خیانتی که نمی‌توانست پنهان بماند / صحبت‌های اصغر فرهادی درباره "همه می‌دانند"

هشتمین فیلم سینمایی Movie اصغر فرهادی که یک فیلم اسپانیولی‌زبان چند هفته‌ای است که به ایران رسیده و صحبت‌ها و اظهارنظرها در مورد آن داغ است. این فیلم علیرغم اینکه در جشنواره کن موفقیتی کسب نکرد اما اکران‌های نسبتاً موفقی در کشورهای اسپانیا، فرانسه و ایتالیا داشت و به تازگی در 8 رشته جوایز اسکار سینمای اسپانیا کاندید شده است. "همه می‌دانند" شانس این را داشت که به عنوان نماینده اسپانیا در بخش اسکار فیلم خارجی حضور داشته باشد اما در نهایت فیلم "قهرمانان" از اسپانیا به اسکار 2019 فرستاده شد و البته "قهرمانان" هم نتوانست وارد لیست کوتاه نامزدهای اسکار فیلم خارجی شود.

فرهادی در گفت‌وگویی که با کریم نیکونظر و محسن آزرم در روزنامه سازندگی داشته، درباره برخی اتفاقات فیلم از جمله خانه و کلیسا، رابطه پاکو (با بازی خاویر باردم) و لائورا (با بازی پنه‌لوپه کروز)، پسر بچه فیلم و تفاوت‌های فرهنگی ایران و اسپانیا صحبت کرده است که در ادامه بخش‌هایی صحبت‌های فرهادی را از نظر می‌گذرانید.

** درباره‌ی این فیلم بعدِ سفرهای که به اسپانیا رفتم متوجه نکته‌هایی شدم. می‌دانید که، اسپانیا از آزادترین کشورهای جهان است و بسیار راحت پذیرای پدیده های جدید است. بین مردم هم یک‌جور سازگاری به وجود آمده و تقریباً خیلی راحت با هر پدیده‌ی تازه‌ای مواجه می‌شوند. ولی کمی که مکث می‌کنید و می مانید و یا صحبت می کنید می‌بینید مردم در یک توافق جمعی انگار سعی می‌کنند بخشی از گذشته‌‌ی نزدیک‌شان را نادیده بگیرند و به روی خودشان نیاورند.

** این گذشته واقعاً دور نیست و تاثیراتش موجود است و مثلاً در معماری‌شان کاملا دیده می‌شود. به روستاها که می‌روید خانه‌های فئودالی عصر فرانکو را می‌بینید. آن کلیساهای بزرگ و قدرتمند هنوز هم هستند.

** خانه‌ی "همه می‌دانند" خانه‌ی یک فئودال عصرِ فرانکو بود که نوع پلکان، درها، معماری و تزئیناتش کاملاً مربوط به آن دوره بود. طراح صحنه هم عناصر آشنای آن دوره را به خانه اضافه کرد.

** برای خود اسپانیایی‌ها این خانه هویت کاملا روشنی دارد یک خانه بزرگ رو به میدان اصلی و نزدیک به کلیسا.بعصی از این خانه ها یک کلیسای اختصاصی کوچک در خودشان دارند. این که گفتیم خانه مدام در فیلم‌های من تکرار می‌شود بله، هر بار به شکل ناخودآگاه می‌آید. حالا این‌بار در فیلم، خبری از بعضی جاهای دیگر خانه نیست. مثلاً آشپزخانه که در فیلم‌های من معمولا وجود دارد و بعضی مکالمه‌ها و دیالوگ‌ها آنجا ردوبدل می‌شود اینجا نیست. در این فیلم این صحنه ها وجود ندارد.

** یادم هست که دو سه سکانس در فیلم داشتم که آدم‌ها در یک سالن با هم حرف می‌زدند. هم طراح صحنه و هم مدیر فیلمبرداری برایشان عجیب بود و می‌گفتند که اینها چرا دور میز نمی‌نشینند تا حرف بزنند؟ این "دور میزنشینی" عادت انها ست و در اسپانیا هم خیلی معمول است. من عادت داشتم آدم‌ها آزاد راه بروند و حرف بزنند. اما بعد دیدم که نه. این عادت انها نیست و افراد برای ناهار، عصرانه و شام دور میز می‌نشینند و حرف می‌زنند.

