گفتگو با قاتل بیتا کوچولو و پدر و نامادری اش در باغ ورامین / طناب دار را می بوسم! + عکس
حجم ویدیو: 48.68M | مدت زمان ویدیو: 00:05:08

به گزارش اختصاصی رکنا، مرد جوانی که اردیبهشت سال 98 در باغی در کلاته ورامین،بیتای هشت ساله،پدر و نامادری اش را به طرز فجیعی به قتل رساند؛حالا در قامت یک محکوم به قصاص در زندان رجایی شهر کرج روبرویم ایستاده است.

اخبار اختصاصی رکنا - کپی رایت

پرونده قتل را وجب وجب از حفظم و ساعت های زیادی پای درددل مادر بیتا نشسته ام.مادری که داغ قتل فجیع فرزند بی گناهش هرگز برایش کم نشده است و پایان تمام حرف هایش می گوید:«فقط قصاص

حالا قاتل بیتا روبرویم ایستاده است.با یک شلوار شیرازی زرشکی که پوشیدن آن در زندان برای زندانیان مرسوم است.بلند قد است و کف دست هایش بزرگ است.

جزئیات این پرونده فجیع در ذهنم چرخ می زند و ناخودآگاه او را در لحظه به قتل رساندن دانیال تجسم می کنم.و بعد قتل سحر.آخر سر هم بیتا.

بیتایی که وحشت زده انتهای آن باغ ایستاده بود و جیغ می زد.دخترک برای دفاع از خود تکه سنگی در دستان کوچکش گرفته بود و محکم می فشرد.در آخرین لحظه های عمر کوتاهش گریه امانش نمی داد.

قاتل جلوی دهان و بینی او را گرفت و با دست دیگرش گلوی او را برید.همین قاتلی که حالا روبروی من نشسته است!

داشتم زندگی ام را می کردم که قاتل سه نفر شدم

می نشیند و سرش را پایین می اندازد.من سوالاتم را از ابتدایی ترین اطلاعات پرونده شروع می کنم:

اتهامت چیست؟

قتل!

چه کسی را کشتی؟

دوستم را.

چرا اینقدر مختصر جواب می دهی؟

جوابش همین است دیگر!

جوابش این نیست که به جز دوستت،همسر و فرزندش را هم کشتی؟

بله.اتهامم سه فقره قتل است.

حالا برایمان ماجرا را توضیح می دهی؟

ماجرایی نبود.من داشتم زندگی ام را می کردم.دانیال سراغم می آمد.شش ماهی می شد که رفت و آمدهایم با او زیاد شده بود.قبل از آن هم از چند سال قبل با هم دوست و همکار بودیم.من سلاخ کشتارگاه بودم و او راننده خاور بود.در این چند ماه اخیر خیلی با هم صمیمی شده بودیم.

سه فقره قتل در باغ کلاته

از روز حادثه بگو.این همه صمیمیت تو و دانیال چرا یکدفعه تبدیل شد به جنایت؟

آن روز دانیال و همسرش از ساعت دو و نیم ظهر به باغ ما آمدند.از آنها پذیرایی کردم و برایشان پشتی گذاشتم.میوه و شیرینی خریده بودم تا از رفیقم پذیرایی سلطنتی کنم.خیلی خرج کرده بودم برای اینکه به دانیال خوش بگذرد.همه چیز خیلی خوب و خوش بود.غروب که شد همسر دانیال به نام سحر،به میدان کلاته رفت تا دختر دانیال را از همسر قبلی او بگیرد.بعد دوباره به باغ برگشتند.من رفتم از خانه مان برایشان غذا بیاورم.ته چین آوردم تا در پذیرایی از آنها سنگ تمام بگذارم.سر راه برای بیتا پاستیل و کاکائو خریدم،اما همین که برگشتم من و دانیال با هم درگیر شدیم.

درگیری شما به خاطر چه بود؟

آن شب من خیلی شیشه مصرف کرده بودم.وارد باغ که شدم،دانیال پشت سرم در را بست.تصور می کردم قصد آسیب زدن به من را دارد برای همین با او درگیر شدم.اما دانیال یکدفعه با من درگیر شد.من توقع نداشتم بعد از آن عزت و احترام که به او کرده بودم روی من چاقو بکشد.به گردنم چاقو زد.من هم چاقو در آوردم و به او چند ضربه زدم.

چرا فکر کردی دانیال می خواهد به تو آسیب بزند؟

فکر می کردم قصد داشت شیشه های من را سرقت کند.

اگر قصد سرقت داشت،زمانی که تو رفته بودی شام بیاوری،این کار را می کرد و پا به فرار می گذاشت.

نمی دانم!شاید آن موقع نمی دانست که من مقدار زیادی شیشه داشتم.

یعنی درست دم در وقتی در را برای تو باز کرد فهمید تو مقدار زیادی شیشه داری؟

نمی دانم.این فکرها برای همان لحظه بود.زیاد شیشه کشیده بودم و حالم دست خودم نبود.فکر می کردم مهمان من نمک خورد و نمکدان شکست.جواب خوبی و مهمان نوازی من این نبود.

بعد از اینکه دانیال را کشتی چه شد؟

همسرش به دفاع از دانیال به من حمله کرد.برای همین او را هم با چاقو زدم.

در مورد قتل بیتا از من چیزی نپرسید

می رسم به همان سوالی که پرسیدنش قلبم را درد می آورد.این را که می پرسم چشمانم پر از اشک می شود.

بیتا چه؟او که یک طفل بی گناه بود.او را چرا کشتی؟

نمی دانم در مورد قتل بیتا چیزی از من نپرسید.اصلا فکر کنید من هیچ چیز در این مورد نمی دانم.

این را بگذارم پای شرمندگی ات؟

من از این اتفاق خوشحال نیستم.شاید اگر باز هم به آن لحظه برگردم مجبور شوم به دانیال چاقو بزنم چون او با چاقو به گردنم زد.اما از اینکه این اتفاق افتاده ناراحتم.این وسط چیزی که بیشتر از هر چیز من را ناراحت می کند این است که آن بچه از بین رفت.

بعد از قتل چه کردی؟

هر سه جسد را همان جا در باغ دفن کردم.

بعد ماشین دانیال را به محلی دورتر از باغ منتقل کردی.لباس های بیتا را هم از داخل ماشین برداشته بودی و تکانده بودی.از ماشین هم وسایلی سرقت شده بود.می شود گفت این جنایت با انگیزه سرقت بوده؟تو دنبال چه چیزی بین لباس های بیتا می گشتی؟

من این کارها را نکردم.نمی دانم کار چه کسی بود.من نیاز مالی نداشتم که بخواهم سرقت کنم.وضع مالی خانواده ما خوب است.باغ و دامداری و موتورآب داریم.

از دستگیری ات بگو.

من بعد از یک هفته خودم را معرفی کردم.چون آن روز تماس های زیادی با دانیال داشتم و می دانستم اگر پرینت تماس های دانیال را بگیرند،ماجرا فاش می شود.سیم کارت من به نام مادرم بود.نمی خواستم او گرفتار شود.

قاتل جنایت کلاته ورامین از خودش می گوید

از خودت بگو.سابقه داری؟

بله.سابقه شرارت و زورگیری و مواد مخدر دارم.

درس خواندی؟

فقط تا اول دبیرستان خواندم.آن موقع دنبال عشق لاتی بودم.یک روز معلم ادبیات سر کلاس با من بد حرف زد.من هم چند روز بعد جلوی در مدرسه او را جلوی چشم ناظم و بقیه معلمان و بچه ها با چوب زدم.به حدی بد کتکش زدم که چند روز نیامد مدرسه.بعد هم من را از مدرسه اخراجم کردند.

چند سال است مواد مخدر مصرف می کنی؟

حدود 13سال است.یعنی حدودا از 20 سالگی.اما الان شش ماه است که دیگر لب به مواد مخدر نزده ام.به این شعور رسیده ام که مواد با زندگی آدم چه می کند.زندگی ام را نابود کرد اما فهمیدم که می شود ترک کرد.آدم ها بدون مخدر زندگی بهتری دارند و می توانند با ترک کردن زندگی شان را عوض کنند.

الان در زندان چطور روزهایت را شب می کنی؟

من همیشه در حال خودم هستم.قبل از زندان آمدنم هم همینطور بودم.کاری به کار کسی نداشتم و خیلی کم با دیگران حرف می زدم.بیشتر در تنهایی خودم آهنگ غمگین گوش می دادم.

چرا آهنگ غمگین گوش می دادی؟

به خاطر شکست هایی که در زندگی خورده بودم.

عاشق شده بودی؟

نپرسید.تمام شد!هر چه بود تمام شد.

طناب دار را می بوسم و دور گردنم می اندازم

به لحظه اعدام فکر می کنی؟

هر روز فکر می کنم اما نمی ترسم.من از مرگ هر سه مقتول ناراحتم.اما از مرگ بیتا بیشتر از بقیه ناراحتم.برای همین آماده مجازاتم.پایه چوبه دار طناب را می بوسم و با لبخند دور گردن خودم می اندازم.

و به آزادی هم فکر می کنی؟

نه زیاد.چون حتی اگر رضایت هم بگیرم،دست کم باید 10 سال در زندان بمانم.اما اگر آزاد شوم مثل پروانه دور پدر و مادرم می گردم.مادرم مریض است و کلیه پیوندی دارد.دلم می خواست کنارش بودم.

اگر حرفی داری از اینجا به شاکیان پرونده ات بگو.

می خواهم بگویم متاسفم.اگر مواد مصرف نمی کردم این اتفاق نمی افتاد.می خواهم به مادر بیتا بگویم : حلالم کن.

همین که از در بیرون می رود،دو دستم را روی صورتم می گذارم و چند ثانیه چشمانم را می بندم.

گاهی تلاش برای بی طرف بودن خیلی سخت است.بارها در ذهنم تکرار می کنم خبرنگار باید راوی باشد.یکدفعه تصویر لبخند بیتا که در قاب عکس گوشه خانه شان خشکیده است در ذهنم نقش می بندد.جمله در ذهنم نیمه کاره می ماند : خبرنگار باید را....آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.