به گزارش رکنا، او برخلاف خانواده‌اش هنوز عشق به ایران اسلامی را در دل دارد و به همین منظور می خواهد همسرش دختری ایرانی باشد. او با اصرار خانواده‌اش را راضی می‌کند ولی چون کسی از آن ها او را در این کار همراهی نمی‌کنند به ناچار وکالتی به یکی از بستگان خود می‌دهد تا دختری را که فقط قیافه زمان کودکی‌اش در ذهن او مانده بود به عقد او درآورند. خانواده عروس هم بی‌توجه به عواقب کار بدون دیدن داماد و خانواده او با عروسی موافقت می‌کنند و عروسی بی‌حضور داماد اصلی و با دامادی وکیل! برگزار می‌شود و تازه عروس عازم خارج از ایران می‌شود.

سه سال بعد نیما با اصرار همسرش سفری به ایران می‌کند او این بار بر خلاف آن چه در طول اقامتش درخارج درباره ایران فکر می‌کرد ایرانی آباد، آزاد و توأم با معنویت می‌بیند و تصمیم می گیرد که دیگر به خارج نرود ولی حضور تمام خانواده‌اش در آن جا او را دو دل می‌کند. زن و بچه‌اش را در ایران می‌گذارد و به خارج برمی‌گردد تا پدر و مادرش را به بازگشت به وطن راضی کند ولی موفق به این کار نمی‌شود.

یکی دو بار همسرش با او تماس می‌گیرد و او قول می‌دهد که به‌زودی برای همیشه به ایران باز خواهد گشت. انتظار همسر نیما طولانی می‌شود تا این که در آخرین تماس متوجه مرگ شوهرش می‌شود.

نیما پس از مدت‌ها تلاش برای جلب رضایت خانواده اش برای باز گشت به ایران و موفق نشدن در این کار و روبه‌رو شدن با مخالفت مصرانه آن ها خود را در یک بحران عصبی ناشی از غم غربت زیر چرخ‌های قطار زیرزمینی می‌اندازد و برای همیشه خاموش می‌ماند.

این که آخرین اقدام نیما اشتباه بود شکی نیست ولی آیا بهتر نبود او خود به تنهایی باز می‌گشت؟ آیا بهتر نبود پدر و مادر نیما مانع بازگشت پسرشان نمی‌شدند؟

آیا بهتر نبود خانواده همسر نیما زیر بار عقد ازدواج وکالتی نمی‌رفتند؟

راستی همسر نیما در پی چه چیزی در خارج از ایران بود که حتی بدون دیدن داماد حاضر به عروسی با او شد!؟

آیا با مرگ شوهرش اینک پاسخی برای دختر سه‌ساله‌اش که مدام می پرسد بابام کجاست دارد؟برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

دکتر جعفر رشادتی

وبگردی