دام شیطانی زن صیغه ای برای مرد پولدار / این مرد 3 روز در عمق زمین محبوس بود!
رکنا: یکی از روزهای تابستان چهار سال پیش، در دادسرا در حال ثبت آخرین دفاع متهم به سرقتی بودم که صدای مردی را از دفتر شعبه شنیدم که میگفت افرادی او را ربودهاند و میخواهد از آنها شکایت کند.
سه روزی در چاهی بدون آب و غذا نگهداری میشده و معجزه خداوند بوده که در این مدت زنده مانده و توانسته از چاهی به عمق 30 متری نجات پیدا کند.
وقتی اظهارات متهم به سرقت Stealing تمام شد، او را راهی زندان Prison کردم و مرد گروگان hostage در حالی که وحشت در چهرهاش دیده میشد، وارد شعبه شد. از او خواستم آرام باشد و هر آنچه که برایش رخ داده را مو به مو برایم تعریف کند. مرد کمی که آرام شد گفت: سالها پیش از همسرم جدا شدم. مدتی تنها بودم تا اینکه به طور اتفاقی با زن جوانی آشنا شدم که او نیز در ازدواج یکبار شکست خورده بود. زمانی که متوجه شدم او نیز مانند من شکست خورده است، به ارتباطم با او ادامه دادم و سرانجام او را به عقد موقت خود در آوردم. وضع مالیام خوب بود. برایش خانهای خریدم. به وضع زندگیاش میرسیدم. با هم زندگی مشترکمان ر ا شروع کردیم. غافل از اینکه او با پیبردن به وضع مالی خوبم، درصدد بوده اموالم را تصاحب کند و کوچکترین عشقی به من نداشته است. حیف که من حالا متوجه نیت این زن شدم. عشق عقلم را از بین برده بود. گمان میکردم با شکستی که در زندگی داشتهام این زن مونس زندگیام میشود و مشکلات گذشتهام را فراموش میکنم. از چندی پیش به یکباره اخلاق همسرم تغییر کرد. دیر به خانه میآمد. زمانی که به رفتارش اعتراض میکردم بنای ناسازگاری میگذاشت و سرم فریاد میکشید، اما او دروغ میگفت و در این مدتی که اخلاقش عوض شده بود درصدد طراحی نقشهای برای تصاحب اموالم بود. ازبدرفتاریهایش خسته شده بودم، یک روز به او گفتم که میخواهم جدا شویم، قهر کرد و به خانه مادرش رفت. انگار منتظر شنیدن همین حرف از زبان من بود که برود و نقشهاش را اجرایی کند. در سومین روزی که او قهر کرده و نزد خانوادهاش رفته بود چند بار به او تلفنی زنگ زدم، اما حاضر به حرف زدن با من نبود. با خودم گفتم که چند روزی میگذرد و سراغش میروم و دوباره سر خانه و زندگیمان میرویم، آقای قاضی Judge من در چه فکری بودم و همسرم در چه فکری.
یک روز سوار خودروی پژوی خود شدم تا سراغ همسر م بروم، در میانه راه سرنشینان خودروی سواری راه را در یکی از محلههای شهریار بر من سد کردند. آنها با چوب و چماق به جانم افتادند و بشدت کتکم زدند. بعد هم دست و پایم را با طناب بستندو داخل خودرویشان انداختند و حرکت کردند. یکی از آنها نیز سوار خودرویم شد و پشت سر خودروی آدمرباها حرکت کرد. هر چه به آنها میگفتم رهایم کنید، بیفایده بود. آنها مرا به مرگ تهدید میکردندو کتکم میزدند. یکی از آنها فریاد میزد اگر سرو صدا کنم جانم را میگیرد. خلاصه آنها مرا به باغی در اطراف شهریار منتقل کردند و به داخل چاهی انداختندکه 30 متر عمق داشت. چاه پلههایی داشت، اما دریچه روی آن را گذاشتند که نتوانم فرار Escape کنم. سه روزی آنجا بودم. آدمرباها آب و غذایی به من نمیدادندو بشدت کتکم میزدند. هر چه التماس میکردم رهایم کنند بیفایده بود. روز دوم یکی از آدمرباها سراغم آمد و به زور برگههای سفیدی را مقابلم گذاشت و از من امضا گرفت و حتی اثر انگشتم را ثبت کرد. ماجرا به همین جا ختم نمیشد، صدای آنها را میشنیدم که میگفتند کارمان تمام شده و دیگر کاری با این مرد نداریم. او چهرهمان را دیده و باید او را به قتل Murder برسانیم. بشدت مصدوم شده و با شنیدن این حرفها، دیگر امیدی برای زنده ماندن نداشتم. در لابهلای حرفهایشان متوجه شدم به دستور همسر صیغهایام ربوده شدهام. سومین روزی که در چاه زندانی Prisoner بودم، متوجه شدم صدایی نمیآید و هیچ رفت و آمدی نیست. خیلی ترسیده بودم. چند ساعتی که گذشت تصمیم گرفتم ریسک کنم و از آنجا خارج شوم. همه جای بدنم زخمی و دچار ضعف عضلانی شده بودم. بسختی چشمانم میدید. با بدن زخمی خودم را از پلههای چاه بالا کشیده و خودم را به دهانه چاه رساندم. لباسهایم پاره و خون از سر و رویم جاری شده بود. زمانی که بهسختی دریچه را هول دادم به کناری افتاد. با ترس و لرز بیرون آمدم. کمی به اطراف نگاه کردم، اما داخل آن باغ قدیمی کسی جز من نبود. بیرون آمدم. جز صدای سگها هیچ صدایی شنیده نمیشد. شروع به دویدن در خیابان کردم. چند مرد را دیدم و از آنها کمک خواستم آنها به گمان این که من کارتنخوابم ترسیدند و فرار کردند. هرچه التماس کردم به من کمک کنند بیفایده بود. بعد هم یک گشت پلیس Police آمد و توانستم نجات پیدا کنم. چند روزی در بیمارستان بستری بودم تا کمی که حالم بهتر شد تصمیم به شکایت از آن سه آدمربا و همسرم گرفتم.
همزمان با این شکایت دستور تحقیقات و بازداشت همسر شاکی و همدستانش را صادر کردم. آنها تحت تعقیب قرار گرفتند و در کمتر از یک هفته در حالی بازداشت شدند که خودروی او را اطراف هشتگرد رها کرده بودند و درصدد انتقال اسناد و مدارک خانه و دیگر اموال او بودند که در این اقدام ناکام ماندند.
زن جوان و همدستانش برای تحقیقات به دادسرا منتقل شدند و به اجرایی کردن این نقشه آدمربایی به قصد اخاذی اعتراف کردندبرای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
تواین دوره زمانه ادم نباید بهیچکس الخصوص زن جماعت اعتماد کرد