دختر یک مرد زندانی دزد حرفه ای مشهد / من عاشق بودم !
اگرچه پدرم به جرم سرقت در زندان وکیل آباد مشهد تحمل کیفر می کند اما من فقط در یک ماجرای عاشقانه درگیر پرونده ای شدم که نقشی در سرقت لوازم نداشتم اما ...
به گزارش رکنا، دختر 15 ساله با بیان این که اگر پدرم بالای سرم بود شاید راه خطا نمی رفتم یا اگر گوشی تلفن هوشمند داشتم ترک تحصیل نمی کردم، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: زندگی خانوادگی من آن قدر آشفته است که هرکدام سرگذشت اسفباری داریم. پدرم اکنون به جرم سرقت در زندان به سر می برد و مادرم نیز برای تامین هزینه های زندگی در خانه های مردم کارگری می کند. برادرم هم دو سال قبل در یک نزاع مستانه با ضربات چاقو به قتل رسید به همین دلیل من بیشتر اوقاتم را در خانه مادربزرگم می گذراندم و تقریبا آن جا زندگی می کردم اما خاله ام که زنی معتاد است و زندگی بی سروسامانی داشت، از همسرش طلاق گرفت و به خانه مادربزرگم بازگشت. طولی نکشید که او منزل مادربزرگم را به پاتوق خلافکاران تبدیل کرد به طوری که افراد معتاد زیادی به آن جا رفت و آمد می کردند.
در میان این افراد جوان 18 ساله ای به نام «احسان» بود که برای مصرف مواد مخدر به خانه مادربزرگم می آمد. من هم که به دلیل نداشتن گوشی هوشمند بعد از آنلاین شدن کلاس های درسی، ترک تحصیل کرده بودم همه روزها را در خانه مادربزرگم می گذراندم تا این که حدود 15 روز قبل احسان به من پیشنهاد دوستی داد. من که دختری سرخورده و لاغراندام بودم از این پیشنهاد او تعجب کردم چرا که همه اطرافیان و دوستانم مرا به خاطر لاغری زیاد مسخره می کردند. وقتی احسان از من تعریف و تمجید می کرد انگار در آسمان ها پرواز می کردم، به همین دلیل خیلی زود به او علاقه مند شدم و پیشنهادش را پذیرفتم چرا که باورم نمی شد پسری از زیبایی های من تعریف کند.
چند روز بعد زمانی که احسان مشغول مصرف مواد مخدر بود، یک سیگاری (بنگ) هم به من تعارف کرد البته من قبل از آن از سیگارهای پدرم استفاده کرده بودم اما هیچ وقت مواد مخدر از نوع بنگ را تجربه نکرده بودم، به همین دلیل با آن که در مصرف مواد مخدر تردید داشتم ولی می ترسیدم پاسخ منفی به احسان بدهم چرا که او مدام از من تمجید می کرد و من نمی خواستم با این رفتارم او را ناراحت کنم. هرکاری از من می خواست چشم و گوش بسته انجام می دادم تا او را از دست ندهم. حالا دیگر با هم بیرون می رفتیم و در پارک و خیابان قدم می زدیم حتی یک روز وقتی احسان برایم آب میوه خرید آن قدر خوشحال شدم که انگار همه دنیا را به من داده اند.
از این که احساس می کردم کسی مرا دوست دارد، در پوست خودم نمی گنجیدم. از آن روز به بعد احسان همواره مرا سوار خودرو می کرد و در مسیر دورزدن از من می خواست درون خودرو بنشینم تا او از دوستش چیزی بگیرد. من هم که نمی دانستم او چه می کند، با او همکاری می کردم تا این که یک شب وقتی درون خودروی احسان نشسته بودم ناگهان نیروهای گشت کلانتری به ما مشکوک شدند و فرمان ایست دادند اما احسان با دیدن پلیس، گاز خودرو را فشرد و فرار کرد. او با سرعت زیاد از خیابان ها عبور می کرد و به تیراندازی های نیروی انتظامی توجهی نداشت. وقتی چند گلوله به بدنه خودرو اصابت کرد احسان بیرون پرید و در تاریکی شب فرار کرد اما من با مقدار زیادی لوازم سرقتی که درون خودروی احسان بود دستگیر شدم. حالا هم هیچ کس حرف مرا باور نمی کند که من در سرقت نقشی ندارم و حتی شماره تلفن احسان را هم نمی دانم و ...
به دستور سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) تلاش نیروهای تجسس کلانتری برای دستگیری سارق فراری آغاز و دختر نوجوان نیز برای طی مراحل قانونی به مراجع قضایی معرفی شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
ارسال نظر