** به قول دوستی اسپانیا نسخه‌ی پاکنویس کشور ماست. به لحاظ عاطفی کاملا شبیه‌ هم‌ایم. اینکه بعضی تماشاگران ایرانی می‌گویند آدم‌های فیلم چقدر شبیه ما هستند به‌نظرم از این وجه مشترک می‌آید. گذشته‌مان هم تا حدودی شبیه هم است. اما با وجود این شباهت‌ها تفاوت‌هایی هم داریم. ما پیچیده‌تریم و آنها خیلی ساده‌ترند. وقتی به روستاهای اسپانیایی می‌روید این سادگی را کاملا حس می‌کنید و می‌بینید. خود من هم وقتی طرح اولیه‌ی "همه می‌دانند" را نوشتم کاملاً تحت تأثیر این شباهت بودم و کمتر به موارد اختلاف فکر می‌کردم.که بعد بر اساس این اختلافات فیلمنامه بازنویسی شد.

** نمی‌خواهم چیزی را توجیه کنم یا توضیح بدهم. اما به‌زعم من پیچیده کردن داستان و کاراکترها این فیلم را از اسپانیایی بودن دور می‌کرد. در نسخه اولیه این پیچیدگی وجود داشت که بعد در داستان به سمت خلاف ان حرکت شد و همه نشانه ها از ابتدای داستان به سمت بر ملا شدن رفت و نه راز امیز جلوه کردن. مهم‌ترین چالش من در "همه می‌دانند" این بود که وقتی تماشاگر اسپانیایی فیلم را می‌بیند احساس نکند این فیلم اسپانیایی نیست. مثلاً اگر گروگان‌گیرها دیده نمی شدند یا آلخاندرو را از راز همسرش بی خبر بود احتمالا با عادت‌های تماشاگر فیلم‌های معمایی همخوانتر بود و او لذت بیشتری از این پنهان بودن ها می‌بُرد. اما در عین حال این کار برای مخاطب اسپانیایی غریب بود. چون این نوع رفتار برای او قابل درک نبود. به مرور متوجه این تفاوت‌های فرهنگی در انجا شدم. متوجه شدم سادگی در بیان از ویژگی‌های انها ست.

** در نسخه‌ی اولی که نوشته شده بود آلخاندرو از ماجرای پاکو و لائورا مطلع نبود. به همین دلیل هم جایی بئا- زنِ پاکو- سراغ لائورا می‌آمد و می گفت اگر بخواهی از ما پول بگیری برای آلخاندرو این راز را بر ملا می کنم و لائورا هم به ناچار سکوت می‌کرد. خب، این پنهان کردن راز، ماجرا را پیچیده می‌کرد. ولی متوجه شدم که برای انها عجیب است که زن شانزده سال این راز را از شوهرش پنهان نگه دارد و نگوید این بچه از او نیست. شاید در فرهنگ شرقی شرم و حیا برای گفتن این راز مانعی باشد در بر ملا شدنش اما ان جا متفاوت است.به هر حال این یک تجربه و ازمون و خطا بود. اینکه شیوه روایت بر اساس نگفتنها و ندانستن ها شکل نگیرد و بر عکس از همان ابتدا نشانه ها بر این اساس جلو بروند که همه چیز را به سادگی بر ملا کنند.

** اینکه پاکو با خودش کلنجار می‌رود و در نهایت می‌پذیرد که مزرعه را بفروشد و مسولیتی را که بر دوشش است بپذیرد خود را از گذشته‌‌ای که روی دوش‌اش سنگینی می‌کند رها می کند. درست است که تاوان سنگینی می‌دهد اما فکر کنم آن شب راحت می‌خوابد.

** پسر بچه فیلم کاملاً شبیه همان پسربچه "فروشنده" است. این پسر بچه هم به لحاظ قصه‌ کارکرد دارد؛ چون داستان را جلو می‌برد و معلوم می‌کند که چرا دختر را دزدیده‌اند و نه او را. از طرفی به شخصیت پردازی الخاندرو کمک می کند. اگر این پسر نبود ممکن بود که درباره‌ی آلخاندرو برداشت‌های عجیبب‌‌غریبی بشود.

اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید