دوربین مخفی در آسانسور / بلایی که مرد دیوانه بر سر دختر رییس آورد
رکنا: ساعت 4 بعدازظهر اداره تعطیل میشد و تقریبا یک ربع وقت داشتم. فقط یک مهر و امضای دیگه پای برگهای که توی دستم بود، میخورد کلا کارم تموم میشد و از اونجا میاومدم بیرون.
باید خودم رو هرچه سریعتر میرسوندم به طبقه نوزدهم و اون امضا رو میگرفتم، چون به هیچ عنوان دلم نمیخواست درباره فردا برگردم و پلههای اون ساختمون رو بالا و پایین کنم.
تقریبا 5 دقیقهای جلوی در آسانسور ایستاده بودم تا بالاخره رسید به طبقهای که توش بودم و درش باز شد. با عجله پریدم داخل و دکمهای که روش شماره 19 حک شده بود رو فشار دادم. هیچکس توی آسانسور نبود و توی دلم دعا میکردم که آسانسور توی طبقات نایسته و این تنها حالتی بود که وقت میکردم به کارم برسم.
دو، سه طبقهای که بالاتر رفتم، یکدفعه اون اتاقک فلزی تکون شدیدی خورد و چراغهاش خاموش شدن و اینطور به نظر میرسید که ثابت مونده و حرکت نمیکنه، اما دو، سه ثانیه بعد دوباره چراغها روشن شدن و وقتی نگاهم افتاد به یک دختربچه 6 ساله که رو به یکی از دیوارها ایستاده بود و عروسکی هم گرفته بود توی دستش، حسابی شوکه شدم، چون در آسانسور باز نشده بود و مطمئن بودم که تا قبل از خاموش شدن چراغها فقط خودم توی آسانسور بودم.
همون لحظه یاد یک فیلم که توی اینترنت دیده بودم و مطمئن شدم قضیه دوربینمخفیه و شک نداشتم که یکسری قصد دارن سر کارم بگذارن، چون توی اون فیلم هم دقیقا همین اتفاق برای یک مرد افتاد و اون بنده خدا کم مونده بود از شدت ترس سکته کنه. البته بعدا پشت صحنه اون فیلم رو که دیدم، متوجه شدم زمانی که چراغ داخل آسانسور رو خاموش کردن، دختربچه از یک در کوچک مخفی که روی یکی از دیوارهای آسانسور قرار داشت، وارد اون فضا میشه و کل ماجرا همین بود.
اون لحظه کمی تمرکز کردم و تصمیم گرفتم برنامهشون رو به هم بریزم و قصدم این بود کاری انجام بدم تا این من باشم که اونها رو سر کار میگذارم، نه اونها، به خاطر همین شروع کردم به داد زدن و بعد یکسری سر و صدای ترسناک از خودم درآوردم و اون دختر بچه هم که واقعا ترسیده بود، شروع کرد به جیغ زدن و گریه کردن و بعد هم رفتم سمتش و عروسکش رو از دستش کشیدم بیرون و با حالت ترسناکی شروع کردم به گاز گرفتن عروسک و با دندونهام تکهتکهاش کردم و بعد هم خیره شدم به دوربین مداربستهای که روی سقف آسانسور قرار داشت و شروع کردم به داد زدن.
چند دقیقه بعد در آسانسور باز شد و قبل از اینکه بتونم حرفی بزنم، دو، سه تا نگهبان شروع کردن به کتک زدنم و دو، سه تا ضربه محکم هم از مردی خوردم که به نظر میرسید پدر اون دختربچه باشه و بعد هم بدون اینکه اجازه حرف زدن بهم بدن، بردنم به پاسگاهی که اون اطراف بود و بازداشتم کردن. اونجا بود که فهمیدم دوربین مخفی یا همچین چیزی در کار نبوده و اون دختربچه هم، دختر مدیر اون اداره بوده و داشته میرفته پیش پدرش. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
کاوه . م راد
تو یک بیمار روانی هستی که همچین کاری با یک کودک کردی برو پیش روانپزشک هر بلایی سرت بیلرن حقت است.اح م ق