این مرد مخوف عضو باند «سیانوری ها» بود / دختر زیبایم تنهاست
حوادث رکنا: با آن که خیلی از شگردهای سرقت و زورگیری را در زندان آموختم، ریشه همه بدبختی هایم در افزون طلبی و زیاده خواهی هایم خلاصه می شود، از همان دوران جوانی دوست داشتم سری در سرها درآورم و همه به من احترام بگذارند و با ادب مرا «امیر آقا» صدا کنند. تا آن که روزی برق طلاهای پیرزن خمیده ای چشمانم را خیره کرد و ...
عضو باند «سیانوری ها» که با اقدامات وحشتناک خود طی ماه های گذشته موجی از احساس ناامنی را در مشهد به وجود آورده بود به تشریح ماجرای زندگی اش پرداخت و گفت: همیشه ستون در امتداد تاریکی روزنامه خراسان را که سراسر ماجراهای عبرت آموز بود مطالعه می کردم اما نمی دانم چرا از اشتباهات دیگران درس عبرت نگرفتم... از وقتی به خاطر دارم پدر و مادرم همواره با یکدیگر درگیر بودند. پدرم فردی معتاد Addicted بود که همه را اذیت می کرد دوران ابتدایی را که به پایان رساندم به شغل دوغ فروشی مشغول شدم 15ساله بودم که فقط به خاطر لجبازی، با خواهر یکی از دوستانم ازدواج کردم اما هر دویمان بچه بودیم و به یکدیگر علاقه ای نداشتیم به همین خاطر هم زندگی جهنمی ما از همان ابتدا با درگیری های خانوادگی شکل گرفت همسرم مرا دوست نداشت ولی من می خواستم با این ازدواج رونقی به زندگی تلخم بدهم. در نهایت 9سال بعد و در حالی که دختر زیبایی داشتم همسرم از من طلاق گرفت و حضانت فرزندم را نیز قبول کرد اما همیشه تصورم این است که او تنها است. در همین اثنا به اتهام سرقت Stealing روانه زندان Prison شدم و حدود 3 ماه تحمل کیفر کردم. آن روزها شگردهای زیادی از دزدان سابقه دار آموختم. پدرم هم 7 سال قبل به خاطر مصرف زیاد قرص های مختلف جان سپرد ومن در کنار مادرم ماندم در همین زمان با زن مطلقه مهربانی آشنا شدم و چندین ماه با یکدیگر ارتباط داشتیم تا این که او را به عقد خودم درآوردم و زندگی ام را با او ادامه دادم اما هیچ وقت انسان قانعی نبودم وهمیشه می خواستم بیشتر از دیگران داشته باشم پس از آزادی Freedom از زندان روزی در یکی از کوچه های خلوت پیرزن خمیده ای را دیدم که برق النگوهایش چشمانم را خیره کرد. چاقو را زیر گلویش گذاشتم و النگوهایش را بریدم با فروش آن ها به یک طلافروش، پول خوبی گیرم آمد وقتی دیدم به همین سادگی صاحب چند میلیون پول شدم دوباره افکار زورگیری به ذهنم خطور کرد به طوری که با پسر عمه ام یک گروه مخوف تشکیل دادیم و دیگر به کسی رحم نمی کردیم. پیرزن ها هم نه قدرت مقاومت داشتند و نه می توانستند ما را تعقیب کنند این گونه بود که با فروش طلاها دیگر به سرقت های مخوف عادت کردیم تا این که کارآگاهان اداره عملیات ویژه گلوله ای به پایم شلیک کردند و دستگیر شدم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر