نقشه ممد جودو برای گروگان گرفتن پسر اشرف پهلوی

ممد جودو در سال 1350 نقشه ای برای گروگانگیری پسر اشرف پهلوی کشیده بود.محل عملیات حدوداً در تقاطع خیابان طالقانی ـ سپهبد قرنی فعلی بود که یکی از شرکت‌های محل کار پسر اشرف  پهلوی در آنجا قرار داشت. او معمولاً با محافظ می‌آمد و چون شناخته شده نبود، گاهی به تنهایی. قرار شد روز اول مهر 1350 عملیات را انجام دهیم.

ورزش‌های رزمی برای افراد عادی ممنوع بود و فقط نظامی‌ها اجازه داشتند چنین آموزش‌هایی ببینند. اما این ممنوعیت برای سیدمحمد که جوانی درشت هیکل و ورزیده بود، نمی‌توانست مانعی ایجاد کند. او علاوه بر شاگردی در دکان لولاگری، ورزش رزمی جودو را به خوبی یاد گرفت. محل کارش در میدان شمس‌العماره تهران، جایی که افراد و گروه‌های مذهبی آمد و شد زیادی داشتند، قرار داشت و همین موضوع بستری فراهم کرد تا سیدمحمد با افرادی چون شهید مهدی عراقی از بازاری‌های مذهبی و قدیمی آشنا شود.

به گزارش رکنا، این آشنایی سیدمحمد که حالا به خاطر تبحرش در ورزش‌های رزمی به «ممد جودو» معروف شده بود، باعث شد پای او به حزب موتلفه اسلامی که افراد بازاری و مذهبی آن را تشکیل داده بودند، باز شود.

سیدمحمد مهرآئین حالا دیگر یک مبارز تمام عیار ضد رژیم پهلوی بود که به فعالیت‌هایی از جمله پخش اعلامیه‌های امام مشغول بود.

سیدمحمد با مجاهدین خلق هم ارتباط داشت و تا پیش از اینکه آنها در سال ۵۴ تغییر ایدئولوژی دهند، فکر می‌کرد گروهی مذهبی هستند. حتی در یکی از خانه‌های امن مجاهدین برای عده‌ای آموزش ورزش‌‌های رزمی گذاشت.

ماجرای گروگانگیری پسر اشرف پهلوی چه بود؟ 

شهید سیدمهدی عراقی و مرحوم عسگراولادی از دوستان نزدیک ممد جودو بودند که مدتی در زندان‌های ساواک به سر می‌بردند. او به همراه تعدادی از افراد مجاهد خلق و موتلفه طرحی ریختند برای آزادی رفقایشان که تحت شکنجه بودند. برای این کار قرار شد شهرام، پسر اشرف پهلوی گروگان گرفته شود تا برگ برنده‌ای شود در دست مبارزین برای مبادله.

سیدمحمد مهرآئین، خاطره عملیات را این گونه روایت می‌کند: «قرار بود شهرام پسر‌ اشرف پهلوی را که چند تا از شرکت‌های خاندان سلطنتی را اداره می‌کرد، برباییم. محل عملیات هم حدوداً در تقاطع خیابان طالقانی ـ سپهبد قرنی فعلی بود که یکی از شرکت‌های محل کارش در آنجا قرار داشت. شهرام معمولاً با محافظ می‌آمد و چون شناخته شده نبود، گاهی به تنهایی. قرار شد در روز اول مهر ۱۳۵۰ عملیات را انجام دهیم. وظیفه من گرفتن شهرام و انداختن او به داخل ماشین بود. از آنجا هم باید او را به فرودگاه می‌بردیم.

آنجا هم هواپیمای ویژه‌ای را آماده کرده بودیم که شهرام را توسط آن به کشور الجزایر ببریم. قصد ما این بود که از او به عنوان وجه‌المصالحه استفاده کنیم یعنی اینکه رژیم تحت فشار قرار بگیرد و زندانی‌های ما و گروه موتلفه را آزاد کند. افرادی مثل آقای عسگراولادی و شهید عراقی در فهرست درخواست ما بودند. ما فکر می‌کردیم موفق می‌شویم، چون از این پسرک به عنوان نور چشم ‌اشرف پهلوی یاد می‌شد و ما در صورت موفقیت می‌توانستیم شاه را تحت فشار بگذاریم. شاه هم او را دوست داشت.

