مثل همیشه با کلی معطلی و چند نوبت ایستگاه عوض کردن به خونه رسیدم؛ قند تو دلم آب شده بود برای دیدن دخترم مهشید، از اونجایی که دستام بند بود با شوق فراوان چند باری زنگ خونه رو زدم و کسی در خونه رو باز نکرد، وقتی خبری نشد و کسی جواب نداد با کلید در رو باز کردم و وارد خونه شدم؛ بر خلاف روزهای دیگه که خونه پر از سرو صدای مهشید می‌شد اون روز خونه سوت و کور بود و خبری از مهشید و خانومم نبود؛ احساس خوبی نداشتم و دل شوره عجیبی پیدا کرده‌بودم و فکر مهشید یک لحظه هم از ذهنم پاک نمی‌شد.  فکرم کار نمی‌کرد و همه جور فکرای عجیب و غریب به مغزم خطور می‌کرد؛ دور خودم می‌چرخیدم و نمی‌دونستم باید چکار کنم؛ آخر هیچ وقت بدون اطلاع و هماهنگی من جایی نمی‌رفتند با دست پاچگی به گوشی خانومم زنگ زدم؛ چند باری جواب نداد و بالاخره بعد از چند بار زنگ زدن به محض جواب دادن با هق‌هق گریه‌هاش متوجه وخامت اوضاع شدم و شستم خبر‌دار شد که دلشوره‌هام بی‌دلیل نبوده و از بین هق‌هق زدناش متوجه شدم مهشید رو به بیمارستان منتقل کردند.

هرجوری بود خودمو به بیمارستان رسوندم و پیگیر مداوای مهشید شدم، دکترا می‌گفتند خیلی بهش استرس وارد شده و باید خیلی ازش مراقبت کنیم تا دچار استرس و نگرانی نشه، مداوای مهشید خیلی طول نکشید و چند ساعت بعد ترخیص شد و به خونه برگشتیم. 
بعد‌ها متوجه شدم که اون روز حدود ساعت 3 بعد‌از‌ظهر زنگ خونه زده می‌شه و مهشید به خیال اینکه من پشت درم؛ فوراً در خونه رو باز می‌کنه و بدو بدو به سمت در حیاط می‌ره و بعد از چند دقیقه‌ای مادرش با صدای جیغ مهشید خودشو به او می‌رسونه و متوجه از حال رفتن مهشید می‌شه و بعد اونو به بیمارستان می‌رسونه.  با بررسی تصاویر دوربین مدار بسته مشخص شد اون روز یه نفر که ظاهری موجه و معمولی داشته زنگ خونه ما رو می‌زنه و منتظر می‌مونه که بعد از چند ثانیه مهشید به خیال اینکه به استقبال باباش میره در رو باز می‌کنه و با اون شیاد روبه‌رو می‌شه و اون شیاد هم به محض دیدن مهشید و خلوت بودن کوچه، در دهن مهشید رو می‌گیره و گوشواره‌ها و گردن بند طلاش رو به زور باز می‌کنه و اونو به داخل حیاط هل می‌ده و در خونه رو می‌بنده و فرار می‌کنه.  با تصاویر ثبت شده اون فرد شیاد خیلی زود دستگیر و روانه زندان شد؛ اما مشکل ما حل نشد که نشد؛ چرا که مهشید بعد اون ماجرای تلخ، دچار نوعی پریشانی شد جوری که بی‌دلیل و ناخواسته از خیلی چیزها می‌ترسه و خیلی منزوی و افسرده شده.  ای‌کاش اون روز مادر مهشید بیشتر مواظب بود، ای‌کاش مهشید اون روز دم در نمی‌رفت، ای‌کاش اون روز به خونه زنگ می‌زدم و می‌گفتم که دیر‌تر می‌رسم، ای‌کاش که به مهشید یاد داده بودم که بی‌هوا و بدون پرسیدن در خونه رو برای کسی باز نکنه، ای‌کاش آیفون تصویری نصب کرده بودم، ای‌کاش و هزاران ای‌کاش دیگه. 

رها کردن کودکان در معابر و اماکن عمومی بدون نظارت، آویختن زیور آلات به آنها، قرار دادن اسباب بازی‌های گرانقیمت و موبایل در اختیار آنها، آموزش ندادن به کودکان برای مراقبت از خود و پرهیز از صحبت و همراهی با افراد غریبه و باز کردن در خانه روی افراد ناشناس همگی می‌تواند عوامل ایجاد خطر و اتفاق‌های ناگوار و ناخوشایند برای کودکان ما باشد.  مواظب باشیم و اصول اولیه و لازم را به کودکانمان بیاموزیم.

این اخبار را از دست ندهید:

راز قتل زن 47 ساله در تهران/ او به حمام پناه برد و...

مرگ مرموز فیروزه در خانه افشین و کامران 2 پسر تهرانی

دختر 13 ساله را با موتور به خلوتگاه شیطانی بردند و 2 نفری...

بلای وحشتناکی که بر سر مادر و دختر تنها آمد / آن مرد زنگ خانه را زد و...

وقتی به خانه ستاره رفتم او نبود و شوهرش مرا به خانه دعوت کرد و ...

وحشتناک ترین مرگ در پایتخت / مرد جوان پس از سقوط از ساختمان 5 طبقه روی حفاظ ها افتاد + عکس 14+

آدم ربایی پس از باختن 50 میلیون تومان در قمار+ عکس

 

 


 

 

 

 

 

 

وبگردی