بازخوانی پرونده از زبان قاضی دادگستری :
قتل دختر جوان فقط بخاطر صحبت با پسر همسایه / مادر تماشاگر بود
حوادث رکنا: قاضی دادگستری خاطره قتل یک دختر به دست پدرش را تعریف می کند.
به گزارش رکنا، حبیب محمد علیزاده اشکلک قاضی دادگستری در خاطره ای که در صفحه شخصی خود در اینستاگرام پرونده قتل یک دختر نوجوان به دست پدرش را روایت کرد:«به هنگام مطالعه پرونده ها و گزارشات روزانه به گزارشی از یکی از پاسگاهها برخوردم که اعلام شده بود فردی که از سر کار به منزل بر می گشت ، دخترش را دیده است که در حیاط خانه با پسر همسایه در حال صحبت کردن است . دختر و پسر با دیدن پدر دختر متواری شده اند . احتمال دارد دختر را بگیرند و بکشند.
عرض کردم دختر و پسر را پیدا کنند و به همراه والدین به دادگاه بیاورند.همان روز یا فردای آن روز ، همه به دادگاه تشریف آوردند . با والدین و فرزندان صحبت کردم . به نظر می رسید اوضاع و احوال عادی است . اما فرمانده محترم پاسگاه همچنان معتقد بود دختر را می کشند.
از روی احتیاط دختر و پسر را نگه داشته و درخواست کردم بزرگان فامیل و طایفه به دادگاه تشریف بیاورند . با همه افرادی که به دادگاه آمده بودند با حوصله سخن گفتم . هیچ اثری از خشونت یا تمایل به رفتارهای غیر قانونی مشاهده نشد.
قتل ناموسی جلوی چشمان مادر
پسر را آزاد کردم و گفتگو با پدر دختر را ادامه دادم . پدر دختر خیلی صمیمی بود . حتی در انجام کارهای دادگاه به من کمک می کرد . مثلا در تلاش دادگاه برای رسیدگی به پرونده ها مداخله می کرد تا طرفین آشتی کنند . به خارج از اتاق دادگاه می رفت و طرفین پرونده بعدی را صدا می زد . لحظاتی هم می نشستیم و با هم چایی می خوردیم.
هر وقت صحبت ما به پرونده دخترش می رسید خیلی خوب حرف می زد . حقیر مطمئن شدم که هیچ خطری دختر را تهدید نمی کند.
پدر و دختر را تنها گذاشتم تا با یکدیگر صحبت کنند .سپس با دختر صحبت کردم . هیچ موجبی برای نگرانی وجود نداشت . از این رو دختر را آزاد کرده و تحویل پدر دادم.
شب همان روز پدر اقدام به قتل دختر می کند . دختر موفق می شود از دست پدر فرار کند . برادر به دنبال خواهر می رود . او را می گیرد و به منزل آورده و تحویل پدر می دهد و پدر کار خود را ادامه داده و موفق می شود دختر را خفه کرده و بکشد . در تمام این مدت ، مادر در گوشه اتاق به تماشا نشسته و هیچ دخالتی نمی کند. همسایگان در تحقیقات بیان کردند صدای جیغ و داد و التماس دختر را شنیده اند اما چون به آنها ارتباطی نداشت ، دخالت نکرده اند.
عادت داشتم هر چند وقت یک بار به زندان بروم و با زندانیان به صحبت بنشینم . برای آنها میوه و شیرینی می گرفتم . دایره وار می نشستیم و چند ساعت صحبت می کردیم . پدر دختر هم بود . کنار ما می نشست . میوه و شیرینی میل می کرد . هیچ اثری از ناراحتی و ندامت در وی دیده نمی شد . خیلی صمیمی بود و خوب حرف می زد.»
ارسال نظر