ماجرای زندگی تاریک جوان 21 ساله که آغوش بدبختی را انتخاب کرد
حوادث رکنا: از پدر و مادرم انتظار محبت بیشتری داشتم اما آن ها آن قدر درگیر گرفتاری ها و مشکلات خودشان بودند که به من توجهی نمی کردند.
من هم در جست وجوی یافتن محبت در کوچه و خیابان به دنبال رفیق بازی رفتم تا آن که به مواد مخدر آلوده شدم. حالا هم فقط مورد سرزنش قرار می گیرم تا سرگذشت پدرم برایم عبرت شود اما ...
پسر 21 ساله ای که مدعی بود به خاطر ورشکستگی پدرش و قرار گرفتن در یک شرایط خاص نتوانسته است بیشتر از مقطع ابتدایی به تحصیلاتش ادامه بدهد، با بیان این که همه اوقاتم را با دوستانم می گذرانم و علاقه ای به کار کردن ندارم درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: شش ساله بودم که زمزمه شکست اقتصادی پدرم در خانه پیچید.
آن زمان معنای «ورشکسته شدن» را نمیفهمیدم و از حرف های پدر و مادرم فقط متوجه می شدم که باید خانه را بفروشیم و در جای دیگری زندگی کنیم.
پدرم در سرای بلور مشهد فروشگاه بزرگ لوازم خانگی داشت و ما از امکانات رفاهی خوبی برخوردار بودیم به طوری که من را در بهترین مهد کودک خصوصی ثبت نام کرده بودند و راننده پدرم مرا به مهد می برد.
خلاصه طولی نکشید که یکی از دوستانش در معاملات لوازم خانگی کلاهش را برداشت و او مجبور شد منزل ویلایی بزرگ و خودروی خارجی گران قیمتش را برای پرداخت مبالغ بدهکاری و حفظ آبرویش بفروشد.
این گونه بود که پدرم به ناچار با اندک پول باقی مانده منزل کوچکی در حاشیه شهر خرید و به یک باره ما از آن همه امکانات رفاهی و تفریحی به مکانی آمدیم که دیگر از آن همه سفره های رنگین و ناز و نعمت خبری نبود.
پدرم هر روز افسرده تر می شد تا جایی که برای تامین هزینه های زندگی به عنوان کارگر آهن فروشی شروع به کار کرد این در حالی بود که برای رهایی از سختی های روزگار و فراموش کردن گذشته اش به مصرف مواد مخدر روی آورد.
او که به قول خودش از عرش به فرش سقوط کرده بود، در محیط آلوده زندگی مان به رفیق بازی پرداخت به طوری که هر روز بیشتر در گرداب مواد افیونی فرو میرفت این در حالی بود که من هم به سن نوجوانی رسیده بودم و انتظار محبت از پدر و مادرم داشتم اما آن ها درگیر مسائل و مشکلات خودشان بودند و توجهی به من نمی کردند.
تا جایی که من هم در همان محیط آلوده و در جست وجوی محبت به دنبال رفیق بازی رفتم چرا که آن ها هیچ وقت مرا سرزنش نمی کردند و به درد دل هایم گوش میدادند.
خلاصه من هم زمانی به خود آمدم که به یک معتاد حرفه ای تبدیل شده بودم و همواره در پی تهیه مواد مخدر بودم. پدرم زمانی که به ماجرای اعتیادم پی برد شروع به نصیحت کرد که از سرنوشت او درس بگیرم و به دنبال اعتیاد و دوستان ناباب نروم!
اما دیگر کار از کار گذشته و من در سن جوانی به معتادی تبدیل شده ام که نمی توانم لحظه ای بدون مواد مخدر زندگی کنم. از سوی دیگر من فرزند بزرگ خانواده بودم و در شرایطی پدرم ورشکسته شد که نتوانستم بیشتر از مقطع ابتدایی ادامه تحصیل بدهم.
با این حال برای تامین هزینه های زندگی کارگری می کردم و از پدر و مادرم انتظار داشتم که بیشتر از گذشته مرا تشویق کنند و مورد مهر و محبت خودشان قرار بدهند اما آن ها حرف های مرا درک نمی کنند و مدام به سرزنشم می پردازند.
من هم برای فرار از سرزنش های آن ها دوباره به آغوش همان دوستان ناباب پناه می برم تا حرف هایم را بشنوند اگرچه می دانم نصیحت های پدرم از سر دلسوزی است و دوست ندارد آینده مرا در سرنوشت تاریک خودش جست وجو کند و ...برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر