انتقام یک زن وسوسه انگیز از مردی که به زن و بچه اش خائن شد
حوادث رکنا: حساب شده قدم بر می داشت تا مبادا در بیراهه گرفتار شود اما غرور و هوس چنان زیر پایش را خالی کردند که با سر زمین خورد و زندگی اش چند تکه شد و آبرویش رفت. در یک بزنگاه با تیر سمی هوای نفس شکار شد. نه اعتبار و آبرویش بلکه تمام هست و نیست اش را از دست داد و دارایی یک عمرش لباس تنش شد.
به گزارش رکنا، طبق گفته قدیمی ها عقد «پسرعمو و دخترعمو» را در آسمان ها بسته اند اما با پیروی از هوای نفسانی زنجیرهای زندگی شان گسسته شد.
پله های ترقی را یکی یکی بالا رفت تا جایی که الگویی برای فامیل شد. مرد جوان می گوید: من و همسرم دخترعمو و پسرعمو بودیم و با عشق زندگی مان را آغاز کردیم به طوری که اعضای فامیل ما را تحسین می کردند و از جوان هایشان می خواستند ما را الگوی خود قرار دهند.
بعد از اشتغال به کار در یک اداره مهم گام های ترقی ام بیشتر شد و روز به روز به قله آرزوهایم نزدیک تر شدم اما حیف که در نزدیکی قله در مه هوس گم شدم و در دام شیطان افتادم و سقوط دردناکی را تجربه کردم. مرد جوان به واسطه شغل اش مدام در تیررس افراد طمع کار بود تا به شکار چرب و نرمی دست یابند.
هر چند او ابتدای زندگی مشترکش حواسش جمع بود تا شیطان را از خود دور نگه دارد اما غرور و طمع زیر پای او را خالی کردند تا این که آن چه که نباید، اتفاق افتاد. مرد جوان به واسطه عشقی که به همسرش داشت همه اموالش را به نام او زد و حتی حساب بانکی همسرش را هم پر می کرد و برای خود چیزی نمی گذاشت.
او می گوید: اصلاً تصور نمی کردم روزی به چنین فلاکتی بیفتم. در زندگی مشترک مان که حاصل آن یک دختر بود چیزی به نام خودم نداشتم و همه چیز را به نام همسر و دخترم انتقال داده بودم و حتی در حسابم هم پولی نبود و به جای آن حساب همسر و دخترم پر بود. شغلی حساس و با درآمدی ایده آل داشتم، برای همین زیاد در توجه افراد فامیل و دوستان بودم تا از قبال من آن ها هم به نوایی برسند.
خیلی حواسم جمع بود که مبادا در دام شیطان بیفتم اما غفلت و غرور باعث شد پاهایم سست شوند. روزی یک زن جوان ناشناس با تلفن همراهم تماس گرفت. ابتدا با عنوان این که اشتباهی رخ داده عذرخواهی کرد اما این ماجرا چند بار اتفاق افتاد تا این که با هزار نیرنگ مرا فریب داد تا به شکل تلفنی با او لحظاتی درددل کنم چون او ادعا می کرد تنهاست و همسرش قدر او را ندانسته و او را رها کرده است.
رفته رفته صحبت های تلفنی ما دلبستگی ایجاد کرد تا جایی که اگر روزی صدایش را نمی شنیدم یا از نزدیک او را نمی دیدم انگار چیزی در زندگی ام کم داشتم و بی قرار می شدم. مرد جوان که اصلاً تصور نمی کرد این رابطه عاطفی او با یک زن غریبه دامی برای او باشد به این کارش ادامه داد. همسر جوانش که اعتماد کاملی به او داشت اصلاً تصور چنین خطایی را از سوی شوهرش نداشت تا این که روزی همه چیز دگرگون شد.
زن غریبه چنان با ترفندهای شیطانی مرد جوان را مثل موم در دستانش می گیرد که بدون مشورت او حتی کاری انجام نمی دهد. این ماجرا مدتی ادامه می یابد و زن غریبه مدام با ارسال پیامک های عاشقانه و تماس های گاه و بیگاه مرد را به رگبار هوس می بندد تا لحظه ای از زن غافل نشود.
بالاخره پنهان کاری و پیروی از هوا و هوس مرد کار دستش داد و روزی گوشی اش را در خانه جا گذاشت و همین ماجرا او را رسوا کرد.
مرد غم زده که زندگی اش را سر هوس قمار کرده است، می گوید: یک روز که جلسه کاری داشتم گوشی ام را خانه جا گذاشتم. گویا زن غریبه از این ماجرا اطلاع داشت و پشت سر هم پیامک عاشقانه برایم فرستاده و حتی تماس هم گرفته بود.
همسرم از سر کنجکاوی زمانی که گوشی ام را بررسی می کند با پاسخ به زن غریبه همه چیز لو می رود اما من بی خبر از همه جا مثل کبک سرم را زیر برف کرده بودم.
زمانی که خسته از سر کار برگشتم همسرم برخلاف قبل اصلاً توجهی به من نکرد و از من خواست اگر غذا میل دارم روی میز آماده است و خودم بخورم.
همسرم مدتی با رفتارهای سردش مرا گیج کرده بود و اصلاً خبر نداشتم او پی به خیانت من برده است تا این که روزی که از سر کار برگشتم دیدم همسرم به همراه دخترم در خانه نیستند و گوشی شان را هم جواب نمی دهند. مدتی گیج بودم تا این که پیامکی از زن غریبه برایم با عنوان «حال زندگی و همسرت چطور است آدم زرنگ» ارسال شد. بعد از آن وقتی با زن غریبه تماس گرفتم او در جوابم گفت این رودست خوردنم حاصل یک انتقام است. او دیگر گوشی اش را پاسخ نداد و خاموش کرد. تازه به خودم آمدم اما دیر شده بود، البته خودم مقصر بودم و باعث و بانی این افتضاح شدم.
همسرم هم بعد از چند روز چون همه اموال به نام او بود مرا مثل یک آدم نمک نشناس و قمارباز از خانه بیرون کرد.
رسوای فامیل و دوست و خانواده ام شدم طوری که حتی جایی برای رفتن نداشتم چون از خجالت نمی توانستم سرم را بالا بگیرم. به ناچار بعد از چندین سال زندگی آبرومندانه با خفت و خواری با تنها دارایی ام که لباس تنم بود به خانه پدرم که در حاشیه شهر در یک خانه کلنگی زندگی می کرد، برگشتم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
صدیقی
ارسال نظر