راز طلافروش پلید لو رفت !
رکنا: مدام هوای زندگی اش در وضعیت ناسالم قرار داشت. به خاطر مصرف زیاد مواد مخدر، آسمان زندگی اش با هر دود، غبارآلود می شد. زرگری می کرد اما طلایش عیاری نداشت و سایه سر خوبی برای فرزندش و فرزند خوبی برای مادرش نبود.
مرد زرگر درباره زندگی موریانه زده اش چنین می گوید: از کودکی با دود و مواد آشنا بودم چون پدرم اعتیاد داشت. تا 7 سالگی هر بار که مریض می شدم پدرم چند دود به من می داد و رفته رفته مواد زیر زبانم مزه کرد.
بعد از فوت پدرم تا 10 سالگی خودم را به مریضی می زدم و مادرم را فریب می دادم تا به من چند دود بدهد و حتی برخی مواقع هم از مواد مادرم سرقت و آن را استفاده می کردم. رفیق بازی ام بعد از این ماجرا شروع شد.
با آدم های بزرگ تر از خودم نشست و برخاست داشتم تا احساس بزرگی کنم. اصلاً حواسم به درس و مشق نبود. مدام دنبال رفیق بازی، تفریح، مصرف مشروبات الکلی و سیگاری بودم. افکارم دنبال کارهای منفی بود و حس درس خواندن نداشتم.
بعد از 14 سالگی که در دام مواد گرفتار شدم نتوانستم درسم را ادامه دهم و ترک تحصیل کردم. بعد از ترک تحصیل کنار برادرم که طلاساز بود مشغول به کار شدم. دوستان الکلی و سیگاری جدیدی پیدا کردم و با آن ها مدام دنبال دوستی با جنس مخالف بودیم.
برادرم وقتی دید که رفیق بازی ام تمامی ندارد در 18 سالگی مرا مجبور کرد با دختری که به او اصلاً احساسی نداشتم ازدواج کنم. هر چه مخالفت کردم فایده ای نداشت و به اجبار پای سفره عقد نشستم. خانواده همسرم در زندگی مان خیلی دخالت می کردند و همسرم اختیاری نداشت. زندگی مشترک مان بیش از یک سال دوام نیاورد و بعد از به دنیا آمدن تنها فرزندمان همسرم ساز ناکوک زد، حتی نگاهی هم به بچه شیرخوارش نکرد و بعد از شکایت از من جدا شد و دنبال زندگی خودش رفت.
بعد از گرفتن حضانت بچه، مادرم از او پرستاری کرد. بعد از آن تریاک را کنار گذاشتم و کریستال را جایگزین آن کردم. اوایل با مصرف آن حال خوبی به من دست می داد. طوری شد که تمام درآمدم خرج تامین مواد می شد و به نوعی برای مصرف مواد، کار و برای کار، مواد مصرف می کردم و دود کل زندگی ام را احاطه کرد. چندین بار در کمپ بستری شدم اما فایده ای نداشت و بعد از مدتی هوای زندگی ام ناسالم می شد.
بعد از چند وقت کار در طلاسازی، طلا فروشی باز کردم و در این برهه بود که با شیشه آشنا شدم و همان هم شاهرگ زندگی ام را زد. بعد از مصرف شیشه چند ماه بیشتر طول نکشید که همه درآمد و طلاها را خرج مواد کردم و سرمایه ام دود شد. با کمک برادرم مدتی اعتیادم را ترک و مجدداً طلافروشی باز کردم. مدام حس تفاوت با دیگران مرا به سمت مصرف مواد می کشید و در برابر آن توانایی مقاومت نداشتم.
روزی یکی از دوستانم چند سکه قدیمی برایم آورد تا آن ها را برایش بفروشم که در همین گیر و دار دستگیر و بعد از آن هم با گذاشتن سند آزاد شدم تا روز دادگاه برسد.
بعد از گذشت مدتی از این ماجرا دوباره یک روز مقدار زیادی مواد صنعتی برای مصرف خودم خریدم و داخل مغازه پنهان کردم تا زیاد از مغازه خارج نشوم و از کارم عقب نیفتم.
یک شب که قصد رفتن به خانه ساقی را داشتم سوار یک خودرو شدم و ناخواسته با راننده سر حرف را باز کردم. راننده وقتی فهمید من با قاچاقچی مواد کار دارم از من خواست مقداری مواد برای مادر مریضش بگیرم. چون خودم مواد داشتم وسوسه شدم سودش را ببرم برای همین از او خواستم که روز بعد به محل کارم بیاید تا درخواستش را اجابت کنم.
روز بعد وقتی فرد غریبه وارد مغازه شد و مواد را به او دادم پشت سرش ماموران داخل مغازه ریختند و مرا دستگیر کردند. چون قبل از این اتفاق پرونده ای در دادگاه داشتم به 6 سال حبس محکوم شدم. بعد از زندانی شدن من، پسرم که بزرگ شده بود ترک تحصیل کرد و داخل مغازه مشغول به کار شد تا مثل سابق چراغ مغازه خاموش نشود و مشتریانم را از دست ندهم. بعد از چند سال حبس کشیدن با خوردن عفو از زندان آزاد شدم. بعد از آزادی از زندان چون اعصابم مثل گذشته دیگر کشش نداشت و زود از کوره در می رفتم دوباره سراغ مصرف مواد صنعتی رفتم.
مصرف زیاد مواد شخصیت ام را عوض کرده بود و کسی هم حاضر نبود با من معاشرت کند و زندگی ام به هم ریخت. وقتی برادرم دید که دوباره بیراهه را در پیش گرفته ام با کمک پسرم مرا به کمپ آوردند تا برای همیشه اراده کنم و از شر این هیولای افیونی خلاص شوم و به زندگی عادی برگردم و پدر پاک و درستی برای پسرم باشم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
صدیقی
مرتیکه ی مفنگی تو آدم بشو نیستی! بهتره خودتو به درک واصل کنی!