با حمید در محل کار آشنا شدم. خیلی زود رابطه همکاری ما تبدیل به رابطه دوستانه شد و کم کم صمیمت ما به خانواده هایمان کشیده شد و رفت و آمد من و همسرم به خانه آنها جزیی از برنامه هفتگی ما شد . اوایل همه چیز عالی بود و همه ما از این آشنایی خوشحال بودیم .هر هفته دور هم جمع می شدیم و بیشتر وقتمان به تفریح و گفتگو و بازی و بساط جوجه کباب می گذشت .
همه چیز عادی به نظر می رسید تا اینکه به تدریج احساس من نسبت به این رابطه عوض شد .کشش و علاقه من برای رسیدن به روز دورهمی رنگ و بوی دیگری به خود گرفت و یکی از علتهای اصلی شاید نوع پوشش و برخورد صمیمانه همسر حمید بود که به شدت فکر مرا درگیر خود کرده بود و یک لحظه هم مرا به حال خود رها نمی کرد. 
رفتار مرجان با این نوع پوشش و برخورد بسیار صمیمانه در برابر چشمان همسرش و همسرم برای من چراغ سبزی واضح برای ارتباطی پنهانی بود . مدام در ذهنم تمام لحظات بودن کنار مرجان ورفتارهای دوستانه و نوع پوشش راحت او را مرور می کردم و به نتیجه ای جز اینکه او نیز مایل به ارتباط پنهانی با من است نمی رسیدم .
هربار که او را می دیدم آتش اشتیاقم شعله ورتر می شد و فکر رسیدن به لحظه دیدار پنهانی با مرجان هر بار بیشتر از قبل ذهنم را پر می کرد. سرانجام این توجه به درجه ای از وابستگی و اشتیاق رسید که تصمیم گرفتم به دیدارش بروم و احساس متقابلی را که در وجود هر دوی ما وجود داشت بدون ترس و ملاحظه با او درمیان بگذارم و خیال هردو امان را از متقابل بودنش راحت کنم .
یک روز که از تنهایی مرجان مطمئن بودم و می دانستم حمید در خانه نیست راهی منزل آنها شدم . در زدم و مرجان در را به روی من باز کرد و با اینکه از دیدن من در آن ساعت روز متعجب شده بود مرا به درون خانه دعوت کرد .چند دقیقه ای که از حضورم گذشت مرجان برای پذیرایی میوه آورد و من هنوز میوه را تمام نکرده طاقت از کف دادم و خواستم او را لمس کنم که او عصبانی شد و شروع کرد به داد و فریاد و خواست که سریعا آنجا را ترک کنم. باورم نمی شد دچار سوتفاهم شده ام. به شدت احساس ناکامی و شرمندگی می کردم و از طرفی ترس اینکه مرجان قضیه امروز را به گوش حمید برساند اجازه نمی داد همینطوری خانه اش ترک کنم .چاره ای نداشتم. سرخورده و بی تصمیم مانده بودم و نمی دانستم باید چه کاری انجام بدهم . به خودم که آمدم پیکر بی جان مرجان را در برابر خود دیدم .خواستم خانه را ترک کنم که زنگ در به صدا درآمد . از بخت بد من دختر مرجان و حمید همان لحظه از مدرسه رسیده بود . نمی توانستم او را پشت در نگه دارم چون توجه همسایه ها جلب می شد و از طرفی مرا می شناخت و براحتی قضیه قتل مرجان به دست من لو می رفت .مجبور شدم به تصمیمات اشتباه خود ادامه دهم .در راباز کردم و کودک را به درون خانه کشاندم و دخترک بیگناه بی خبر از همه جا را خفه کردم .برای از بین بردن آثار جنایت خانه را آتش زدم و خارج شدم ولی ترسیدم با توجه به پذیرایی مرجان از من نشانه و علامتی از حضور من آنجا مانده باشد به همین دلیل همان دور و بر ماندم و با حضور نیروهای آتش نشانی به بهانه کمک همراه آنها وارد خانه شدم و همانطور که آنها بعد از خاموش کردن آتش مشغول بررسی اجساد بودند خواستم باقیمانده میوه روی میز را بردارم که یکی از مامورین متوجه من شد و دستگیر شدم . به راحتی به خاطر یک سوتفاهم زندگی دونفر را گرفتم و زندگی مشترک خود و حمید را نابود کردم .
نظریه کارشناس 
- حفظ پوشش مناسب و شئونات اخلاقی و مذهبی در روابط خانوادگی از جمله عوامل کنترل کننده ذهن های بیماری است که از خودکنترلی کمی برخوردار می باشند .
- در شرایط کنونی جامعه باید در مورد دعوت افراد به حریم خصوصی و خانوادگی حساس باشیم و بدون شناخت کافی به راحتی با اطرافیان روابط صمیمانه برقرار نکنیم .
- به یاد داشته باشیم بسیاری از پیامهایی که بین ما و سایر افراد رد و بدل می شود به صورت 
غیر کلامی است و در بسیاری مواقع ما بدون اینکه کلامی به زبان بیاوریم با نوع پوشش و رفتار خود به انتقال پیام به مخاطب خود می پردازیم .در پرونده مطرح شده نیز مقتوله بدون قصد و نیتی خاص و تنها بر اساس فرهنگ خانوادگی خود رفتار می نمود ، بدون آنکه بداند پیام غیر کلامی منفی را در مورد شخصیت و احساسات خود در برابر یک فرد بیمار و منحرف به نمایش 
می گذارد . سوءتفاهمی که به قیمت جان خود و فرزندش تمام شد .
- حتی اگر فرد مذهبی نیستیم حداقل به اخلاقیات پایبند باشیم و وقتی کسی ما را در حلقه دوستان و نزدیکان خود وارد نمود و مورد اعتماد و اطمینان او قرار گرفتیم به این اعتماد خیانت نکنیم وبه خانواده او مانند خانواده خود نگاه کنیم نه شکاری برای هوسرانی و هوسبازی.
سروان سمانه مهربانی – کارشناس آموزش همگانی پلیس آگاهی تهران بزرگبرای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی