سرنوشت شوم دختر جوان تهرانی که به یک قاتل دل باخته بود+ گفتگو
رکنا: دختر جوان بخاطر عشق کورکورانه در دام یک قاتل فراری افتاد و در نقشه سرقت مسلحانه او نقش آفرینی کرد.
به گزارش پرونده ، دختری که دل به یک مرد جوان سپرده بود با وعدههای فریبنده این جوان، حاضر شد در سرقت Stealing مسلحانهای از یک طلافروشی با باند دزدان همکاری کند. اما هنگام محاکمهاش در دادگاه، فرشته عدالت با شرح ماجرای غمانگیز این دختر، به یاریاش آمد و صاحب طلافروشی (شاکیپرونده) از شکایتش نسبت به او گذشت. قضات دادگاه نیز با توجه به همکاری او با پلیس Police در شناسایی اعضای باند دزدان طلافروش، وقتی پیبردند این دختر، تنها بهخاطر دلدادگی، ساده دلانه تن به همکاری به دزدان داده و هیچ سهمی هم از طلاهای به سرقت رفته نبرده است، به بی گناهیاش گواهی دادند و از مجازاتش گذشتند.
دختر جوان پس از تبرئه به گفتوگو نشست تا ماجرای زندگیاش را بازگو کند و شرح دهد که چگونه در دام حادثه Incident گرفتار شده است.
چند سال داری؟
بیست و دو سال.
به چه اتهامی محاکمه شدی؟
بهاتهام مشارکت در سرقت مسلحانه از طلافروشی.
چگونه با اعضای این باند سرقت آشنا شدی و به همکاری با آنها پرداختی؟
یکی از افراد باند، جوانی بود که با وعده ازدواج من را وابسته خودش کرده بود. چند ماه پیش با هم آشنا شده بودیم.
باور کنید رفتارش چنان مهربان و عاشقانه بود که احساس میکردم تمام خلأهای زندگیام را پر کرده است. بدون اینکه بفهمم دلبستهاش شدم. تا قبل از آشنایی با او مردی در زندگیام نبود به همین خاطر حس میکردم میتواند بهترین حامی من در زندگی باشد.
از خانوادهات بگو؟
از دوران کودکی هیچوقت گرمای وجود پدرم را حس نکردهام و از محبتاش محروم بودهام. تنها خاطرهای که از او در خاطرم مانده کتکهای بیامانی است که نثار مادر بیپناهم میکرد. وقتی با تمام وجود احساس کردم به سایه پدر نیاز دارم او ما را ترک کرد و من و مادرم را تنها و بیسرپرست باقی گذاشت. هرچند حالا پی بردهام حتی داشتن پدر بیرحم و خشن بهتر از آناست که از وجودش محروم باشم.
با رفتن پدر، مادرم به تنهایی نانآور خانه شد و با سختی و مرارت من و برادر کوچکم را بزرگ کرد و ما را به مدرسه فرستاد. تا اینکه من را به سن بیست سالگی رساند. پس از دوندگیهای بسیار در یک بانک بهعنوان اپراتور مشغول کار شدم و توانستم در زندگی کمک حالش باشم.
وقتی با پیمان آشنا شدم رؤیاهای شیرین زندگی در وجودم شکل گرفت. او بود که با مهربانیهایش، وعده آیندهای روشن و دلنشین را به من میداد.
پیمان چگونه تو را به همکاری در سرقت از طلافروشی وادار کرد؟
یک روز صبح در بانک سرگرم کار بودم که با من تماس گرفت و قرار گذاشتیم در پایان کار، در قهوهخانهای به دیدنش بروم. آنجا همراه با دوستش منتظرم بودند که ضمن صحبت پرسید: اگر چیزی از تو بخواهم برایم انجام میدهید؟
من که پیمان را عاشقانه دوستداشتم جواب دادم هر کاری که بخواهی انجام میدهم.
او گفت: با دوستانم قرار گذاشتهایم تو اول بهعنوان مشتری وارد یک طلافروشی بشوی بعد هم من و دوستانم وارد میشویم و با ترساندن صاحب مغازه مقداری طلا و جواهر را بر میداریم و فرار Escape میکنیم. اما در این قضیه به تو اتهامی وارد نمیشود.
با شنیدن این پیشنهاد پیمان بشدت مخالفت کردم و از او خواستم حالا که تصمیم داریم ازدواج کنیم، با این سرقت آیندهمان را تباه نکند.
اما پیمان گفت: با سهمی که از فروش طلاها نصیبش میشود هم میتواند عروسیمان را راه بیندازد و هم پول دیه مردی را که مدتها پیش در جریان یک درگیری کشته است پرداخت کند و دیگر روانه زندان Prison نمیشود.
اما چرا حاضر شده بودی با مردی که یک نفر را کشته و فراری است ازدواج کنی؟
نمیدانم شاید یک عشق کورکورانه باعث شد که تن به ازدواج با یک قاتل The Murderer فراری بدهم و حالا میفهمم که اشتباه میکردم.
دختر جوان همانطور که اشکهایش را پاک میکرد ادامه داد: 9 ماه از جوانیام را به پای کسی تلف کردم که نمیتوانست خوشبختم کند و حتی مرا به همکاری با خود و دیگر اعضای باند سرقت وادار کرد.
طبق قراری که پیمان با من گذاشته بود، روز سرقت مسلحانه از طلافروشی، بهعنوان مشتری وارد شدم، بعد هم افراد باند هجوم آوردند و پس از سرقت پا به فرار گذاشتند اما من دستگیر شدم!
از مادرت بگو، الان چه میکند و برادرت کجاست؟
مادرم با کارکردن در خانه مردم هزینه زندگیمان را تأمین میکند و برادرم متأسفانه بهخاطر مصرف مواد از پیش ما رفته. اگر برادرم از ما حمایت میکرد چرخ زندگیمان را میچرخاند گرفتار چنین سرنوشتی نمیشدم. البته قبول دارم که مادرم را فراموش کرده بودم. مادری که تمام جوانی و سلامتیاش را بهخاطر من فدا کرده و این اشتباه بزرگ من در زندگی بود.
اما امیدوارم حالا که آزاد شدهام بتوانم گوشهای از زحمات مادرم را جبران کنم. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
این اخبار را از دست ندهید:
ردپای عامل انسانی در فاجعه انفجار معدن در گلستان + جزئیات حادثه / عکس و فیلم
نوعروس اصفهانی 2 روز بیشتر داماد را تحمل نکرد و طلاق گرفت / از همان شب عروسی داماد از من خواسته های عجیبی داشت و ...
7 روز بود که صیغه مازیار شده بودم که با محسن قرار گذاشتم و شوهرم سر رسید و ...
وقتی پدرم اعدام شد...! / هادی پس از یک سال ارتباط راز زندگی ام را فهمید و رفت ...
پایان تلخ یک داستان عاشقانه در اسلام آباد غرب / دختر جوان جواب رد داد و خواستگار... + فیلم شلیک در بازار
فوری / فوت تمامی گرفتاران در معدن گلستان / اجساد 21 نفر خارج شد +عکس
سرنوشت نامعلوم 7 معدنچی از یک روستا که در معدن گلستان گرفتار شده اند+ اسامی
وقتی وارد اتاق خواب دختر 16 ساله ام شدم، صحنه وحشتناکی روبرو بود و ... / پلیس قوچان تحقیقات را آغاز کرد
کار زشت مرد شیاد با خانواده یک اعدامی در کرج
شاهین از من چیزهایی می خواست که با مخالف اعتقاداتم بود / یک شب که همه خواب بودند نقشه ام را عملی کردم و ...
دستگیری جوان با پیراهن قشنگ در سکوی مترو تهران + عکس
برخورد زنجیره ای دختران دوچرخه سوار در یک مسابقه / دست وپای 15 دختر شکست+ فیلم و عکس
پایان تلخ یک داستان عاشقانه در اسلام آباد غرب / دختر جوان جواب رد داد و خواستگار... + فیلم شلیک در بازار
ارسال نظر