گفت‌وگوی مفصل با گوگوش / از رها اعتمادی تا واکنش به شبیه سازی صدای گوگوش با هوش مصنوعی و خداحافظی قطعی !

پایگاه اطلاع رسانی انصاف نیوز گزارشی  به بهانه‌ی خداحافظی گوگوش منتشر کرده است که  گفت‌وگوی مفصلی با این خواننده‌ی ایرانی بوده که در ادامه می‌خوانید:

 فکر می‌کنید زمانش واقعاً رسیده بود که شما به قول قدیمی‌ها کفش‌هایتان را آویزان کنید؟ یا چقدر تحت تأثیر بودید؟ ما خواهی نخواهی تحت تأثیر حرف‌هایی که این و آن می‌زنند قرار می‌گیریم. بعضی خبرنگاران یا افرادی خارج از حیطۀ خبر در مورد توانایی‌های هنری شما در این زمان صحبت می‌کردند. آیا این‌ها واقعا می‌توانست تأثیرگذار باشد؟ یا این چیزی بود که شما فکر می‌کردید بالأخره باید انجامش بدهید؟

من به‌طور کلی تحت‌تأثیر گفته‌ها یا افکار دیگران قرار نمی‌گیرم. من همیشه سعی کرده‌ام وقتی به اطرافم نگاه می‌کنم، خودم تصمیم بگیرم. تحت تأثیر جریانی یا اشخاصی یا نوشتاری، گفتاری واقع نشوم. همیشه در مورد کارم خودم تصمیم گرفتم. در مورد حرفه‌ام و چیزی که از سه سالگی درونش بودم. با آن بزرگ شدم و در سرنوشت من یک هایلایت (نقطه روشن) گُنده است دیگر؛ یعنی به عنوان آرتیستی که در کودکی با پدرم کارهای فانتزی و پیش‌پرده و آکروبات و از این برنامه‌ها داشتم، تا جایی که خوانندگی را شروع کردم.

در این موارد خودم تصمیم گرفتم. البته تا جایی تصمیم با من نبود… بچه بودم، کودک بودم و حتی در نوجوانی تصمیم‌گیری بعضی از برنامه‌ها یا زندگی شخصی‌ام دست من نبود. از یک جایی به بعد ولی خودم سعی کردم که تحت تأثیر حرف‌ها و گفته‌ها و جریانات قرار نگیرم.

دقیقاً از چه زمانی خانم گوگوش تصمیم‌ساز شدید. یعنی می‌خواهم بدانم وقتی که «قصه وفا» منتشر شد، تصمیم با خودتان بود یا این‌که نمی‌شود گفت «قصه وفا» انتخاب خودتان بود؟

زمانی بود که هنوز خودم برای خودم تصمیم نمی‌گرفتم. ولی انتخاب یک ترانه منوط بود به نحوه اجرای من، آن‌جا تصمیم گرفته می‌شد که خب، من درست خواندم یا درست نخواندم.

قصۀ وفا زمانی ضبط شد یا شنیده شد… از طرف پدر من که با پرویز مقصدی آشنا بود، آن زمان به هر حال باعث شد که پرویز مقصدی من را محک بزند و با این ترانه محک خوردم. اولش هم قصه وفا یک جورهایی باعث شد که شنونده من را پس زد. یعنی اوایل، حتی یادم است من در یکی از برنامه‌هایی که شب‌های جمعه راڈیو هنر برای مردم برگزار می‌کرد، وقتی اولین بار این ترانه را خواندم، مرا هو کردند.

یعنی برای آن‌ها ترانه‌ای نبود که با فضای روزگار همخوانی داشته باشد؟

الان خاطرم نیست، ولی فکر می‌کنم این ترانه برای آن جمعیتی که حضور داشتند، ترانه مناسبی نبود و اصلاً به‌کل ردش کردند. یعنی مجبور شدم ترانه را تا مدتی اجرا نکنم.

بعد از مدتی وقتی که کمپانی آهنگ روز آقای چمن‌آرا به من خبر دادند که رکورد (نصاب) فروش را در فروش صفحه داشتم، آن‌جا بود که تازه متوجه شدم که نه، کارم درست بود.

به نحوۀ اجرا اشاره کردید. اشاره می‌کنم به صحبت‌هایی که مسعود فروتن (کارگردان تلویزیونی رنگارنگ و میخک نقره‌ای) در مورد نحوۀ اجرای شما داشت. طراحی کلمات، این که کلمه را همین‌طوری ادا نمی‌کنید. هنرمندان پیش از شما و زنانی که خواندن آغاز کردند، به‌ویژه آن‌هایی که پاپ خوان بودند، شاید مجریان خوبی بودند، ولی کاری که شما می‌کردید متفاوت بود. این را از کجا گرفته بودید؟ مثلاً «من آمده‌امِ» شما جور دیگری است، انگار یک جور دعوت با خودش دارد.

شاید آن برمی‌گردد به زمانی که با پدرم پیش‌پرده‌های اُپرت‌های آذربایجانی اجرا می‌کردیم، هم خواندن بود، هم بازی بود و هم رقص، یعنی سه کار را هم‌زمان با هم انجام می‌دادیم. هم آنجا به من تعلیم داده شد و هم در بچگی‌ام وقتی ما در تئاتر آقای تفکری…

اصغر تفکری.

بله… برنامه داشتیم. پدرم مرا در سینماهای لاله‌زار می‌گذاشت تا فیلم ببینم. ما چهار سانس(نوبت) برنامه اجرا می‌کردیم و ما بین هر سانس که من کاری نداشتم، پدرم مرا می‌گذاشت در سینمایی که مثلاً هر دو ساعت یک فیلم نشان میداد-البته دو ساعت هم کمتر- مرا می‌گذاشت در آپاراتخانه پیش مسئول آپارات و او برای من فیلم‌ها را می‌انداخت روی دیوار، کوچک می‌کرد و من می‌نشستم آن‌ها را می‌دیدم.

پدرتان این کار را هدفمند انجام می‌داد؟ با هدف این که شما با فیلم آشنا بشوید؟

نه فقط برای این که آن وقت را به اصطلاح بگذرانیم و سرم تا برنامه بعدی گرم باشد. می‌نشستم فیلم‌ها را می‌دیدم فیلم‌های متفاوت، همه جور فیلمی آنجا نشان می‌دادند. از «شزم» گرفته تا «هرکول» و «کازابلانکا»، هیچ سانسوری هم برای من نبود، فیلم‌های بزرگ سال‌ها را من می‌دیدم. به هر حال آن‌ها به من بازیگری را یاد داد دیگر. فکر کنم مجموعه این اتفاقاتی که بر من گذشته، شاید باعث شده که یک فُرمتی (قالبی) را برای خودم انتخاب کنم.

​شما در جایی از گفتگو از حال و روحیه‌تان گفتید. در این شرایطی که صحبت از فصل آخر است، اتفاق عجیبی افتاد و شما اعلام کردید که می‌خواهید خداحافظی کنید. پیش از شما شهرام شب‌پره اعلام کرد که قصد خداحافظی دارد، بعد مثلاً کوروش یغمایی گفت که آلبوم آخرش به علاوه آلبومی دیگر آخرین فعالیت‌های اوست. دلیلش چیست واقعاً؟ بعضی هنرمندها خداحافظی نکردند ولی به نوعی از صحنه خارج شدند. نمونه‌اش خانم حمیراست یا حتی مثلاً خانم رامش که خیلی پیشتر این اتفاق برایشان افتاده بود. البته یک جاهایی طنزی را روی صحنه به کار می‌برید و خداحافظی خودتان را با آقای ابی مقایسه می‌کنید. چون آقای ابی هم بارها خداحافظی کردند ولی هر بار به صحنه برگشتند.

دوست عزیز من است، خب، آن طنز است و کمی شوخی می‌کنم با همکارم. احتمالاً خواسته خداحافظی بکند، بعد دیده دلش می‌خواهد باز هم بخواند.

همین اتفاق امکان دارد درباره شما هم بیفتد؟ یعنی فصل دیگری به این فصل آخر اضافه شود؟

فکر نمی‌کنم برای من این اتفاق بیفتد. وقتی تصمیم می‌گیرم، وقتی انتخاب می‌کنم، انتخاب می‌کنم.

و واقعاً از خداحافظی نمی‌ترسید. از این که سال‌ها رو صحنه بودید و یک دفعه… با این جدا شدن از صحنه در خود آدم اتفاقی نمی‌افتد. نمی‌خواهم این کلمه را به کار ببرم…

من بازنشسته نمی‌شوم، من از صحنه پایین می‌آیم. یعنی من صحنه کنسرت را کنار می‌گذارم، ولی قرار نیست که من کار دیگری نکنم یا مثلاً ترانه‌های خوبی که به دستم برسد را اجرا نکنم. می‌توانم ترانه را بخوانم و شنونده‌های من به آن گوش بدهند.

موسیقی امروز فضای عجیبی پیدا کرده است، ضمن اینکه الان با آمدن هوش مصنوعی، من دیدم یکی از کارهای خواننده‌ای دیگر را با صدای شما منتشر کرده‌اند. این کار را شنیدید؟

بله

نگران نشدید؟

والله از نگرانی دیگر گذشته است. دیگر تسلیم این تکنولوژی جدید هستیم. برای اینکه کاری از دست ما که بر نمی‌آید. این اتفاق خواه ناخواه افتاده است. امروز دیگر ترانه‌ها عمرشان شاید ۲۴ ساعت یا خیلی باشد یک هفته است. ترانه بیرون می‌آید موفق می‌شود و بعد از بین می‌رود. مگر اینکه هر از گاهی یکی از این ترانه‌ها را در لیست آهنگ‌های – درخواستی که نیست- رادیو فردا بشنویم.

شما صدای خودتان با هوش مصنوعی را که گوش دادید، چقدر شبیه صدای خودتان بود؟

اصلاً به نظر من شبیه نبود.