این ها بخشی از اظهارات مرد 43 ساله ای است که با یاری یکی از دوستانش و توکل به خدا دست به زانو گرفت تا خود را از مرداب مواد افیونی و الکل بیرون بکشد.

او که اکنون بیش از 11 سال است زندگی عاشقانه ای دارد و دیگر حتی بوی موادمخدر و الکل را حس نکرده است دربار دوره های تلخکامی و روزگار سیاهش گفت: از همان دوران کودکی یک حس خود کم بینی همواره آزارم می داد. با آن که در خانواده ای کاملا مذهبی رشد کردم اما همیشه دوست داشتم این حس را به نوعی از خود دور کنم اما متاسفانه به بیراهه رفتم و مسیر اشتباه را انتخاب کردم. آن روزها 17 بهار بیشتر از عمرم نگذشته بود که برای جبران این حس زجرآور سیگار را گوشه لبم گذاشتم تا یک حس بزرگ بینی داشته باشم به خاطر ترس از خانواده چند نخ سیگار می خریدم و در مکان های خلوت و دورافتاده مصرف می کردم.

یک سال بعد از این ماجرا بود که از طریق دوستانم با الکل آشنا شدم. روز اول احساس می کردم گمشده ام را پیدا کرده ام و در عالمی دیگر سیر می کنم طولی نکشید که به یک الکلی حرفه ای تبدیل شدم. اما هنوز هم ترس از افشای این موضوع آزارم می داد تا این که به توصیه دوستان هم پیاله ای ام به مصرف مواد مخدر صنعتی روی آوردم.

چرا که نسبت به الکل بویی نداشت و راحت تر به مصرف آن ادامه می دادم. در همین روزها بود که عاشق دختری زیبا شدم و او را خواستگاری کردم اما به همسرم گفته بودم از دود و دم تنفر دارم به همین دلیل از ترس آن که او بویی از اعتیادم ببرد در خانه های دوستانم یا پاتوق های مجردی و به دور از چشم اعضای خانواده ام به مصرف موادمخدر می پرداختم تا جایی که دیگر بعد از 15 سال مصرف مداوم به یک مرده متحرک و برده ای بی اختیار تبدیل شده بودم. دیگر هیچ وقت از مصرف مواد لذت نمی بردم دوست داشتم شب که پلک هایم را روی هم می گذارم هرگز صبح فردا را نبینم. بارها تصمیم به ترک گرفتم اما با اولین تماس دوستانم خیلی سریع کنار بساط می نشستم و باز روز از نو، روزی از نو! دیگر به گرگ تنهایی تبدیل شده بودم که با هیچ کس ارتباطی نداشتم و همه اوقاتم را با دوستان مانند خودم می گذراندم حتی به افسردگی همسر و فرزندم نیز توجهی نداشتم. در واقع در این دنیا زندگی نمی کردم چرا که همه احساسات و عواطف در من مرده بود.

روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که در پاییز سال 1386 هنگامی که در یکی از پاتوق های حاشیه شهر پای بساط نشسته بودم یکی از هم پیاله های قدیمی ام به سراغم آمد او دعوت من به پاتوق را نپذیرفت و مرا به خانه خودش دعوت کرد. باورم نمی شد این چهره زیبا و چشم های سفید از آن کاظم باشد! هنوز در افکارم غوطه ور بودم که «کاظم» از جلسات الکلی های گمنام (A.A) برایم سخن گفت که چگونه با روش آن ها دیگر وسوسه نوشیدن الکل و مصرف موادمخدر را ندارد.

دو ساعت بعد خودم را در یک مکان و جلسه عجیبی پیدا کردم که همه آن ها سرگذشتی شبیه من داشتند. اکنون بیش از 11 سال از آن ماجرا می گذرد و من در کنار همسر و فرزندانم خوشبختی را تجربه می کنم. به طوری که دیگر رنگ موادمخدر و الکل را هم فراموش کرده ام و...برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی