وحید صبح ها آزاد است شب ها در بند / با حکم حبس ابد از عروس بله گرفتم
رکنا: قرار است با زندانیانی ملاقات کنیم که پساز آزادی باز هم سراغ خلاف رفته و دوباره به زندان برگشتهاند؛ ازآنجاکه در بندِ باز زندانی هستند، مصاحبه با آنها داخل ورودی زندان ممکن است.
لباسهای آبی راهراه و صدای پابندهای زنجیری متصل حواسِمان را بهسمت زندانیها جلب میکند. زندانیانی که چهرهشان تفاوتی با آدمهای معمولی ندارد، اما خواسته یا ناخواسته در این زمان، عنوان زندانی را یدک میکشند. لباس زندانیانی که با آنها مصاحبه میکنم با لباسِ زندانیان داخلِ بند متفاوت است. آنها هرکدام در بندِ فنی و حرفهای زندان مشغول به کاری هستند و سه روز در هفته مرخصی دارند؛ البته زندانیانی که در بندِ باز واحد مشاوره هستند، صبحها آزادند و شبها باید در بند بخوابند.
شب اول زندان با یک جیببر و سارق خانه رفیق شدم
مهدی اولین نفری است که به ما ملحق میشود. عینکی است و دکمه جلو پیراهنش بهسختی به هم رسیده است. مصرفکننده بوده و آنطورکه میگوید مُهر اولین سابقهاش در سال٨٠ و زمانیکه ٢۶سال داشته زده شده است، آن هم بهخاطر حشیشی که در راهِ تهران، برای مصرف شخصیاش زیر انگشتر پنهان کرده بوده. ١۵٠هزار تومان جریمه و ١٠ضربه شلاق برای او تعیین میشود و چون در روزهای تعطیل رسمی این اتفاق افتاده، چند شبی را داخل بازداشتگاه گذرانده است.
مهدی میگوید: یک شب که در زندان بخوابی، هزار فن یاد میگیری. من هم در همان چند شب با یک جیببر و سارق خانهرو رفیق شدم. مشکل دیگر این است که خیلی از زندانیها از سوی خانواده طرد میشوند. خانواده من هم طردم کردند و عقیده داشتند آبروی آنها را بردهام؛ چون به زندانی، انگِ سابقهداری میزنند. خانواده که طردم کرد، با رفقای زندان دمخور شدم. طرف ماشینزن بود؛ در دو سوت جلو چشمهایم پخش و لوازم یک ماشین را باز کرد؛ این شد که با خودم گفتم من هم میتوانم این کارها را انجام دهم.
دو سال بعد از اولین دستگیری بهدلیل حمل حشیش و هروئین، دوباره دستگیر میشود، اما فقط برای ۴۵روز. مدتی بعد از این اتفاق ازدواج میکند، بااینکه مصرفکننده بوده است، تا سال٨٩ که با ٨۴گرم هروئین با حکم حبس ابد پا به زندان مرکزی مشهد میگذارد. مهدی بهخاطر دیابت، یکی از پاهایش را تا مچ از دست میدهد. بعداز شکستهشدن حکم ابدش، بهخاطر پای قطعشدهاش دوباره تخفیف شامل حالش میشود. درنهایت حبسش به ٩سال میرسد که هنوز چندسالی از آن باقی مانده و بقیه آن را در بندِ باز میگذراند. در انبار زندان کار میکند. با اینکه فشار کاریاش زیاد است، دلخوش است به چندروز در هفته که مرخصی دارد و میتواند کنار خانوادهاش باشد.
مهدی آنطورکه میگوید قید خلاف را زده است، اما نه به این دلیل که بیرون از زندان خیالش بابت کار راحت باشد؛ بلکه بهخاطر بچههایش که حالا دیگر نوجوان شدهاند. میگوید: برچسب زندانی برای همیشه روی پیشانیام میماند، اما همین که همسرم از من حمایت میکند، میتوانم دوام بیاورم.
زندان به وقتِ بیستویکسالگی
محمد از ابتدای مصاحبه کنار مهدی نشسته است و با انگشتانش بازی میکند. هر از گاهی به نشانه تأیید صحبتهای مهدی، سرش را تکان میدهد. چهرهاش نشان میدهد که بهاصطلاح از آن جوانهای بیکله است. میگوید: من اصلا بازداشتگاه را ندیده بودم، چه برسد به اینکه پایم به زندان باز شود. همیشه از زندان وحشت داشتم تا اینکه بیستویکسالگی به جرم سرقت ماشین ۶ماه زندان و ٧۴ضربه شلاق تعزیری برایم بریدند. چون سن و سالی نداشتم به بندِ نوجوانان رفتم. در زندان رفیق پیدا کردم و محیطش برایم عادی شد. وقتی بیرون آمدم بهاصطلاح کلهام باد برداشت. با خودم گفتم من که زندان را تجربه کردهام؛ وقتی میشود ازطریق سرقت پول درآورد، چرا این کار را نکنم؟
تجربه یک بار زندان رفتن، جرئتی به محمد داد که سه ماه بعد از آزادیاش دوباره به جرم سرقت مسلحانه به زندان افتاد. محمد ادامه میدهد: مجازاتم ١٣سال زندان شد. رضایت شاکی را گرفتم و تبدیل به هفتسال شد. حالا چهارسال از حبسم گذشته و سهسال دیگر باقیمانده است که این مدت را در بندِ باز میگذرانم.
محمد میگوید: بعداز سابقه دومم، سرم به سنگ خورد. حالا یک مادرِ تنها دارم که چشم امیدش به من است و جوانیام که در زندان دارد از دستم میرود. فقط دلم میخواهد آزاد شوم و بیرون از اینجا، سرم در لاک زندگی خودم باشد. از این وضع خسته شدهام. مانند آدمی شدهام که تازه متولد شده. زندان به من فهماند کدام کار خوب و کدام بد است. حالا در زندان کارم نظافت است. پنجشنبه، جمعه و دوشنبهها به مرخصی میروم و از کنار مادرم تکان نمیخورم تا موقعی که باید برگردم و خودم را معرفی کنم.
۶ ماه زندان، اعتبار و زندگیام را از بین برد
چشمهای گودرفته، گونههای تورفته از لاغری و صدای لرزانش نشان از بیماری بیخانمانی دارد که وجودش را درگیر کرده است. آنطورکه خودش ادعا میکند بعداز ورود به زندان بهخاطر فشاری که ازسوی خانواده تحمل میکرده، به مصرف متادون روی آورده است. امیر سال٨١ برای اولینبار به جرم خرید ماشین سرقتی ۶ماه به زندان میرود. بعداز آن تا همین حالا که هنوز زندانی است، به قدری زندان رفته و برگشته که حساب از دستش دررفته است. میگوید: بعداز این ۶ماه، زندگی و اعتبارم از بین رفت. وقتی از زندان بیرون آمدم سرمایهای نداشتم. با یکی از دوستانم شروع به خرید و فروش ماشین کردیم و از طریق کمیسیون درآمد کسب میکردیم.امیر ادامه میدهد: بعداز دومین باری که از زندان آزاد شدم به یک کلاهبردار تبدیل شدم؛ خانه، ماشین یا... میخریدم و به دیگری با قیمت غیر واقعی میفروختم. در آن مدت زندگیام را ساختم. همسرم که میپرسید این پولها از کجا میآید، میگفتم تجارت میکنم. این بده بستان را آنقدر ادامه دادم که یک دفعه متوجه شدم ۵٠٠میلیونتومان بدهی بالا آوردهام. دو سالی فراری شدم تا اینکه دوباره گیر افتادم.
از سال٩۵ بهخاطر بیشاز ٢٠٠میلیون تومان بدهی تا همین حالا در زندان است. میگوید: اینبار بهدلیل بیش از ٢٠٠میلیونتومان بدهی سر و کارم به زندان افتاد. بیشاز پنجسال برایم حبس بریدند که دو سال آن گذشته است. الان هم شاکی زیاد دارم.امیر میگوید: چندباری بعد از آزادی، دنبال کار دولتی هم رفتم. تا متوجه میشدند که سوءسابقه دارم بهدلیل همان برچسب زندانی و مجرم به من میگفتند «خداحافظ».
با حکم حبس ابد از عروس بله گرفتم
نهسالگی شروع به سیگار کشیدن و مشروب خوردن میکند. از دوازدهسالگی هم به مواد مخدری مانند تریاک و بعد حشیش روی میآورد. سرانجامِ چنین شروعی اگر به زندان برسد تعجببرانگیز نیست. الگوی وحید در کودکی برادر بزرگ و به قول خودش جاهل محلهشان بوده است که در نبود پدر و مادر، خانه را پاتوق رفیقبازی و مشروبخوری میکرده است. این میشود که وحید درست جا پای برادرش میگذارد. خدمت سربازیاش را در دادگستری میگذراند؛ بعداز پایان دوره سربازی به موادفروشی روی میآورد و اگر پیش از این جوان ناپختهای بود، تبدیل به یک گانگستر میشود.
وحید جوانی سیهچرده با قدی متوسط است؛ حالا از مرز دههچهارم زندگی عبور کرده، اما بیشتر از سنش به پختگی رسیده است. روبهروی ما مینشیند تا از سیاه و سفید زندگیاش بگوید.
وحید سال٨٨ درحالیکه هم مصرفکننده و هم فروشنده مواد مخدر بوده است، با ۶٧گرم کریستال و سهگرم شیشه برای ابد گیرِ مأموران میافتد. عفو شامل حالش میشود، اما وحید هنوز هم زندانی است و تنها تفاوتی که با زندانیهای دیگر دارد، این است که بقیه دوران حبسش را در بندِ باز میگذراند؛ صبحها آزاد است و شبها زندانی. در زندان آنقدر پشیمان شده و اعتمادبهنفس پیدا کرده که با حکم حبس ابد با کمک مشاوران زندان به خواستگاری رفته است. میگوید: خیلی از خانوادهها تا صحبت از مواد مخدر و حبس ابد میشد، من را پس میزدند؛ حتی تمام خانواده و فامیل همسرم در زمان خواستگاری، با ازدواج ما مخالف بودند و ترس داشتند. اما ازآنجاکه با صداقت جلو رفتم با ازدواجمان موافقت کردند.
وحید هنوز هم زندانی است، اما درکنار روانشناسان بخش مشاوره که به او اعتماد کردهاند، مشغول به کار است، به قول خودش دیگر از پسِ زندگی برمیآید و از همین راه زندگی خود و خانوادهاش را میچرخاند.
آل ابراهیم
برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر