مخاطب؛ بازیگر اصلی «گناه فرشته»

معمولا جنجال‌ها در خلا شکل نمی‌گیرند. یعنی در موضوعی مشترک، زاویه نگاه افراد مختلف، بحث با ابعاد گسترده و فراگیر ایجاد می‌کند. با این تعریف، « گناه فرشته » با توجه به حجم بازخوردهای جنجالی‌اش، سریال پرمخاطبی است.

پرمخاطب شدن این نوع آثار معمولا امکان‌پذیر نیست. در همه جای جهان، خلق اتمسفری نامعمول با نشانه گذاری‌هایی به ظاهر کلیشه‌ای و آشنا، آن هم برای مخاطب گسترده ریسک بالایی است. چرا که داستان در این نوع روایت، گاه لایه‌هایی آنقدر پنهان و پیچیده پیدا می کند که برای درک عمیق و درستش نیاز به تامل و تفکری جدی است. همین دلیل مهمی می شود که مخاطب عام و درگیر روزمره‌گی، در برابر پذیرش مختصات جدید و خاص جهانِ اثر مقاوم باشد و حتی با وجود احتمال دنبال کردنش از سهل نبودن اطلاعات دریافتی اش عصبی شود. اما گاهی اگر مخاطب اعتماد کند و دل به دل خالقان اثر بدهد شاید حتی در طول مسیر، ُبعدی دیگر از خود را کشف کند. کاری که هنر آثار سایکودرام است. نور انداختن بی رحمانه به بخش های تاریک روان و درونیات ذاتی انسان که به مثابه یک آینه برای مخاطب بیرونی عمل می‌کند.

«گناه فرشته» سریال لجوج و یک‌دنده‌ای است. اهل باج دادن نیست. قوانین دنیای خودش را دارد و به آنها پایبند می‌ماند حتی به قیمت ناسزا شنیدن و گاهی تخریب شدن. یحتمل دلیل یک‌سری واکنش‌های تند و تیز در فضای مجازی به سریال نیز همین باشد. آن هم از سوی مخاطبانی که خود نیز لجوج اند و بیشتر خواستار محصولی منطبق با انتظارات و کلیشه های ذهنی شان هستند.

مخاطبان «گناه فرشته» هم بر همین اساس تا امروز دو دسته شده اند: بخشی به وضوح از آن عصبی اند و بخشی به جد از آن لذت می برند. اما چرا اینقدر صفر و صد؟ احتمالا دلیلش بازی روانی و پنهانی است که سازندگان اثر با ذهن مخاطب راه انداخته اند.

کدام بازی؟ بعید نیست در هفته های پایانی پخش سریال عده بیشتری فهمیده باشند بازیگر اصلی «گناه فرشته» خودشانند. بله، خودِ خود مخاطب. ولی اصلی ترین مخاطب این داستان کیست؟ وکیل متمول و ظاهرا موفق و باهوشی به نام حامد تهرانی. کسی که درست مثل باقی مخاطبان سریال بی خبر از بازی های پشت صحنه، وارد میدان جنگی مبهم می شود و تا انتها، حیران از اینکه بالاخره دوست و دشمن کیست، روان و دستاوردها و به کل زندگی اش را می بازد. در این بین بی وقفه نیز دانسته ها و قضاوت هایش به چالش کشیده می شود و همزمان شاهد هیچ اتفاق رو به جلویی در طول مسیر نیست، درست مثل باقی مخاطبان!

حامد تهرانی چهل و چند ساله با رنجی ۱۴ ساله از ابهام قتل یا خودکشی مادرش پروانه، در مواجه شدن با گناهِ فرشته، معصومانه و به دور از تحلیل های دنیای واقعی فقط یک چیز می‌خواهد: آن که قاتل مادرش را به درک فرستاده، از طناب دار دور شود. به هر قیمتی و جایی که رسیدن به آن را تا حدی محال می‌بیند تصمیم دیگری می گیرد: خوشحالش کند. باز به هر قیمتی. و در طول سریال این به هر قیمتی را همه جوره معنا می کند.

برای حامد تهرانی برخلاف دیگران و حتی مخاطبان، گناهکار بودن یا نبودن فرشته، مهم نیست. انگیزه‌اش هم از نجات او، شخص فرشته نیست و یحتمل اگر دیگری هم عشیری را کشته بود، باز همه چیزش را برای نجات او از مجازات قصاص حراج می کرد. به قول عماد کار نیمه تمامی، تمام شده و دین بزرگی بر گردن خانواده تهرانی مانده. کاری که به قول پسرش حامد باید همان ۱۴ سال پیش قالش کنده می شد.

اما پذیرش این به هر قیمتی آن هم در موقعیت های این سریال برای مخاطب سخت است. باور عمومی معمولا به دنبال منطق و عرف و قانون در رفتار و مواجه شدن با وقایع است، حتی در یک اثر نمایشی، بی‌آن‌که به یاد داشته باشد او خود نیز امروز حاصل بسیاری از رفتارهای به ظاهر غیرمنطقی است که تنها انگیزه های شخصی و درونی توجیه کننده اش است.

بازی سازندگان «گناه فرشته» با مخاطب نیز حل پازل معمای قتل عشیری نیست. قتل فقط بهانه است. اصل، قضاوت مسیر آدم های قصه است برای رسیدن به خواسته هایشان. هر مخاطبی از زاویه نگاه خودش درگیر انگیزه های مبهم و حتی نامعقول شخصیت های سریال می شود و در این مسیر کلی «چرا؟!» هم پیدا می کند. آن هم با تماشای کلی اشتباه، ترس، رنج، حماقت، عدم درک و پشیمانی از سوی آن ها.

«چرا فرشته با وجود خطر مرگ عاشق حامد شد؟!»، «چرا حامد از همه چیزش برای فرشته گذشت؟!»، «چرا نویدِ متنفر از پدر، عشق سابقش فرشته را نبخشید؟!»، «چرا مهتاب پرونده را همان اول رها نکرد؟!»، «چرا همه چشم بسته به عماد می گویند چشم؟!» و کلی چرای دیگر که سازندگان سریال جواب همه شان را داده اند اما نه آنقدر ساده و دم دستی که مخاطب انتظار دارد، بلکه در تار و پود ساختار اثر و دیالوگ هایش.

از ابتدای داستان مخاطب خیلی زود، از روی کنش و واکنش شخصیت ها به وقایع، شروع می‌کند به قضاوتشان. طبیعی است. اما نکته جذاب، بازخوردهایی است که نشان می دهد در طول مسیر مدام این قضاوت ها دستخوش تغییر شده. حامدِ باهوش و متعهد می شود وکیلی احمق و هوسباز، فرشته معصوم و بی گناه می شود شروری ترسناک، مهتاب نچسب و خائن، می شود بیچاره ای مُحق و مظلوم، عماد ادیب و از کار افتاده می شود پدرخوانده پست فطرت و غیر قابل درک و ... و احتمالا بی ثباتی در امکان قضاوت قطعی و دقیق آدم های داستان و انگیزه هایشان تحسین برانگیزترین بخش سریال «گناه فرشته» باشد.

اوج مواجه شدن مخاطب با قضاوت هایش هم صحنه ملاقات خصوصی و اعدام فرشته است. جایی که مخاطب نمی داند آیا از نظرش فرشته باید برای کشتن عیاش و آدمکشی چون عشیری اعدام شود یا برای دلبری کردن بی‌پروا و نامعقول با وکیل خوش تیپ و متاهلش؟! و اصلا آیا بعد از این همه وقایع از اعدام فرشته باید خوشحال باشد یا غمگین. یا اگر من جای نوید بودم و می دانستم پدرم با دختر جوانی که عاشقش بودم چه کرده باز قصاص می خواستم یا پس از وقایعی که اتفاق افتاده طناب دارش را سفت تر می کردم؟ دوراهی هولناکی است برای ناخودآگاه ذهن مخاطب. جایی که بی پرده با خودش مواجه می شود و دیگر مطمئن نیست با دیدن همه وقایع باز هم به قضاوت درستی از آدم های قصه رسیده یا نه؟ سوالی که لازم است در زندگی روزمره و مواجه شدن با آدم ها و وقایع شخصی و اجتماعی نیز مدام در ذهنمان بچرخد.

مخاطب «گناه فرشته» طی داستان این سریال مدام در دو راهی های اخلاقی قرار می‌گیرد و باید سوالات اساسی و جدی ای از خودش بپرسد. سوالاتی که شاید جوابش بنیان های فکری و اخلاقی اش را به هم بریزد. خب احتمالا قرار گرفتن در چنین موقعیتی برای هیچ مخاطبی احتمالا آسان و دوست داشتنی نیست. به قول آگاتا کریستی «سوالهایی وجود دارد که شما از ترس شنیدن جواب هرگز نمی‌پرسید.» پس ترجیح می دهد یا فرار رو به جلو کند، یا سختی این موقعیت را به جان بخرد و خود را در بوته آزمایش بگذارد و یا مثل خیلی ها بی تفاوت فقط کمی دورتر از طناب دار بایستد و همراه تخمه خوردنش مراسم را تماشا کند و بعد هم به ادامه زندگی اش برسد. موقعیت آشنایی نیست؟!

از آن طرف «گناه فرشته» سریالی کاملا نمادین است. منتها با واقعیت به شکل جدی و ملموسی ترکیب شده. همین می شود که عده ای با اشاره به آن بخش های به ظاهر واقعی، باور نمی کنند جور متفاوت تری هم می شود بخش‌های دیگر سریال را دید و تحلیل کرد. با اینکه زندان و زندانی و دادگاه در این سریال نسبت به واقعیت ایرانی اش بسیار غیر واقعی است، اما نمادین بودنش آخرین چیزی است که به ذهن برخی می رسد.

شاید چون اگر این نمادین بودن را بپذیرد آن‌گاه مجبور است باقی چیزها را هم با همین فیلتر نگاه کند. آن وقت ممکن است خودش یا زندگی اش را لا به لای مفاهیم داستان پیدا کند. طبیعتا مواجه شدن بی پرده با خود و جهان پیرامونی که در شکل دادن به آن موثریم و قضاوت آن از بیرون، جزو سخت ترین لحظات زندگی هر انسانی است.

البته بخشی از ایراد گرفتن ها در این زمینه هم شاید به بازی های درست بازیگران اصلی بر می‌گردد. آن ها خیلی واقعی در جهانی نمادین قرار گرفته اند و مخاطب مدام دوست دارد با پیش فرض های آماده اش آن ها را قضاوت کند تا زود فیتیله تعمق را پایین بکشد؛ اما سازندگان سریال نمی گذارند. آن‌ها مدام ذهن مخاطب را برای کشف درونیات آدم های قصه‌شان تحریک می‌کنند. مخاطب هم لجوجانه مقاومت می‌کند. باید به دقت شخصیت ها را ببینی، حرف هایشان را بشنوی، عمق و دلیل روابط شان را درک کنی و بعد با تحلیلی درست و چند جانبه به درک درستی از رفتارشان برسی. این همان ریسک بزرگ سازندگان «گناه فرشته» است. ایجاد جدل در ذهن مقاومِ مخاطب و مواجه کردن با حقیقت تفکرش در سنجش و قضاوت. نتیجه این جدل ها نیز طبیعتا همیشه برای مخاطبان مثبت نیست.

«گناه فرشته» روایتی است از تشویش، تنهایی، ترس، رذالت، بی پروایی و عقده های عمیق ذات انسانی. بدون چاشنی امید. با مدل روایتی عامه ناپسند، آرام، سنگین، حراف و نمادگرا. حالا همانطور که هر هنرمند حق روایت هر داستانی را دارد، هر مخاطبی نیز حق ندیدن و نشنیدنش را. کما اینکه هر کدام‌مان فیلم و سریال و کتاب نیمه تمام و رها نشده در زندگی کم نداریم. اما اگر گاهی نمی‌دانیم چرا درگیر اثری می‌شویم که به ظاهر حتی دوستش هم نداریم، شاید تنها یک تغییر زاویه دید همه چیز را حل کند. شاید ناخودآگاه ما از بازی ای که در آن قرار می‌گیرد لذت می‌برد بی آنکه صراحتا توسط خودآگاهمان اعلامش کند.

«گناه فرشته» تماشاگرش را جدی گرفته و تجربه ای شده که می توان درباره ابعاد مختلف روانکاوانه، سیاسی-اجتماعی و حتی ساختاری اش حرف زد، نقاط ضعف و قوت برایش پیدا کرد، مخالف و موافق آدم های قصه اش بود و لایه هایش را بیشتر شکافت و این ویژگی مهمی است برای یک اثر.