زیباترین دختر ایران فرزند عطیه معصومی خانم بازیگر ناشنوای ایران ! + عکس های خانوادگی خانم بازیگر بزنگاه و بیوگرافی جذاب
خوشگل ترین دختر ایران فرزند عطیه معصومی بازیگر کم شنوا ی تهرانی است
به گزارش رکنا، عطیه معصومی متولد ۱۳۵۸ در تهران، بازیگر ناشنوا است. تحصیلکرده رشته گرافیک می باشد که با معلولیت مادرزادی در ۸ سالگی با نقش «ملیحه» در فیلم پرنده خوشبختی و سپس سریال «بزنگاه» به اوج شهرت رسید.
عطیه معصومی بازیگر کم شنوای ایران
نیمه ناشنوا بودن من ارثی است و بطور مادرزادی کم شنوا به دنیا آمدم ، من می شنوم اما خیلی ها مسخره می کنند می گویند اینها کر و لال هستند. اولین کار حرفه ای من بازی در فیلم «پرنده کوچک خوشبختی» در سال ۱۳۶۷ با نقش «ملیحه» به کارگردانی پوران درخشنده بود.
ایشان برای انتخاب بازیگر نقش اصلی فیلمشان به مدرسه ما آمدند ، «باغچه بان» جایی بود که من و دوستانم با عشق فراوان در آنجا زندگی می کردم. مدیر مدرسه طبق نظر خودش پنج نفر از بچه ها را به خانم درخشنده معرفی کرد و در نهایت تو تست ها من موفق شدم پذیرفته شوم.
عطیه معصومی و تحصیل کنار بازیگری
هنگام فیلمبرداری در فیلم پرنده کوچک خوشبختی من مثل دختر خانم «درخشنده» شده بودم و برایم معلم خصوصی گرفته بودند تا به درسم هم لطمه نخورد.
سختی نقش ملیحه برای عطیه معصومی
برایم سخت بود که وارد اجتماع شوم و خجالت می کشیدم، بعد از چند جلسه بازی، کم کم اعتماد به نفس پیدا کردم و هم اینها با کمک «پوران درخشنده» بود.
پرندهٔ کوچک خوشبختی فیلمی ایرانی به کارگردانی پوران درخشنده و نویسندگی سیروس تسلیمی محصول سال ۱۳۶۶ است. داستان این فیلم دربارهٔ دختری به نام ملیحه (عطیه معصومی) است که بر اثر ضربه روحی در کودکی قدرت تکلم خود را از دست دادهاست و با یادآوری گذشته دچار تشنج عصبی میشود.
او با همه دعوا میکند و با کسی دوست نیست و یک بار اقدام به خودکشی میکند تا اینکه با ورود خانم شفیق (هما روستا) تغییراتی در زندگی ملیحه اتفاق میافتد. پرنده کوچک خوشبختی فیلمی است که به مشکلات جامعه ایران و به آسیبشناسی شیوههای تعلیم و تربیت رایج میپردازد.
شهرت عطیه معصومی با سریال بزنگاه
خانم معصومی برای بار دوم در سال ۱۳۸۲ وقتی ۲۴ ساله بود در فیلم «شمعی در باد» بازی کرد سپس سال ۱۳۸۵ در سریال «راه شب» حضور داشت. سریال «بزنگاه » به کارگردانی رضا عطاران در سال ۱۳۸۷ دوباره به اوج شهرت رسید و سریال «بال های خیس» در سال ۱۳۹۱ از دیگر آثار موفق ایشان می باشد.
ازدواج و دختران عطیه معصومی
در سال ۱۳۷۹ زمانی که با خاله اش به مغازه نقل فروشی آخر پاساژ حوالی تجریش رفته بود با همسر آینده اش «جهانگیر طاهری اصل» آشنا شد. این دو در شهریور سال ۱۳۸۳ باهم ازدواج کردند و دختر اولشان دینا در سال ۱۳۸۶ و دختر دومشان میکا هم در سال ۱۳۹۰ به دنیا آمد. همسرم هم ناشنواست اما خدا را شکر دینا و میکا با به دنیا آمدنشان تمام سکوتی که در خانه ما حکمفرما بود و شکستند.
فروشگاه کادویی عطیه معصومی و شوهرش
شوهرم مرد خوبی است و برای رفاه ما تمام تلاشش را می کند ، ما هیچ وقت ناشنوا بودنمان را سدی مقابل پیشرفت تصور نکردیم. سالهاست با همسرم فروشگاه لوازم تزئینی و کادویی بنام «چارلی و لورل هاردی» داریم.
صبح تا شب سرکار هستیم و به همسرم کمک می کنم ، شب هم که به خانه می روم حتی تلویزیون هم نگاه نمی کنم و آنقدر خسته می شوم که سریع می خوابم. من به خاطر اینکه می شنوم و کمی می توانم صحبت کنم حتما باید در مغازه باشم. رضا شفیعی جم زیاد به ما سر می زند و خرید هم می کند ، داریوش فرهنگ و پوران درخشنده هم زیاد می آیند و هر دفعه کلی خرید می کنند.
از خانوادم دورم
خانواده ام اینجا زندگی نمی کنند و به خاطر دوری راه ، نمی توانم خیلی به آنها سر بزنم و همین اذیتم می کنم. خاله مینو تنها کسی است که اینجا بهم کمک می کند و در بزرگ کردن بچه ها هم خیلی به من کمک می کند.
توصیه برای ناشنواها
بیشتر بچه های ناشنوا خانه نشین و ناراحت هستند، من مربی درجه ۳ والیبال هستم. اگر حداقل به بهانه ورزش از خانه بیرون بیایند هم به زندگی امیدوارتر می شوند و هم دوستان برای معاشرت پیدا می کنند.
بعضی ها مسخره می کنند
من با مشتری ها مشکلی ندارم ، با آنها حرف میزنم، اگر متوجه نشوند روی کاغذ می نویسم ، مشکلی نیست. بعضی ها مسخره می کنند، می خندند و می گویند اینها کر و لال هستند، ما نیمه ناشنوا هستیم و من می شنوم.
آخرین تجربه بازی عطیه معصومی
سال ۱۳۹۲ در فیلم سینمایی «تنها در چند دقیقه» سکوت به کارگردانی بهاره صادقی جم در نقش یک مادر ناشنوا بازی کردم. در این فیلم که در جشنواره سی و دوم فیلم فجر هم پخش شد با کوروش تهامی، مینا ساداتی و بابک حمیدیان هم بازی بودم.
خاطره خواستگار سمج
خاطرات عجیب و غریبی از عکس العمل مردم بعد فیلم «پرنده کوچک خوشبختی» دارم. یکبار مسئولین یکی از سینماهای شهرستان می خواست آن صحنه آخر فیلم که می گویم «مامان» را همزمان از پشت پرده بگویم. وقتی آخر فیلم گفتم «مامان !» همه چیز به یکباره بهم ریخت، آخر شب به زور از سینما آورندم خانه، چند روزی قایمم کردند چون واقعا ترسیده بودم.
یک پسری هم مدام زنگ می زد خانمان و ازم خواستگاری می کرد، مامانم حسابی کفری شده بود چون من تنها ۱۱ سالم بود، آخر هم یک تابلو فروش ابریشم برایم فرستاد که هنوزم یادگاری نگهش داشتم.
ارسال نظر