این مرد باهوش به خودش تیر اختلاس زد ! + عکس

کارمند نمونه بانکی که به گفته خودش روزی توسط همکارانش به عنوان کامپیوتر شناخته می شد حالا دست به گدایی می زند. به شدت پشیمان است و انتظار یاری و توجه دارد تا بتواند گذشته سیاهش را پاک یا کمرنگ کند و به زندگی عادی اش برگردد. 
او می گوید: بعد از اتمام تحصیلات دانشگاهی در چندین آزمون استخدامی نهادهای دولتی شرکت کردم و در آن ها قبول شدم. با سبک و سنگین کردن شغل بانکداری را انتخاب کردم.

از همان ابتدا در کارم خیلی جدی، حساس و به نوعی حرفه ای بودم و همه من را کامپیوتر صدا می کردند. به خاطر جدیت و نظم و انضباطم در نظرسنجی و روابط عمومی نفر اول شدم و طولی نکشید که زبانزد عام و خاص شدم. خیلی از آدم های سرشناس به من پیشنهاد می دادند که اگر قصد ازدواج دارم می توانم به سراغ خانواده آن ها بروم. بالاخره با دختر یکی از بزرگان وصلت کردم. همسرم کم سن و سال بود و درس می خواند. 
برای او یک خودروی گران قیمت خریدم، او اولین نفری بود که در مدرسه و بین هم کلاسی هایش خودرو داشت. از نظر مالی وضعم خیلی خوب بود و چندین خانه و خودرو داشتم. همسرم به خاطر وضعیت مالی خوب مان فخر می فروخت و می خواست مثل اروپایی ها زندگی کند و اصلا به حجابش توجه نمی کرد و همین ماجرا باعث شد کم کم در شهر حرف و حدیث پشت سر او به وجود آید. هر بار که به او اعتراض می کردم یا خودرویش را می گرفتم جار و جنجال به پا می کرد و به خاطر سرشناس بودنم بدجوری تحت فشار بودم. ادامه این ماجرا باعث شد دوستانم به بهانه این که می خواهند به من کمک کنند تا از شر این مشکل خلاص شوم مرا به دورهمی و بساط موادشان دعوت کنند. 
کم کم با بفرما بفرماهای دوستانم پای ثابت دورهمی آن ها و در تله اعتیاد گرفتار شدم. اعتیادم شدت گرفت و از طرفی همسرم از کارهای ناشایست اش دست بردار نبود برای همین تصمیم گرفتیم به صورت توافقی با داشتن یک بچه از هم جدا شویم. برای پرداخت مهریه همسرم دو منزلم را فروختم. 
بعد از مدتی دوباره ازدواج کردم. به خاطر وضعیت مالی خوبم، همسر دومم اصلا کاری به اعتیادم نداشت و زیاد به این موضوع ورود نمی کرد و سرش با خریدهای گران قیمت اش گرم بود. دوستان نابابم هنگامی که تعطیل می شدم جلوی در بانک می ایستادند و با اصرار مرا به خانه شان می بردند.
توجه آن ها به من بی علت نبود چون هر بار که به خانه یکی از آن ها می رفتم وسایل خورد و خوراک و مواد با خودم می بردم. علاوه بر آن دوستانم حین مصرف مواد به بهانه های مختلف پول دستی از من می گرفتند و هیچ وقت آن را پس نمی دادند. 
حتی زمانی که خودشان نمی رسیدند مقابل بانک بیایند بچه های شان را می فرستادند تا من را تا جلوی در خانه شان همراهی کنند. 
این ماجرا ادامه داشت تا این که از همسر دومم صاحب یک فرزند شدم که بعد از مدتی دچار یک بیماری خاص شد. بیماری فرزندم بدجوری من را درگیر خودش کرد و هر کاری از دستم بر می آمد می کردم تا او بهبود پیدا کند اما درمان جواب نمی داد. بعد از مدتی خواستم انتقالی بگیرم و به تهران بروم اما رئیس شعبه مخالف انتقالم بود و پیشنهاد داد به شرطی با انتقالم موافقت می کند که به جایم چهار کارمند جایگزین شوند چون کسی مثل من نمی توانست کار انجام دهد. به دلیل این‌که در کارم خیلی حرفه ای بودم و حساب و کتابم درست بود مدام از سوی مدیران لوح تقدیر و جایزه می گرفتم.
ذهنم مشغول درمان فرزندم بود، بعد از مدتی تصمیم گرفتم او را برای درمان به خارج از کشور ببرم اما مقداری پول کم داشتم. چند قطعه زمین داشتم، آن ها را فروختم اما باز چند صد میلیون تومان کم داشتم. 
ناگفته نماند که پسرعمویم حسابدار بود و یک بار به خاطر اختلاس از شرکتش اخراج شده بود و بعد از آن مدام اطرافم پرسه می زد و با انجام کارهای ریز و درشتم پول می گرفت. تا این که برای او کار حسابداری در شرکتی در یکی از استان های جنوبی کشور پیدا کردم. 
او وقتی دید برای درمان پسرم پول کم دارم یک پیشنهاد وسوسه انگیز به من داد و گفت: پرداختی حقوق کارکنان شرکت شان نزدیک به 350 میلیون تومان در ماه است و من می توانم همان مبلغ را با اختلاس از بانک به حساب شرکت آن ها واریز کنم، این گونه کسی شک نمی کند. 
وسوسه شدم، چون در کار سیستم بانکی تبحر خاصی داشتم به جای دستبرد به حساب مشتریان قفل رمز بانک را شکستم و اقدام به جابه جایی غیر قانونی مبلغ مورد نظر به حساب شرکت پسر عمویم کردم. 
بعد از اتمام کارم با تحویل باجه از بانک خارج شدم و سریع با برداشتن پول هایی که از قبل داشتم به اتفاق همسر و فرزندم همان روز از شهر خارج شدم تا به محل قرارمان با پسر عمویم که در یکی از شهرهای شمالی بود بروم. بین راه به پسر عمویم زنگ زدم و گفتم از همان شهر جنوبی که راه می افتد هر بار مبلغی از پول اختلاس را شهر به شهر تا محل قرار مان بردارد و در آن جا یک جا به من تحویل دهد غافل از این که پسر عمویم نقشه ای در سر داشت. ماجرای کینه پسر عمویم به روزی بر می گردد که او از شرکتش بابت دزدی theft اخراج شد، او ادعا می کرد خانواده ام او را بابت این کارش مدام تحقیر می کردند برای همین تصمیم می گیرد با گیر انداختن و بیچاره کردنم از خانواده ام انتقام بگیرد. همان لحظه ای که به او زنگ زدم و گفتم پول را به حساب شرکت واریز کردم بلافاصله موضوع را به رئیس شعبه و همچنین نهادهای نظارتی اطلاع داد. چون من مورد اعتماد همه بودم اول آن ها حرف پسر عمویم را باور نکردند اما وقتی حساب شرکت او را چک کردند متوجه موضوع شدند. پسر عمویم هر بار از من آدرس جدیدم را سوال می کرد و من آدرس را اشتباه به او می گفتم چون به او شک کرده بودم و او همان آدرس را در اختیار عوامل نظارتی می گذاشت.
می دانستم وقتی چک پول ها را خرج کنم سریع محل مورد نظر از طریق بانک رصد می شود و لو می رود برای همین مدام محل اختفایم را عوض می کردم و حدود 11 ماه به این روش در شهر و استان ها آواره بودم. 
داشتم زمان می خریدم چون می دانستم اگر بانک حساب و کتاب کند و پی ببرد پولی از حساب مشتریان کم نشده و از طرفی پول اختلاس به واسطه پسر عمویم به بانک برگردانده شده بود دست از تعقیب من بر می دارند. بدجوری دربه در و خسته شده بودم. از یک طرف ماموران سایه به سایه در تعقیب ام بودند و از سویی ممنوع الخروج شده بودم و از همه بدتر پولم داشت ته می کشید. بالاخره دست از پا درازتر بعد از 11 ماهفرار Escape و آوارگی به شهرم برگشتم و خیلی زود دستگیر شدم. 
به خاطر این کارم به چند سال حبس، جریمه و انفصال از مشاغل دولتی برای همیشه محکوم شدم. هنوز چند روزی از زندانی Prisoner شدنم نگذشته بود که همسر دومم به من پشت کرد و با گرفتن همه دارایی ام که به اسم او کرده بودم از من جدا شد. بعد از آزادی Freedom از زندان Prison اعتبار و عزتی برایم نمانده بود. همه از من گریزان بودند برای همین به مواد صنعتی رو آوردم تا ببینم چه چیزی انتظارم را می کشد. 
بعد از آن متوجه شدم همسر اولم با فرزند اولم به خارج از کشور رفته و همسر دومم در یکی از استان های شرقی کشور با فرزند دومم زندگی می کند. با اشتباه ویرانگر و طمع خودم و البته توطئه پسر عمویم زندگی ام را به باد دادم و از هستی خودم را ساقط کردم. 
سرنوشتم طوری رقم خورد که درست پشت همان خانه و در محله ای که زمانی با عزت با خانواده ام زندگی می کردم دست به گدایی زدم. الان مدتی است در کمپ روزگارم را سر می کنم و جز پدر و مادرم کسی برایم باقی نمانده است و به روزهای آینده امیدوار هستم.
یوسف صدیقی

اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:

دردسر ازدواج با پسری که 10 سال کوچکتر بود+ عکس

مرگ تلخ هانیه 7 ساله به خاطر اشتباه پرسنل بیمارستان دزفول

اصلاح صورت هنگام رانندگی حادثه ساز شد! + فیلم

تجاوز پدر به دختر 12 ساله اش / در مسافرخانه ای در تهران رخ داد + عکس

خودکشی دکتر جراح ارتوپد در ویلای شمال / همه چیز از درخواست میترا شروع شد !

پررویی مدیرعامل سکه ثامن در تحقیقات پلیسى + عکس و فیلم

خاطرات عجیب از خوابگاه دختران در تهران !

قتل عمه به خاطر صبحانه !

این زن امریکایی و شوهر ایرانی اش عاشق حیوانات هستند / زندگی با حیوانات وحشی در قزوین + عکس

تجاوز پدربزرگ 90 ساله به نوه 13 ساله اش / وقتی خواب بود سراغش رفتم و ...+عکس

درها را برای مذاکره با امریکا نبسته‌ایم / ظریف گفت

لاغری با پودر سنجد

روحانی 2 وزیرش را تا آخر هفته برکنار می کند

موتور سواری یک زن در دانشگاه پیام نور + عکس

جزییات نگرانی «حمید فرخ نژاد» از گرانی دلار فاش شد! + فیلم

 

 

وبگردی