تنها در خاموشی / آسمان آبی تیره شد
رکنا: احمدرضا دالوند، طراح گرافیک، نویسنده و منتقد هنری پس از یک دوره بیماری سخت سحرگاه دوشنبه نوزدهم آذرماه در شصت سالگی در خانهاش درگذشت.
او که از اول آبانماه بهدلیل عارضه قلبی و دیابتی در بیمارستان سینا بستری شده بود، چند عمل جراحی سنگین را از سرگذراند. به گفته پزشک Doctor معالج این روزنامهنگار پیشکسوت، «هنوز علت دقیق مرگ احمدرضا دالوند مشخص نیست و تا پاسخ پزشکی قانونی در این باره باید منتظر ماند.» دالوند روز هجدهم آذرماه از بیمارستان مرخص و اگرچه به تشخیص پزشکان معالجاش دوره درمان او به پایان رسیده بود، اما ترجیحشان این بود که وی چند روز دیگر را نیز در بیمارستان تحت نظر باشد، اما دالوند ترجیح داده بود دوران نقاهت را در خانه خود سپری کند.
بر اساس گزارش سیدفرید قاسمی در کتاب «دانشنامک خرمآباد»، احمدرضا دالوند سال 1337 به دنیا آمد. او از نسل هنرمندان و روزنامهنویسهایی بود که جوانیاش مقارن با سالهای پر التهاب انقلاب اسلامی بود و نگاه و جهانبینیاش متأثر از این رویداد اجتماعی بزرگ شکل گرفت؛ نگاهی که کانون آن «آزادیخواهی»، «رفع سانسور» و «گسترش آگاهی عمومی» بود. او در فاصله سالهای دهه پنجاه تا هفتاد در فضاهای مختلف رسانهای کار کرد و بهعنوان طراح گرافیک، مدیر هنری، نویسنده قلم زد، اما دوران اوج شکوفایی فعالیت این روزنامهنگار و طراح گرافیک همزمان با بهار آزادی Freedom مطبوعات در ایران شد و با پیوستن به روزنامه «جامعه» به سردبیری ماشاءالله شمسالواعظین طرحی دیگر در گرافیک مطبوعاتی ایران انداخت. او پیش از اینکه به دعوت ماشاءالله شمسالواعظین بهعنوان «مدیر هنری» به تحریریه روزنامه «جامعه» بپیوندد، با کار کردن در مجله پرمخاطب «آدینه» به سردبیری سیروس علینژاد نام و آوازهای در فضای مطبوعاتی بهم زده بود. نخستین شماره مجله «آدینه» آذر ماه 1364 منتشر شد، احمدرضا دالوند بیست و هفت ساله و جوانترین عضو تحریریه بود. سردبیر مجله آدینه، در روایت همکاری با احمدرضا دالوند به گزارشگر «ایران» گفت:«دو دهه از توقیف آدینه میگذرد، من دقیق خاطرم نیست که ما احمدرضا دالوند را به همکاری دعوت کردیم، یا اینکه او ما را یافت. او خلاق، شیرین و تأثیرگذار بود. نه تنها شخصیت شیرینی داشت بلکه قلماش هم شیرین بود. از همان آغاز حضورش در آدینه به عضو دائمی تحریریه بدل شد و اینطور نبود که ساعتی به تحریریه بیاید و برود، شوق و اشتیاق بیپایانی برای کار داشت و مدام در حال انجام کارهای گرافیکی و تصویرسازی مجله بود. کمبودها و عدم امکانات لازم را با خلاقیت جبران میکرد. در جمع اعضای تحریریه ما جوانترین عضو بود.» انتشار آدینه سیزده سال ادامه پیدا کرد و با دستور سعید مرتضوی رئیس وقت دادگاه مطبوعات همراه شمار زیادی دیگر از نشریههای دوم خردادی از ادامه فعالیت بازماند؛ اما احمدرضا دالوند متوقف نشد نه آن زمان نه در ادوار دیگر با توقیف و متوقف شدن نشریههایی که با آنها کار میکرد و از رسانهای به رسانهای دیگر کوچ کرد. آوازه فعالیت احمدرضا دالوند به گوش شمس الواعظین رسید، سردبیر «جامعه» زمستان 1376 از او میخواهد تا با عنوان «مدیر هنری» کارش را آغاز کند. تا پیش از انتشار «جامعه» در روزنامههای ایران «مدیر هنری» به معنای مرسوم کنونی وجود نداشت، بخشی از توفیق «جامعه» مدیون و مرهون خلاقیت و تلاش تیم هنری و طراح گرافیک روزنامه بود. شمس الواعظین سعی کرد تمام اعضای تحریریه را از زبدهترین و مجربترین روزنامهنگارهای ایرانی انتخاب کند و برای انتخاب مدیر هنری روزنامه هم این مؤلفه مهم را ملاک انتخاب و عمل قرار داد. شمس الواعظین از کار با احمدرضا دالوند بهعنوان «همکاری خوب» یاد میکند. به گفته هادی حیدری، شمسالواعظین لقب «دال بزرگ» را به این هنرمند Artist عرصه گرافیک داده بود. بعد از توقیف «جامعه» در تیرماه 1377 احمدرضا دالوند به همکاری با روزنامههای «نشاط»، «توس» و «عصر آزادگان» به سردبیری شمس الواعظین ادامه نداد. احمدرضا دالوند در آن زمان آتلیه هنری داشت و ترجیح داد، کار در آتلیه را ادامه دهد، بهرغم میل باطنی شمسالواعظین این همکاری خوب استمرار پیدا نکرد. نه تنها نسل پیشکسوت روزنامهنگاری ایران، بلکه جوانها هم بر خلاقیت و تأثیرگذاری دالوند تأکید میکنند، علاوه بر این دو نشریه مهم و تأثیرگذار احمدرضا دالوند با نشریههای مهم دیگری چون، «دنیای سخن» به سردبیری شاهرخ تویسرکانی، «ماهنامه صنعت حمل و نقل» به سردبیری عمید نایینی، «ایران فردا» به مدیر مسئولی عزتالله سحابی، «فیلم» به سردبیری هوشنگ گلمکانی، «گلستانه» به سردبیری مسعود شهامی پور و... هم کار کرد. حضور در روزنامه ایران نیز بخش دیگری از فعالیتهای هنری این طراح گرافیک در نشریههای ایران بود.
جان و دل را میسپارم روز و شب / محمود مختاریان، مدرس روزنامهنگاری
از آغاز به کار مطبوعات در ایران نگاههای مختلف و آدمهای برجستهای در این حوزه تربیت شدند. همانطور که مطبوعات را از غربیها تقلید کردیم، صفحهآرایی را هم با الگوبرداری از آنها در نشریات خود پی گرفتیم. در چند دهه اخیر و در دوره شاه دو نفر چهره سرآمد و برجسته این حوزه بودند و کارشان در طراحی صفحات مثال زدنی بود؛ آقای عباس مژدهبخش در روزنامه اطلاعات و آقای پرویز آذری در روزنامه کیهان. بعد از انقلاب که روزنامهها گسترش پیدا کرد و تعداد آنها به بیش از دهها روزنامه رسید، گرافیک مطبوعاتی هم گسترش و پیشرفت زیادی داشت و احمد رضا دالوند از آن دست افرادی بود که اعتقاد داشت اول باید دیدنی باشیم و بعد خواندنی. استاد دالوند همزمان یا بعد از مرتضی ممیز، استاد افشار مهاجر و... نسلی را با همین نگاه تربیت و اداره کرد؛ اما خود، استثنائاتی داشت که متمایزش میکرد؛ دالوند علاوه بر این که گرافیست مطبوعاتی بود، نقاش بود، هنرهای تجسمی را عالی میدانست و نویسنده خوبی بود. اساتید هنرهای تجسمی اروپا و امریکا را بخوبی میشناخت و راجع به آنها تحلیل داشت و به آدمهای بزرگ مطبوعات کاملاً اشراف داشت. شبانه روز مینوشت، شبانه روز نقاشی میکرد و... حدود 40 سال در روزنامههای مختلف و مجلات گوناگون با ایشان هم رفاقت داشتم و هم همکاری. به وجود او همیشه افتخار کردم، در یک کلام میخواهم بگویم دالوند آدم کمی نبود و در این حیطه آدم بزرگی را از دست دادیم. آرزوهای زیادی داشت که فرصت برآورده شدن آن مهیا نشد. به امید اینکه خانواده دالوند در این راستا همت کرده و آثار باقیمانده از ایشان در حوزههای مختلف را منتشر کند.
