ماجرای فرار و در به دری یک زندانی
ماجرای غم انگیز مردی که از ترس سیاهی به کوره افتاد
حوادث رکنا: پیچ های خطرناک زیادی را پشت سر گذاشت اما با غفلت و البته طمع، فرمان زندگی اش را به دست دوستش سپرد و به ته دره سقوط کرد.
برای پرداخت طلب شاکیان به جاده خاکی زد، در گرد و غبار سوداگری مواد گم شد و سر از زندان درآورد. حالا پشیمان است اما نه راه پس دارد و نه راه پیش، باید تاوان گناه قانون گریزی اش را با قرار گرفتن پشت میله های زندان پس بدهد. در ادامه گفت و گوی ما را با این زندانی می خوانید.
چند وقت است و به چه جرمی در حبس هستی؟
نزدیک به 4 سال است که به جرم قاچاق مواد در زندان هستم و آینده، عمر و زندگی ام را به باد فنا دادم.
شغل ات چه بود و چند فرزند داری؟
ماشین سنگین داشتم، البته قبل از رانندگی به شکل سیار کاسبی می کردم و وضع مالی ام بد نبود. بعد از آن به شکل قسطی ماشین سنگین خریدم که به دلایل مختلفی نتوانستم اقساطش را پرداخت کنم و ورشکست شدم. دو فرزند دارم که آینده آن ها را هم خراب کرده ام.
چرا به سمت قاچاق مواد رفتی؟ کمی از ماجرا تعریف کن.
از سر ناچاری، البته طمع کردم. بعد از مدت ها کار و کاسبی و رانندگی در جاده ها ورشکست شدم و به خاک سیاه نشستم. قبل از رانندگی کاسبی می کردم و چون دور از دود بودم توانستم زندگی خوبی را برای خانواده ام فراهم کنم. بعد از این ماجرا روزی دامادمان به من پیشنهاد داد با هم یک تریلی به صورت لیزینگ بخریم که زمان تحویل گرفتن ماشین و پرداخت مبلغ اولیه او خودش را کنار کشید و همه بار روی دوش من افتاد. بعد از تحویل گرفتن تریلی مشغول به کار شدم اما به خاطر بی کیفیتی اش مدام در تعمیرگاه ها بودم و چند بار خودرویم واژگون شد. با ادامه این روند کم کم اقساط وامی را که گرفته بودم و همچنین اقساط ماشین عقب افتاد و ورشکست شدم و تصمیم گرفتم ماشین را بفروشم. زمانی که ماشین را در یک بنگاه اتومبیل برای فروش گذاشتم صاحبش سرم کلاه گذاشت و پول تریلی را بالا کشید. وقتی بدهی بالا آوردم فراری شدم و حدود 6 سال در خفا و غربت زندگی کردم.
بعد از این که دار و ندارم را از دست دادم به تهران رفتم و 6 سال تنها در آن جا مسافرکشی کردم. در این مدت فقط هر چند وقت یک بار به زادگاهم برمی گشتم و به صورت پنهانی و شبانه به خانواده ام سر می زدم و بعد از چند روز دوباره به تهران برمی گشتم. روزی که مشغول مسافرکشی بودم یکی از دوستانم را دیدم، به من پیشنهاد داد برای خلاص شدن از آن وضعیت با او مدتی در زمینه قاچاق مواد همکاری کنم تا دوباره به زندگی ام سر و سامانی بدهم. چون مغزم به خاطر گرفتاری ها و بدهی ها قفل کرده بود قبول کردم و همین ماجرا باعث شد از چاله به چاه بیفتم.
چطور دستگیر شدی؟
یک خودروی شخصی داشتم که با آن مسافرکشی می کردم. بار اول حدود 100 کیلو تریاک در صندوق عقب خودرویم گذاشتم و از بیراهه و جاده خاکی آن را به مقصد رساندم. بعد از این اتفاق صاحب محموله خودش را مدتی غیب کرد و با امروز و فردا کردن برای پرداخت دستمزد مدتی مرا پیچاند. یک ماهی گذشت تا این که دوباره خودش را آفتابی کرد و با هزار ترفند و دوز و کلک نه تنها دستمزدم را نداد بلکه مرا راضی کرد تا یک محموله دیگر را برایش جا به جا کنم و گفت یک جا با من تسویه می کند. از سر ناچاری قبول کردم چون از یک طرف بدهکار و فراری بودم و از طرف دیگر می خواستم پول بار اول جا به جایی مواد را از او بگیرم. دوباره مثل مرتبه اول بعد از خرید حدود 100کیلو تریاک از یک قاچاقچی در یک شهر مرزی آن را داخل صندوق خودرویم گذاشتم و در جاده خاکی به راه افتادم تا این که وارد جاده اصلی شدم. بعد از پشت سر گذاشتن چند ایست و بازرسی قبل از ایستگاه پایانی در یک ایست و بازرسی گیر و به زندان افتادم.
بعد از دستگیری صاحب بار اصلی هم گیر افتاد؟
بله، بعد از دستگیری به 10 سال حبس و پرداخت مبلغ زیادی جریمه محکوم شدم. صاحب اصلی بار هم بعد از مدتی دستگیر و به 10 سال حبس و پرداخت جریمه محکوم شد.
آیا مبلغی که قرار بود از راه قاچاق بگیری ارزش زندانی شدن را داشت؟
نه، معلوم است که هیچ چیزی ارزش زندان رفتن را ندارد. در آن موقع فکرم کار نمی کرد و تحت فشار بودم که تن به کار خلاف دادم. ای کاش آن موقع به جای فرار به دلیل نپرداختن اقساط به زندان می افتادم تا این که به جرم مواد به زندان بیفتم. بعد از این که زندانی شدم، خانواده ام دچار هزار و یک مشکل ریز و درشت شدند. اگر مادر همسرم به زن و فرزندانم پناه نمی داد معلوم نبود چه سرنوشتی پیدا می کردند. همسرم بعد از این که زندانی شدم خیاطی کرد و با یارانه و همچنین کمک های مادرش زندگی مان را تا الان سر پا نگه داشته است. به جای این که من به فرزندانم دلداری بدهم آن ها به من امید و دلداری می دهند تا بتوانم غم دوری آن ها و حبس را تحمل کنم. البته مدتی است که در بند آزاد هستم و روزها کارگری می کنم تا کمک خرج خانواده ام باشم و شب ها به زندان برمی گردم.
حرف آخر.
خودم مقصر اصلی این اتفاقات شوم بودم و پشیمانی سودی ندارد و آب رفته به جوی باز نمی گردد. شاید اگر زمانی که ورشکست شدم خواهر و برادرانم به من کمک می کردند دچار این مشکلات نمی شدم. اگر خانواده ام دستم را می گرفتند زندگی ام را از دست نمی دادم و وارد کارهای خلاف نمی شدم، نه فراری می شدم و نه قاچاقچی و از همه مهم تر این که بدهی بالا نمی آوردم. نیمی از 10 سال حبس ام را عفو خوردم و الان تنها مشکل ام پرداخت جریمه برای آزادی است که در توانم نیست و باید به جای آن در حبس باشم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر