وقتی دیدم بسته اسکناس را از جیبش در‌آورد تا مبلغ خرید را به من بدهد گفتم: «چرا این‌قدر پول نقد با خودت حمل می‌کنی؟» آهی کشید و گفت حساب بانکی ندارد و نمی‌داند پول‌هایش را چه‌کار کند.

در حالی که داخل دخل دنبال پول خرد می‌گشتم، چشمم به کارت اعتباری همسرم افتاد. این کارت از چندماه قبل بدون استفاده گوشه دخل افتاده بود. فکر احمقانه‌ای به سرم زد. کارت اعتباری را به‌امانت به پسر جوان تحویل دادم و گفتم: «تا موقعی که جایی پیدا کنی و پر و پا قرص شوی، پول‌هایت را به این شماره کارت بریز.» قول داد به محض آنکه سر و سامان گرفت، کارت را برگرداند. حدود دو هفته از این ماجرا گذشت. از کلانتری۴۲‌ به همسرم زنگ زدند و او را احضار کردند. بلافاصله به کلانتری آمدیم. افسر پلیس Police می‌گفت فردی کلاهبردار و سارق وجوه سرقتی را چندبار به حساب همسرم واریز کرده است. همسرم که خبر نداشت من کارت را به کسی تحویل داده‌ام شوکه شده بود. من ماجرا را برایش تعریف کردم. ما در‌گیر دردسر بزرگی شدیم و نمی‌دانستیم راه گریز از این معرکه چیست. خوشبختانه مأموران پسر جوان را که عامل سرقت‌های حیله‌گرانه از مشتریان عابربانک‌ها بود شناسایی و دستگیر کردند. وقتی با او روبه‌رو شدم گفتم: «این دستمزد محبت و دلسوزی‌ام بود؟ به چهره و حرف زدنت نمی‌آمد چنین نیت کثیفی داشته باشی.» متأسفانه اعتماد بیجای من به فردی غریبه و ناشناس و در اختیار گذاشتن کارت اعتباری باعث شد چنین گرفتاری‌ای برایمان درست شود.

واقعا این اتفاق‌ها تجربه‌های خوبی هستند تا بیشتر در کارها و رفتار خود دقت داشته باشیم و بیخود و بی‌جهت به افراد غریبه اعتماد نابجا نکنیم.

برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی