ماه پاره در را به روی هیچکس باز نمی کرد / پشت در چه راز شومی بود

به گزارش رکنا،؛ عجیب بود هیچ کس از پیرزن تنها خبری نداشت تا این که دختر جوانی هر چه زنگ طبقه سوم ساختمان را فشار داد جوابی نشنید او چاره ای نداشت تا این که با نگرانی زنگ خانه همسایه مادر بزرگش را زد.

یک روز بیشتر به عید نمانده بود، رویا ظاهری نگران و پریشان داشت طلاخانم او را به داخل خانه دعوت کرد و خواست لیوان آبی بنوشد.

-طلا خانم از مامان جون خبری نیست، چند روزیه به این جا زنگ می‌زنم اما صداشو نمی‌شنوم فکر می‌کردم رفته خونه خاله زری چون رفت و آمد نداریم به آن جا زنگ نزدم، عادت داشت نزدیک عید که می‌شد یک سری به خونه‌های دخترها بزند اما...

پیرزن لبخندی زد و گفت که نگران نباشد.

-رویاجون، نگران نباش،‌ ماه پاره هیچ چیزش نمی‌شه، اون رفته رفته زرنگ‌تر هم می‌شه، نمی‌دونی سه روز پیش توی حیاط بود من از پنجره دیدم که قدم های تندی بر می‌داشت، بعد از در بیرون رفت، کیفش هم روی دوشش بود، سنگین هم بود حتماً عیدی‌های دو تا دخترش رو داخلش گذاشته بود.

هنوز لیوان آب را تا نصفه خالی نکرده بود که زنگ خانه طلا خانم به صدا درآمد.

رویا با تعجب دید که چشمان طلا خانم بعد از برداشتن گوشی آیفون گردتر شده و به لکنت افتاده است، بعد که شاسی در بازکن را زد و گوشی را سرجایش گذاشت با حالتی پریشان سمت رویا، برگشت.

-دخترم مثل این که خاله زری است، او هم نگران ماه پاره است، نکنه اتفاقی افتاده باشد.

وقتی خاله زری داخل خانه طلا خانم شد با دیدن رویا خواست برگردد که پیرزن با صدایی لرزان گفت که خصومت‌ها را کنار بگذارند و به فکر ماه پاره باشند.

همه زانوی غم بغل کرده بودند، تصور می‌کردند آخرین باری که به خارج از خانه رفته است حتماً برای او اتفاقی افتاده است، تصمیم گرفتند به پلیس 110 زنگ بزنند، وقتی اپراتور همه مشخصات ماه پاره خانم را گرفت، گفت که در سه روز گذشته تصادفی رخ نداده که پیرزنی در آن مجروح یا کشته شده باشد.

نمی‌شد دست روی دست گذاشت و کاری نکرد، رویا و خاله زری از خانه طلا خانم در آمدند تا به جاهایی که احتمال داشت ماه پاره برود سر بزنند، با عجله از پله‌ها پایین می‌آمدند که در پا گرد طبقه سوم و جلوی در خانه مادرجون، کفش‌های او را دیدند که در گوشه‌ای از چارچوب در به صورت مرتبی قرار داده شده است.

هر دو می‌دانستند که ماه پاره خانم جز این کفش‌ها هیچ کفش دیگری نداشت، او عادت کرده بود وقتی کفشش خراب می‌شد به مغازه می رفت، همان جا کفش‌ها را عوض می کرد و کفش های کهنه را بیرون می انداخت.

حتماً برگشته بود. به جز ماه ‌پاره خانم و زن و شوهر سرایدار هیچ‌کس در آن خانه زندگی نمی‌کرد، رویا و خاله زری در آخرین تماسی که با پیرزن داشتند شنیده بودند که لیلا و احمد به مرخصی عید رفته اند و او تنهاست.

چند ضربه به در زدند، رویا مرتب زنگ می‌زد اما خبری نبود، خواستند سمت پله‌ها حرکت کنند که رویا رو به خاله زری گفت: خاله بوی بدی از درزهای این در بیرون می‌آید، عین گربه مرده، نکنه نکنه، نه خدا نکنه، کاش اشتباه کرده باشم.

خاله زری بعد از این که بینی‌اش را لای درزها کرد و نفس بلندی کشید با گفتن این که خانه خراب شدیم به سر و صورتش زد و از هوش رفت.

دقایقی بعد آتش نشانی و پلیس سر رسیدند در خانه ماه پاره را شکستند و هنوز داخل نرفته بودند که دیدند جنازه پیرزن تنها وسط پذیرایی افتاده است .

علت مرگ افتادن به زمین و ضربه به سرش بود که اگر کسی کنارش بود و به موقع او را به بیمارستان می رساند عیدی مادربزرگ همیشه در کیفش نمی ماند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.