دغدغه مردم رهایش نمیکرد / مسعود شهامیپور، روزنامهنگار
اغراق نکردهام اگر بگویم هنرمندی بسیار دغدغهمند بود و دغدغه مردم و هنر Art لحظهای رهایش نمیکرد. تعصب بسیاری نسبت به کارش داشت. اگر او را از نزدیک میشناختید، حتم دارم که شما هم دالوند را فردی فداکار میدانستید؛ صداقتی که تنها به هنر و کارش محدود نمیشد و دایرهاش دنیای رفاقتهایش را هم دربرمیگرفت. آنقدر در کارش جدیت داشت که میتوان آن را یکی از ویژگیهای بارز شخصیتیاش دانست. هر گاه به دید حرفهای به سراغ اثری میرفت، تعارف و رفاقت را کنار میگذاشت و اگر نقدی داشت، آن را به صراحت بیان میکرد. تأکید داشت هنرمند نه تنها باید حواسش به اثری باشد که خلق میکند و نباید دمی از شخصیت هنریاش غافل شود. شاید باورتان نشود اما هر وقت دیداری داشتیم و قدری قدم میزدیم زمین و زمان به ما کار داشتند، از گشت ارشاد گرفته که ما را بابت اینکه از کجا آمدهایم و کجا میرویم بازخواست میکرد تا افراد دیگری که به هر طریقی سر راهمان سبز میشدند و ما نمیتوانستیم کمی حرف بزنیم. از این بحثها که بگذریم از جهت کار مطبوعاتیاش هم میتوان ایدهای را که در طراحی صفحات روزنامه «جامعه» اجرا کرد، تحولی در شیوه صفحهبندی رسانههای چاپیمان دانست. اتفاقی که به کوشش او حدود سال 76 در این روزنامه رخ داد، چنان تأثیری بر دیگر روزنامهها به جای گذاشت که بعد از آن ردپای ایده دالوند بر گرافیک دیگر رسانهها هم به وضوح دیده شد. آن زمان کیهان تنها روزنامهای بود که از قبل انقلاب صفحهبندی خاصی داشت، باقی روزنامهها شکل و شمایلی شبیه هم داشتند و امکان اینکه بتوان برای طراحیشان هویت مستقلی قائل شد، ممکن نبود؛ اما دالوند راه را برای این هویت مستقل باز کرد.
