«من این موها را در آسیاب سپید نکرده‌ام» همواره تکیه‌کلام من در زندگی بود. وقتی از تجربه سال‌های تلخ و شیرین زندگی‌ام سخن می‌گفتم همیشه از این جمله استفاده می‌کردم اما حالا که به راحتی فریب دو جوان پژوسوار را خوردم و خیلی ساده‌لوحانه طلاهایم را از دست دادم نمی‌دانم چگونه با همسر و فرزندانم روبه‌رو شوم و حتی خجالت می‌کشم چگونگی ماجرا را برای ماموران انتظامی بازگو کنم تا...

پیرزن محجبه در حالی که چادر مشکی را روی سرش جابه‌جا می‌کرد وارد اتاق مشاوره شد و به کارشناس اجتماعی کلانتری  گفت: سال‌هاست در محله سجاد زندگی می‌کنم با آن که سن و سالی از من گذشته و با بیماری‌های زیادی دست و پنجه نرم می‌کنم، اما خداوند را شاکرم که توفیق خواندن نماز در مسجد محل را به من عنایت کرده است تا لذت نماز به جماعت را هر روز تجربه کنم. عصر روز قبل هم مانند روزهای گذشته عازم مسجد شدم تا نماز مغرب و عشاء را در کنار دیگر هم‌محله‌ای‌هایم اقامه کنم. وقتی به نزدیکی‌های مسجد رسیدم ناگهان صدای بوق یک خودرو توجهم را به خود جلب کرد. به حاشیه خیابان نگاه کردم ۲ جوان را داخل یک دستگاه پژو دیدم که به من چشم دوخته‌اند. مردی که سمت شاگرد نشسته بود شیشه خودرو را پایین کشید و خیلی محترمانه و مودبانه مرا با کلمه «حاجیه خانم» صدا زد. احساس کردم آن ها غریبه هستند و به دنبال آدرسی می‌گردند. برای کمک به آن ها نزدیک‌تر رفتم. مرد جوان گفت: ما اهل عراق هستیم و خیابان‌های اینجا را نمی‌شناسیم و بلافاصله ادامه داد: مقداری لوازم و وسایل نذری برای خادم مسجد... آورده‌ایم، آیا شما او را می‌شناسید؟ من که هر روز به آن مسجد می‌رفتم نه تنها خادم مسجد را به خوبی می‌شناختم بلکه با بسیاری از نمازگزاران نیز آشنا بودم به همین دلیل بی درنگ پاسخ دادم درست آمده‌اید و با اشاره دست مسجد محل را به آن‌ها نشان دادم ولی آن مرد گفت: چون ما جای دیگری هم باید برویم و عجله داریم از شما خواهش می‌کنیم این بسته‌های نذری را به خادم مسجد برسانید. من هم که عازم مسجد بودم و آقای ... را می‌شناختم قبول کردم. وقتی دستم را دراز کردم تا بسته را بگیرم ناگهان سرنشین خودرو در حالی که به انگشتر طلایم خیره مانده بود گفت: حاجیه خانم چه انگشتر زیبایی دارید! می‌توانم آن را ببینم؟ گفتم: بله! پسرم! این طلای ۲۴ عیار از مادرم به من رسیده است و بلافاصله انگشتر را از انگشتم بیرون آوردم و دست آن مرد دادم. او که گویی متوجه گردنبندم نیز شده بود در حالی که از زیبایی کنده‌کاری‌های انگشتر تعریف می‌کرد ادامه داد قصد دارم عین همین را برای همسرم بخرم، اما حیف که گردنبندی با این شکل وجود ندارد من هم که به راحتی فریب خورده بودم گردنبندم را هم به او دادم و گفتم چرا! این گردنبند از همان مدل است او هم گردنبند را گرفت و پس از آن که نگاهی به آن کرد به همراه انگشتر آن را داخل پلاستیکی انداخت که بسته نذری را داخل آن گذاشته بود وقتی آن‌ها رفتند متوجه شدم زیر پلاستیک سوراخ است و طلاها داخل خودروی آنها افتاده بود با عجله بسته نذری را باز کردم، اما جز کاغذ باطله و چند تکه لباس پاره چیزی داخل آن نبود حالا....برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی