولیس با خودش برای همین استقلال و پرسپولیس را با هم مقایسه میکنند تا احساس تعلق داشته باشند به یکی از آنها.
پس میگویید تقلیدی در کار نیست؟
من نه با واژه تقلید موافقم نه با واژه کپی و نه با واژه دیگری. چون من اگر میخواستم این کار را انجام دهم روسو خیلی کار من را راحت میکرد. میرفتم دقیقا همان حرکتها را تقلید میکردم و سعی میکردم همان موسیقی را انتخاب کنم و حرکت و موسیقی را سینک کنم و در آن صورت حتی جواب بهتری میگرفتم.
یعنی اگر کپی میکردید ابایی نداشتید و میگفتید کپی کردهام؟
بله. حتما. اگر فیلم «کپی برابر اصل» عباس کیارستمی را ببینیم و مصاحبه بعدش را بشنویم متوجه میشویم که کیارستمی از زبان خودش میگوید وقتی یک کپی خوب دیدید اصل را رها کنید و کپی را بچسبید. پس در واقع اشکالی ندارد. اما اینجا بحث سر هست و نیست یک داستان است نه خوب و بد آن. مردم مسائل بزرگتری دارند تا اینکه حتی بخواهند به این فکر کنند که یک کپی بخواهد صدمه بزند به آنها در یک ویدئوی یک دقیقهای یا نزند. بهنظر من کپی وجود نداشته.
الگوبرداری چطور؟
شاید بشود این کلمه را بهکار برد اما بهنظرم چه اصراری است که بخواهیم درباره چنین چیزی بحث کنیم.
شاید بهخاطر شباهت چهره هم باشد.
خب دیگر این دست من نیست.
حتی در یکی از ویدئوها ریش و سبیلی شبیه روسو دارید.
من این مدل ریش و سبیل را قبلا هم داشتهام و بهخاطر شباهت با روسو این کار را نکردم. اگر میخواستم این کار را بکنم میرفتم پیش آرایشگرم و میگفتم من را این شکلی درست کن. لوسیانو روسو بسیار کار درست است و کارش را دقیق انجام میدهد. من میگویم یک ویدئو یک دقیقهای است که قرار است ما گاهی در آن کلیپها لذت کشف داشته باشیم، آشناییزدایی داشته باشیم و در مجموع قرار است لابهلای خندههایمان قضایا را جور دیگری هم ببینیم که این میتواند طراحی حرکتش به این شکل باشد و با این موزیک باشد. من تعجبم از این است که چرا اینقدر اصرار هست در این قضیه وگرنه کپی هیچ اشکالی ندارد. ولی من نمینشینم در طول روز ببینم روسو چهکار کرده من هم همان کار را بکنم.
به هر حال شباهت چهره، سبک کار، زاویه دید و لول دوربین و همه اینها شبیه به هم است و باعث چنین برداشتی میشود. مثل کاری که آقای ژاله هم انجام میدهد. اگر کپی هم نیست ولی همه اینها به هر حال مخاطب را به این نتیجه میرساند که حداقل ایده اولیه را از روسو گرفتهاید.
من کار آقای ژاله را که ندیدهام. اما بهنظرم آنهایی که میآیند در صفحات مجازی و حتی لوسیانو روسو را منشن میکنند، بیشتر میخواهند بگویند ما این شخص را میشناسیم تا اینکه بخواهند بگویند که این کار کپی هست یا نیست. خیلی واضح و رک دارم میگویم وگرنه چرا اینطوری به این موضوع نگاه نکنیم؛ من کارم را میکنم. سعی میکنم مردم بخندند، فکر کنند و کمی حال خوب داشته باشند. بیایید واقعبین باشیم. این یک کلیپ دابسمش است و من دارم تمام سعیام را میکنم که کمتر از دابسمش نباشد. قرار نیست یک نمایشگاه آثار نقاشی باشد که حالا نقد هنری بشود. قرار است دابسمش باشد فعلا و مسلما در آینده من از تواناییهای دیگری که سعی میکنم کسب کنم در راستای تئاتر استفاده میکنم؛ در تولید ویدئوهایی که دارم... و شاید این دیگر لب زدن روی یک آهنگ نباشد. نمیدانم الان اما در فکرش هستم.
پس این هنوز اول کار است؟
بله من یک جورایی میتوانم بگویم هنوز اول کار هستم. در تئاتر که هنوز اول کار هم نیستم چون مدام دارم یاد میگیرم. چیزی که من با آن زیاد ارتباط برقرار نمیکنم این مقایسه است. میگویم اگر کسی سالها پیش کاری را انجام داده است شخص دیگری میتواند همان کار را انجام دهد و بعد تعمیماش دهد. این تعمیم دادن است که مهم است و در نهایت یک کار بیهمتا میشود. مطمئنا روسو هم از گذشتگان و پیشکسوتان خودش الهام گرفته و به قول شما الگوبرداری کرده و منجر شده به چنین چیزی.
تاکی میتوانید با همین شیوه ادامه دهید که جذابیتش را از دست ندهد و تاریخ مصرفدار نباشد؟
شما وقتی کتاب میخوانید همان کتاب به شما میگوید کتاب بعدی که میخوانید چیست. آموزگارتان میشود همان کتابی که میخوانید. من یادم است وقتی میخواستم رمان ابله را بخوانم به شکل یک رفع تکلیف به آن نگاه میکردم که باید قبل از 30سالگی یک رمان کلاسیک خوانده باشم اما وقتی خواندمش خیلی مشتاق شدم بروم جنایت Crime و مکافات را بگیرم و بخوانم ببینم چه بلایی سر راسکولنیکوف میآید. کار هنری هم به همین شکل است و فصل مشترکی از روحیه خودآگاه هنرمند و آن سلیقه اجتماعی است که به او بازخورد میدهد. این تعیین میکند کارش به کدام سمت برود.
پس ادامه راه شما را سلیقه جمعی تعیین میکند؟
الان یک سری چیزها در سرم دارم. چون فکر میکنم باید یک قدم جلوتر حرکت کنم. اما حس میکنم چیزی که اتفاق میافتد تلفیق یکسری بازیهای تئاتری با چیزی که در دنیای رسانه (آن هم به شکلی که در دنیای مجازی اتفاق میافتد) باشد و فکر میکنم جالب باشد. اما باید سلیقه مردم را هم درنظر بگیرم.
اینطور که معلوم است این ماجرا برای شما خیلی جدی است که دارید برایش برنامهریزی میکنید؟ فراتر از یک بازی کوچک در اینستاگرام.
من فقط دارم این کار را انجام میدهم. یک نقل قول میآورم از دیزنی که میگوید اگر کاری را انجام میدهید سعی کنید درست انجام دهید و من فکر میکنم دارم این کار را انجام میدهم و مخاطب دارم و مخاطب برایم محترم است پس سعی میکنم درست انجامش دهم.
این مخاطب را در اینستاگرام چطور بهدست آوردید؟ از زمانی که دابسمشها را منتشر کردید چقدر فالوئرهایتان افزایش پیدا کرد؟
موقعی که صفحه من شخصی بود فقط دوستانم و کسانی که از نزدیک میشناختم فالوئرهایم بودند که تقریبا 220نفر بودند. بعد که صفحه را عمومی کردم و کارهای گرافیکیام را ارائه دادم به هر دلیلی شاید کارهایم زیاد قوی نبود شاید نمیدانستم چطور هشتگهایم را تعیین کنم یا هر دلیل دیگری اما بیشتر از 50، 60نفر به فالوئرهایم اضافه نشد. وقتی کار دابسمش را شروع کردم اول در سرم این بود که باید تبلیغات بگیرم یا به صفحههایی پولهایی پرداخت کنم تا به این شکل بتوانم فالوئرهایم را افزایش دهم و کارم دیده شود. اما به واسطه هشتگها به واسطه فالوئرهای خودم و به واسطه کسانی که کار را دوست داشتند ویدئوهایم این طرف و آن طرف فرستاده میشد به صفحههای مختلف و چندتا از کسانی که فالوئرهای زیادی داشتند کار را در صفحهشان گذاشتند و اعلام حمایت کردند. اولینش اگر اشتباه نکنم مهدی سدیدی بود که 27هزار فالوئر داشت و بعد صفحهای به نام بچههای اصفهان که 300هزار فالوئر داشت. من دیدم که فالوئرهایم در حال رشد هستند. اما اتفاقی که افتاد این بود که یک نفر این ویدئو را فرستاد برای کسی که برای من الان مرد عزیز و دوستداشتنیای است، سهیل مستجابیان من را در استوری اینستاگرامش تگ کرد و با این کار سهیل فالوئرهایم از 7، 8هزارتا به 40، 50هزارتا رسید. لازم دانستم در دایرکت اینستاگرام مستقیم از او تشکر کنم. بیشتر که باهم آشنا شدیم فهمیدم جفتمان تئاتری هستیم و بیشتر باهم دوست شدیم و من بسیار از او ممنونم. بعد ویدئوها دست بهدست شد و تا رسید دست سلبریتیها. بعد امیرمهدی ژوله از من حمایت کرد و باعث شد فالوئرهای من دوبرابر شود. بسیار به من لطف داشت و من یک متنی برای تشکر برایش نوشتم. چندبار نوشتم و پاک کردم چون نمیدانستم چطور میتوان از او تشکر کرد. خیلی از سلبریتیهای دیگر هم به من لطف داشتند و در صفحههای شخصیشان از من حمایت و ویدئوهای من را منتشر کردند و من را تشویق کردند کارم را ادامه دهم. محبوبیت ژوله باعث شد کار من دیده شود. چون او 2میلیون فالوئر دارد. وقتی پیام تشکر را برایش فرستادم باز هم من را تشویق کرد و با خودم فکر کردم کاش من هم قلم امیرمهدی ژوله را داشتم برای تشکر از خودش.
پدر و مادرم برایم کاری فراتر از حمایت انجام دادند
پدر و مادرم هر دو بنابه دلایلی از اینکه من تئاتر را دنبال کنم زیاد راضی نبودند هرچند من را حمایت میکردند اما چیزی نبود که آنها بخواهند. حتی یکبار در تبریز که روی صحنه بودم در حال اجرای نمایشی که نقش اولش را داشتم بدون اینکه من دعوتشان کرده باشم یا آنها به من خبر داده باشند در صحنهای که باید رو به مخاطب حرف میزدم تا چرخیدم دیدم در جمعیت نشستهاند و کمی آن طرفتر مادربزرگم را دیدم. با اینکه علاقه نداشتند من در این زمینه فعالیت کنم اما حمایتم کردند. پدرم استاد دانشگاه است و زیاد بازیگران را نمیشناسد اما آقای ژوله را خیلی دوست دارد، وقتی هم متوجه شد آقای ژوله از من حمایت کرده خیلی خوشحال شد. من دستبوس هم پدرم و هم مادرم هستم که برای من کاری فراتر از حمایت انجام دادند. حمایت زمانی است که شما به چیزی ایمان داشته باشید آنها به کاری که من میکردم ایمان نداشتند اما به من ایمان داشتند و من دستبوس آنها هستم.
اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید
ارسال نظر