هنرمندی کمالگرا / فرامرز قره باغی، روزنامهنگار
آشنایی من با احمد رضا دالوند به دهه 60 برمی گردد. پیش ازآن که همکار باشیم، با یکدیگر آشنایی داشتیم. بیشترعلایق و سلایق مان نیز مشترک بود. احمدرضا دالوند به لحاظ خصوصیات خلقی و شخصیتی و همچنین خلقیات کاری و شغلیاش انسانی بیهمتا بود و صرفاً هنرش به یک نقاشی و طراحی خلاصه نمیشد. او به عنوان یک هنرمند در زمینه هنر، تاریخ هنر و فلسفه هنر اطلاعات بسیار وسیعی داشت. بسیار کمالگرا بود و علاقه داشت انجام هر کاری در نهایت دقت و ظرافت و کمال انجام بگیرد.همین دقت نظر و وسواس در کارش هم به چشم میخورد ومعتقد بود کسانی که با او کارمی کنند یا برسر کلاس هایش حاضر میشوند، باید فهم درستی از آنچه آموزش میدهد بدست آورند. بد فهمیها همواره آشفتهاش میکرد. او جزو معدود هنرمندانی بود که نفس اعتراض را متوجه سطح بینش و فهم افراد میکرد بدون آنکه بخواهد دراین زمینه اغراق وخودنمایی کرده باشد. دالوند معتقد بود یا نباید به سراغ کاری رفت یا اگر هم میرویم باید فهم و درک درستی از آن داشته باشیم. از او آثار بسیاری باقی مانده است که هنوز شناخته شده نیست؛ بخصوص در زمنیه نقاشی که متأسفانه به نمایش درنیامده و قرار بود پس ازمرخص شدن از بیمارستان آثار دیده نشدهاش را در یک گالری در فرانسه به نمایش بگذارد و درسطح جهانی عرضه شان کند، که متأسفانه بیماری مجالش نداد و او را از ما گرفت.
سختگیر و بذلهگو / محمد طاهری، مدیر هنری روزنامه ایران
من از سالهای دهه 70 در دورهای که احمدرضا دالوند مدیر هنری روزنامه جامعه بود، کارهای او را دنبال میکردم. به نظرم حضور او در آن تحریریه و مشخصاً گرافیک روزنامه جامعه اتفاق مهمی در مطبوعات ما بود. تا پیش از روزنامه «جامعه» گرافیک همه روزنامهها اعم از کیهان، اطلاعات، سلام و... شبیه هم و بسیار تکراری بود و با خلاقیت و تلاش مؤثری که داشت طرحی دیگر در گرافیک مطبوعاتی ایران در انداخت. زمان گذشت تا اینکه در نیمه دهه 70 من افتخار همکاری با احمدرضا دالوند را داشتم و در کنار هم تا نزدیک یک سال بعد کار کردیم و آن تجربه همکاری بسیار خوب و آموزنده و لذتبخش بود. در کار جدی و سختگیر بود با کسی تعارف و شوخی نداشت، در عینحال روحیه شاد و طنازی داشت و در ساعتهای فراغت پایه ثابت بگو و بخند بود. به اعتقاد من او هرجا حضور داشت مؤثر و خلاق بود، در عین حال نباید از یاد برد که دوره اوج فعالیت این هنرمند فقید در سالهای دهه 70 و خاصه روزنامه «جامعه» بود. درگذشت او را به خانوادهاش و جامعه روزنامهنگاری و طراحان گرافیک ایران تسلیت میگویم. یادش گرامی.
گشاینده دریچهای تازه / هادی حیدری، کارتونیست
بسیاری حضورشان در عرصه کارتون و روزنامهنگاری مرهون حمایتهای احمدرضا دالوند بوده است و از جمله خود من. افتخار همکاری با ایشان را از سال 1376 پیدا کردم که مدیر هنری روزنامه جامعه بودند. ایشان نگاه موشکافانه و سختگیرانهای داشت. من کارهایم را بهعنوان کارتونیست به دفتر روزنامه بردم. ایشان با دقت آنها را دیدند و راهنمایی تخصصی به من دادند. من تا پایان جامعه با ایشان کار کردم و دریچه تازهای به لحاظ حرفهای به روی من باز شد و دالوند در زندگی حرفهای من بسیار نقش داشت. گرافیک روزنامه جامعه یک تحول اساسی در گرافیک روزنامههای ایران بود و این تحول مدیون نگاه این هنرمند و طراح و گرافیک بود.
او به زندگی امیدوار بود / دکتر بهروز بهزادی، روزنامهنگار
احمد دالوند دوست نزدیک و صمیمیام بود، اما آنچه من از او میدانم و اینجا میتوانم دربارهاش سخن بگویم، بخشی است که بیشتر مربوط به کار حرفهای دالوند میشد و ربط چندانی به دوستی ما نداشت. دالوند در دورههایی مختلف در روزنامه ایران، چه با حضور من و چه بعد از آن، خدمات بسیاری را برای طراحی کردن صفحه اول و... همچنین مشورت دادن در بخش طرحها و مسائل گرافیکی به مجموعه ارائه میداد و حضورش به مفهوم واقعی کلمه منشأ خیر بود. اگر به آرشیو روزنامه ایران در دورههای اول و دوم مراجعه کنید، حتماً نشانههای بسیاری از حضور مثمرثمر او خواهید یافت. احمد دالوند یک گرافیست فوقالعاده بود و در این وادی کارهایی که او انجام میداد اصولاً کارهایی بود با ارزش و قابل تأمل. او همیشه قائل به رعایت اصول گرافیک بود اما در این زمینه سلیقههای خاص خودش را هم داشت و همین مسأله باعث تمایز او میشد. به هرحال زندگی با او آنچنان کنار نیامد و سختیهایی داشت که دوستان نزدیکش میدانند. حتی بخشی از آرشیوش را که به گفته خودش ثمره زندگیاش بود، فروخت تا بتواند برای دخترش که در خارج از کشور تحصیل میکرد، شرایط بهتری را فراهم کند. احمد همواره به زندگی امیدوار بود. او خصوصیات بارز یک هنرمند بزرگ را در خودش داشت و رفتنش نه فقط ضایعهای برای اهالی هنر گرافیک بلکه ضایعهای برای اهالی مطبوعات نیز هست.
تنهایی یک هنرمند / کامبیز درمبخش، کارتونیست
سال 81، بعد از 22 سال دوری، از آلمان به ایران بازگشتم. روزنامه نسبتاً نوپا اما معروف آن روزها «ایران» من را به سمت خود کشاند. عزمم را جزم کردم و یک روز به روزنامه رفتم. شناختی از مدیر هنری روزنامه نداشتم و آن روز برای اولین بار با احمدرضا دالوند آشنا شدم. استقبال گرمی داشت و کلی با هم صحبت کردیم. روزهای بعد که برای دیدنش به اتاق کارش میرفتم هر بار آثار تازهای از خودم را روی دیوار پشت سرش میدیدم، میگفت برخی از کارها را به منزل برده و آنجا هم نشانههایی از من روی دیوار خانه دارد؛ همین حمایتها بود که دلگرمم میکرد برای ادامه همکاری. به خاطر ممنوعیتهای اجباری بعد از مدت کوتاهی این همکاری قطع شد و همدیگر را کمتر میدیدیم. دیدارمان معطوف شد به گالریگردیها و مراسمها و برنامههای فرهنگی و... در همین دیدارها و رفت و آمدهای خانوادگی فهمیدم که از همسرش جدا شده و به تنهایی و با عشق بیحد و حصر وظیفه بزرگ کردن دخترش را عهدهدار شده است. اهل خانواده بود و میگفت برای دخترم هم پدر هستم و هم مادر. در ابتدا همین تعهد و پس از آن جراحی قلب Heart و در نهایت مهاجرت دخترش باعث شد که خانهنشین و گوشهگیر شود. خیلی کم از خانه بیرون میآمد و معاشرتش و همین طور فعالیتش را محدود کرده بود که واقعاً حیف بود. کم کار شدن کسی که نقاش بود، گرافیست بود، مدیر هنری بود و منتقد هنری و نویسنده خوبی بود، حیف بود و از دست دادنش ضربهای بزرگتر برای جامعه هنری. چنین افرادی بخصوص آنهایی که در حوزه طنز فعالیت میکنند روحیات حساستری دارند و غمشان را در دلشان میریزند. هوای دلشان را بیشتر داشته باشیم.
30 دقیقه قبل از مرگش! / شاهرخ تویسرکانی، روزنامهنگار
آشنایی من با احمدرضا دالوند به بیش از 40 سال میرسید. جوانی پرتلاش و فعال و در کار خود بسیار جدی و کم نظیر. آخرین مکالمه ما به دقایقی پیش از مرگش میرسد؛ حدود ساعت 1:30 بامداد و بهتر است بگوییم آخرین دقایق از زندگی باقیماندهاش. که حالش را جویا شدم. بیخبر از آنکه آخرین لحظات زندگی اوست.
ابتدای فعالیت او دراین عرصه از نشریه آدینه بود که درآنجا مسئولیت صفحهآرایی را برعهده داشت و در واقع بهترین کارهایش از همان نشریه آغاز شد و بعد آن در رسانههایی چون «بهار»، «توس»، «جامعه» و... به اوج رسید و آنقدرمطرح شد که دیگر، دوستان او را بهنام مخفف «دالی» خطاب می کردند. از او جز خاطرات خوب و روز و روزگار خوشی که با احمدرضا دالوند گذشت چیزی به یاد ندارم. انسانی مهربان، دلسوز و خوش قلب. دالوند هنرمندی بیادعا و در عمل پرمحتوا بود، درست عکس برخی دوستان گرافیست که با آموختن کارهای ابتدایی عنوان هنر را با خود به یدک میکشند. همسر و فرزندش از سالها پیش در سوئیس زندگی میکنند و او در تمام این مدت زمان در تنهایی به سر میبرد. متأسفانه باید بگویم اهالی هنر دراین مملکت دلسوزی ندارد. دالوند اوضاع مالی چندان خوبی نداشت و حتی بعد ازعمل جراحی و قطع یکی از پاهایش به علت بیماری دیابت Diabetes مجبور بود به سختی در ساختمانی که منزل او در طبقه سوم قرار داشت بدون آسانسور رفت و آمد کند. بههمین دلیل با مشورت برخی دوستان مشترکمان تصمیم گرفتیم با جمعآوری مبلغی منزل دیگری برای ایشان اجاره کنیم تا بلکه برخی مشکلاتش کمتر شود. همچنین قرار بر این بود با برپایی یک گالری از آثارش بخشی از هزینههای زندگیاش را پرداخت کند اما افسوس که اجل فرصت این اتفاق را نداد. روحش شاد یادش گرامی.
آرزویی که اجل بر باد داد / مسعود ابراهیمی، روزنامهنگار
آنهایی که او را از نزدیک میشناختند میدانند که چقدر سخاوتمند بود، تصمیم به انتشار مجلهای با عنوان «خانواده شاد» گرفته بودیم، پیشنهاد طراحی لوگوی آن را بدون هیچ چشمداشتی داد و آن را هدیهای به من و همسرم به واسطه فعالیتهای فرهنگیمان دانست. اتفاقاً لوگوی متفاوتی هم از آب درآمد، خانواده شاد را به خط نستعلیق نوشت، منتها نقطههای آن را با قلبهای کوچک مشخص کرد که تناسب بسیاری با نام آن مجله داشت. بعد از آن ارتباطمان کم و بیش ادامه پیدا کرد تا اینکه شب اربعین امسال با من تماس گرفت و گفت بسیار مریض است و خواست به دیدنش بروم. قرار شد صبح فردای آن روز به خانهاش بروم که دوباره زنگ زد و گفت مسعود نیا! گفتم چرا؟ از به هم ریختگی خانه گفت و اینکه نمیخواهد آنطور به دیدنش بروم. به اصرار خودم قرار شد با یکی از دوستان به دیدنش برویم. حالش بسیار بد بود و سریع او را به بیمارستان منتقل کردیم و باقی اتفاقات همانهایی است که تقریباً در رسانهها خوانده اید. این اواخر سه مرتبهای سکته کرد، دفعه آخر به من گفت چیزی دیده است که تا به حال کسی ندیده و گفت:«به محض مرخص شدن از بیمارستان حتماً آن را طراحی میکنم و شک ندارم کار بسیار خوبی از آب درخواهد آمد.» حتی به فکر این بود که بخشی از خانهاش را به گالری تبدیل کند، با این حال اجل فرصت تحقق آخرین آرزوهایش را به او نداد و با خودش او رابرد.اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید
ارسال نظر