ساعت ۱۱ صبح بود که او رسید و همین که از ماشین پیاده شد من هم از ماشین خودمان که موازی ماشین او توقف کرد، پایین آمدم و گفتم: بفرمایید داخل این ماشین. شهرام که این وضع را دید ابتدا متحیر شد، اما من مچاله‌اش کردم و انداختمش داخل ماشین. او هم دستش را به بدنه ماشین گرفت و این حرکت سه مرتبه تکرار شد. سیدی کاشانی هم با مسلسل ایستاده بود. یک سیگارفروش که می‌گفتند ساواکی بوده آن طرف ایستاده بود در این لحظه آمد و خودش را میان من و شهرام حایل کرد. علی اکبر نوری نبوی ـ که بعدها در درگیری کشته شد ـ جلو آمد و با اسلحه کمری گلوله‌ای به شکم همان فرد مشکوک ساواکی شلیک کرد. یادم هست که مرد سیگارفروش فقط گفت «آخ ددم یاندی...» و افتاد.

پسر اشرف پهلوی از دست ممد جودو که گروگانگیر بود فرار کرد

من دوباره شهرام را گرفتم. این مرتبه کمربندش را گرفته بودم که نتواند بگریزد، اما کمربند پاره شد و او از دست من فرار کرد. پریدیم توی ماشین و حرکت کردیم. رفتیم توی خیابان ولی عصر فعلی. ماشین دوم آنجا بود. می‌بایست ماشین را عوض می‌کردیم. همین کار انجام شد و رفتیم. یک ربع بعد، ساواک آن منطقه را تحت نظر گرفت. من از آنجا رفتم مسجد فائق که با مرحوم حنیف‌نژاد قرار داشتم. بعد از آن بود که گفتند من خانه نروم. سپس وضعیت عادی شد. اما عده‌ای از هسته مرکزی سازمان دستگیر شدند. یک هفته بعد هم نوبت من شد. یادم هست که درست شب پنج شنبه بود، پس از دستگیری ابتدا مرا به «اوین» بردند.»

ممد جودو در مدتی که تحت شکنجه قرار داشت، روزها و لحظات سختی را می‌گذراند و آنچه برایش در آن شرایط گوارا بود، دیدار با خانواده‌اش بود. هر چند این ملاقات‌ها خود در شرایط سخت انجام می‌شد. به قدری که او اینگونه یاد می‌کند: «مرا به یک تخت سربازی بسته بودند و حسابی می‌زدند. بعد از بازجویی مقدماتی، تا سه ماه تحت بازجویی اصلی بودم. یادم می‌آید یکی از نگهبان‌ها به نام «الله‌وردی» که آدم خیلی خوبی بود، خبر داد که قرار است مرا به زندان قزل قلعه ببرند.

آمدیم قزل قلعه، پس از سه ماه برای اولین مرتبه قرار بود ملاقاتی داشته باشم. نشستم پشت یک نیمکت که داخل یک چادر بود و میان من و خانواده‌ام نرده‌ای آهنی حایل شده بود. مامور ساواک که همراهم بود، سفارش کرد که نباید یک کلمه از شکنجه‌ها حرف بزنم. این در حالی بود که پاهای زخمی من باندپیچی شده و زیر نیمکت پنهان بود. بعد از آن ملاقات ما را به زندان اوین منتقل کردند. »

‌دوران محکومیت سیدمحمد که تمام شد، او را آزاد کردند، اما همچنان تعدادی از ماموران ساواک او را تحت نظر داشتند تا افراد مرتبط با او را شناسایی کنند. سیدمحمد که از این موضوع باخبر بود توانست با ترفندهایی از دست آنها خلاص شود. مدتی نگذشت که دوباره به بهانه‌ای او را دستگیر کردند.

سال ۵۴ در زندان بود که فهمید مجاهدین خلق تغییر ایدئولوژی داده‌اند. این تغییر برای افرادی مثل سیدمحمد مهرآیین که مذهبی بودند، گران تمام شد. سیدمحمد بلافاصله راهش را از آنها جدا کرد. او می‌گوید: «من در زندان بودم که ماهیتشان را فهمیدم، در سال ۱۳۵۴ بود که فهمیدم مرکزیت سازمان به دست تقی شهرام و حسین روحانی و امثالهم افتاد و اینها تغییر ماهیت داده بودند. اینها برداشتند آن آیه معروف را از آرم سازمان حذف کردند و توجیه‌شان هم این بود که معتقد بودند ما به خاطر کارهای عملیاتی از کارهای فرهنگی غافل شده‌ایم و در نتیجه باید این گونه باشیم. البته این حرف‌ها، حرف مفت بود، تا اینکه ما فهمیدیم اینها خط فکری‌شان هم دچار اخلال است. در حال حاضر هم می‌بینیم که جیره خوار آمریکا شده‌اند. »

سیدمحمد تا به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی دست از مبارزه برنداشت. وی یکی از اعضای کمیته استقبال امام خمینی به کشور بود، اما با پیروزی انقلاب مجاهدت‌های او تمام نشد و دو فرزندش را در جنگ تحمیلی تقدیم اسلام کرد.

سیدمحمد سرانجام در ۸ بهمن سال ۹۷ از دنیای فانی رحلت کرد و به دیدار فرزندان شهیدش رفت.آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.