اکنون 3 سال از آن شب سرد و طاقت فرسا که دیگر امیدی به زنده ماندن نداشتم می گذرد. اگرچه حوادث تلخ آن شب و روزها و ماه های سخت و جانسوز قبل از آن را هیچ گاه نمی توانم به فراموشی بسپارم اما همان شب با دلی شکسته و چشمانی اشک آلود دستانم را رو به آسمان گرفتم و از ته قلبم خدا را  صدا زدم  تا این که...

جوان 25 ساله در حالی که عنوان می کرد آن شب معجزه ای رخ داد و لطف خدا شامل حالم شد، در تشریح روزهای سیاه زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری شهید هاشمی نژاد مشهد گفت: در یک خانواده فرهنگی به دنیا آمدم و در میان عشق و محبت بیش از اندازه پدر و مادرم به همراه خواهر کوچکم رشد کردم. مادرم آن قدر حساس بود که نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم حتی تا سن 10سالگی هم بند کفش هایم را می بست و اجازه نمی داد خودم لباس هایم را بپوشم. از محبت های بیش از اندازه آن ها عاصی شده بودم چرا که نمی گذاشتند حتی جوراب هایم را خودم بپوشم. 11 ساله بودم که سر ناسازگاری با پدر و مادرم گذاشتم و سعی کردم کارهایی برخلاف خواسته آن ها انجام بدهم. می خواستم ثابت کنم دیگر بزرگ شده ام ولی این رفتارهایم فایده ای نداشت. از آن روز به بعد در ساعاتی که باید در مدرسه می بودم به طور پنهانی به پارک می رفتم و دلم می خواست به همه بفهمانم که من دیگر بزرگ شده ام و از تنهایی بیرون رفتن هم نمی ترسم به همین دلیل در پارک با جوانانی دوست شدم که حداقل 8 تا 10 سال از من بزرگ تر بودند. در واقع تباهی زندگی من از همین جا آغاز شد چرا که دوستان پارک نشین اولین سیگار را به من تعارف کردند. من هم که می خواستم بزرگ شدنم را اثبات کنم و بگویم که دیگر مادرم لقمه های صبحانه را در دهانم نمی گذارد سیگار را روشن کردم که همزمان با آن چراغ روزهای خوش زندگی ام خاموش شد چرا که بعد از آن دوستانم مرا به سوی موادمخدر کشیدند. ابتدا آن ها پول مواد را می دادند و من نیز در کنار آن ها مصرف می کردم اما طولی نکشید که به شدت به موادمخدر وابسته شدم و درس و مدرسه را رها کردم. دیگر برای تامین هزینه های موادمخدر پول های توجیبی ام کافی نبود، به همین دلیل مخفیانه پول های پدر و مادرم را سرقت Stealing می کردم و به بهانه های مختلف با آن ها درگیر می شدم. پدر و مادرم نیز از ماجرای ترک تحصیل و رفتارهای پرخاشگرانه من خسته شده بودند تا این که شبی از خانه خارج شدم و به دوستان پارک نشینم پیوستم. از آن شب به بعد برای تهیه پول موادمخدر دست به سرقت می زدم و در حالی که به یک سارق حرفه ای تبدیل شده بودم توسط پلیس Police دستگیر و زندانی Prisoner شدم. طی چند ماهی که در زندان Prison بودم مواد مخدر Drugs را هم ترک کردم. بعد از آزادی، پدرم به دنبالم آمد و مرا به خانه برد اما باز هم سر ناسازگاری گذاشتم. احساس می کردم چون مدتی را در حبس بوده ام پس حالا مرد شده ام. چند روز بعد دوباره از خانه فرار Escape کردم و به پاتوق پارک نشین ها رفتم. باز هم روزگارم را با مصرف مواد افیونی و سرقت سپری می کردم تا این که 3 سال قبل و در یک شب سرد زمستانی از شدت خماری به حالت مرگ کنار خیابان افتادم. هیچ پولی نداشتم. بخاری گرم کنار اتاق، دستان پرمهر و محبت پدر و مادر و غذاهای لذیذ خانه جلوی چشمانم رژه می رفت. یک لحظه تصمیم گرفتم خودم را از این لجنزار بیرون بکشم. از خدا کمک خواستم و با چشمانی اشکبار به سختی از جایم بلند شدم. نزد خانواده ام رفتم و از پدرم خواستم مقداری داروبرایم تهیه کند. اکنون 3 سال از آن شب معجزه آسا می گذرد و من برای نجات دیگران تلاش می کنم تا...برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.