روایت عجیب از جانبازی که در سردخانه زنده شد! + عکس

به گزارش گروه حوادث Accidents رکنا، جنگ واژه‌ای آمیخته با آتش و دود و خون است، اما در ایران جنگ مفهوم دیگری دارد، واژه جنگ در این مرز و بوم معنایش ایثار و گذشت و فداکاری و جان دادن است، شهید دادن و به شهادت رسیدن، جان دادن و خاک ندادن و جنگیدن در راه حفظ عزت و شرف و انسانیت.

ایران در هشت سال دفاع مقدس نجنگید، بلکه دفاع کرد، دفاع کرد از ناموسش، خاکش و وطنش در برابر متجاوزانی که از انقلاب و پیام انقلاب هراس داشتند.

ایران نجنگید بلکه از اسلامش دفاع کرد، آنهم هم به واسطه رزمندگانی که الگویشان حضرت عباس (ع)بود؛ علمدار دشت کربلا.

در جنگ هشت سال دفاع مقدس عده‌ای عاشقانه رفتند و عده‌ای هم به زور اصرار خودشان! با تغییر شناسنامه‌هایشان، با جعل امضای پدر و مادرشان و رضایت‌ اجباری اطرافیان.

عده‌ای شهید، عده‌ای اسیر و عده‌ای جانباز شدند، و عده‌‌ای هم در آرزوی شهادت ماندند، چرا که معتقدند در باغ شهادت باز، باز است و اهواز همچنان شهید می‌گیرد.

هشت سال دفاع مقدس مملو از خاطراتی است که هر کدام گنجینه ارزشمندی برای نسل آینده است، از جانبازی که دو روز در سردخانه بود، یا شهید دیگری که قبرش بوی گلاب می‌دهد، یا آن شهیدی که کارنامه فرزند دخترش را با خون امضا کرد، یا شهیدی که قاب عکسش برای همیشه ماندگار شد، یا سربازی که در میدان جنگ حنای عروسی بست و هزاران خاطرات تلخ و شیرین دیگر که مجال بازگو کردن آن نیست.

در هفته دفاع مقدس قرار داریم، هفته‌ای که یادآور روزهای سخت جنگ است، شهید شدن‌ها و شهید دادن‌ها، پیچیدن عطر شهادت در پس هر کوچه‌ و خیابان، صدای تیرو تفنگ‌ها و بوی آتش‌ها و خون‌ها.

این جانباز به خبرنگار فارس در اراک می‌گوید: یاد‌ آن روزها به خیر، روزهای غیرت بود و مردانگی، روزهای گذشتن از منیت‌ها بود، مسابقه دادن در فدایی شدن.جانباز سید علی‌اکبر ابراهیمی یکی از رزمندگانی است که همچون سایر جوانانی غیرتمند آن روزهای ایران عاشقانه رهسپار جنگ می‌شود، می‌میرد و زنده می‌شود، پا می‌دهد و چشم، اما خسته نمی‌شود، سوی هر دو چشمش را داد تا دلش روشن به نور اسلام باقی بماند و خاک وطنش اسلامی و ایرانی.

ابراهیمی می‌‌افزاید: در روزهای جنگ کسی خسته نمی‌شد، از خواب خبری نبود، همه خواب‌ را بر چشمانشان حرام کرده بودند، بودند رزمندگانی و فرماندهانی که چندین روز حتی برای یک ساعت هم پلکی بر هم نزده بودند.

وی از خاطراتش از دوران جنگ گفته و بیان می‌کند: در جنگ هر دو چشمم را از دست دادم و همچنین پایم را، آرزوی شهادت داشتم، اما نصیبم نشد.

این جانباز سرافراز می‌گوید: در اکثر عملیات‌ها حضور داشتم، هر بار مجروح می‌شدم و برای درمان منتقل می‌شدم تا قبل از اینکه بهبودی کامل پیدا کنم، دوباره به جبهه باز می‌گشتم و تا همین چند سال پیش حدود 65 بار عمل جراحی کردم.

ابراهیمی با اشاره به خاطره شیرین مرده شدن و زنده شدنش می‌گوید: عملیات کربلای 5 بود و باید به عنوان مسئول گردان زره ذوالفقار مسئولیتم را انجام می‌دادم، گردان مجهز به توپ 106 و انواع موشک‌ها بود و تجهیزات کاملی داشت.

این جانباز می‌افزاید: به دلیل پیشروی توانسته بودیم وارد شهرک دویجی عراق شویم، در اطراف جزیره توویل یک پل Bridge وجود داشت که عراقی‌ها آن طرف پل برای خود سنگر‌ ساخته و به سمت ما شلیک می‌کردند، نیروهای خودی هنگامی که به سمت عراقی‌ها شلیک می‌کردند شلیک آنها به علت جریان الکتریسته موجود در آب به هدف اصابت نمی‌کرد، برای اینکه بتوانیم از آتش عراقی‌ها کم کنیم از هوانیروز درخواست کردیم تا پل را خراب کنند، به خیال خودمان با خراب شدن پل از دست آتش عراقی‌ها اندکی آسوده می‌شدیم، اما نیروهای کمکی عراقی از زمین و هوا به کمکشان آمده و به آنها یاری رساندند. وی بیان می‌کند: عملیات رو به اتمام بود، بچه‌ها تعدادی از سربازان عراقی را اسیر گرفته بودند و آنهایی هم که می‌توانستند از دست رزمندگان فرار Escape می‌کردند.

ابراهیمی ادامه می‌دهد: برای اینکه بتوانیم جلوی عراقی‌ها مقاومت کنیم نیاز به موشک‌های خاصی داشتیم، که چندین کیلومتر جلوتر بود، به گفته فرمانده موشک تاق قدرت بالایی داشت و می‌توانست شر عراقی‌ها را تا حدودی کم کند، بعد از اینکه موشک را آوردیم با استفاده از آن تعداد زیادی از عراقی‌ها را کشته و تعدادی را نیز به اسیری گرفتیم، بعد از مدتی از شرایط عادی شد، و باید به عقب بر می‌گشتیم، ظهر بود، به همراه یکی از رزمندگان سوار بر جیپ در حال بازگشت به سنگر بودم که ناگهان چهار هواپیمای توپولف عراقی را بالای سرم دیدم که با ارتقاع بسیار کمی از زمین در حال پرواز بودند.

وی بیان می‌کند: ساختمان خرابه‌ای در مسیر بود، بلافاصله از جیپ پایین پرده و به آن ساختمان پناه بردم تا اینکه خودم را در سردخانه دیدم.

این جانباز می‌گوید: بعد از رفتن هواپیماها دوستانم به گمان اینکه من شهید شده‌ام و پزشکان مرگم را تایید کرده‌اند ابتدا مرا به گودالی که شهدا را در آن نگهداری می‌کردند منتقل و از آنجا به سردخانه خرمشهر می‌برند، دو روز در سردخانه بودم تا اینکه یک عکاس برای گرفتن عکس از شهدا وارد سرد‌خانه می‌شود، وقتی در سردخانه را باز می‌کند نور فلاش دوربین عکاسی باعث می‌شود که چشمانم را باز کنم.

ابراهیمی لبخندی زده و بیان می‌کند: خوب یادم هست، عکاس از ترس دوربین را گذاشته و فریاد ‌زنان می‌گفت شهیدا زنده شدن، شهیدا زنده شدن!

وی ادامه می‌دهد: بعد از آن چند روز به زور اطرافیان تحت درمان بودم، اما در فرصت مناسب دوباره به جبهه و خط مقدم رفتم تا اینکه در سال 66 در کمین عراقی‌ها گیر افتادم، خمپاره 20 سانتی به پای راستم خورد و پا از لبه پوتین قطع شد و پای چپم شکست، با دست چپم پای قطع شده‌ام را روی سینه‌ام گذاشتم و به هر طریقی بود خودم را به عقب رساندم و برای درمان به خرمشهر رفتم، بعد از مدتی پای دیگرم هم به دلیل عفونت قطع شد، چشمانم به هم دلیل ترکش نابینا شد.

اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:

عکس سلفی 5 تروریست اهواز قبل از حمله / داعش برای اولین بار منتشر کرد

من به رحمت خدا رفتم ؛ آخرین پیام ملکه زیبایی عراق بعد از کشته شدن !+عکس

فیلم لحظه قتل ملکه زیبایی عراق / تاره فارس چرا کشته شد؟ + تصاویر

اولین تصاویر هواپیمای بوئینگ که با 47 سرنشین روی دریا فرود آمد !

این داعشی سر ۹۰۰ نفر را برید+ فیلم گفتگو

مرد روانی پلک های چشم کودک یک ساله اش را با چسب قطره ای چسباند+عکس

مرد 36 ساله پس از تجاوز وحشیانه، گوشت دختر جوان را خورد + عکس

دختر دایی ثریا درباره شوهرش رازی را می دانست! / آنها جدا شدند

اقدام سیاه رویا که از شوهرش راضی نبود! / پلیس در آن خانه چه کرد؟!

شهره 17 ساله چرا به مدرسه نرفته بود؟! / خانم معلم چی می دانست؟

تجاوز بی رحمانه پدر به دختر 20 ساله اش / پزشکی قانونی تایید کرد

مرد بی رحم لب نامزد زیبایش را با دندان کند +عکس

تجاوز  دعانویس به زنانی که باردار نمی شدند / حکم مرگ این متجاوز صادر شده است + عکس

وبگردی