داستانکی به نام "گلی"
رکنا : داستانکی به نام "گلی" را برایتان در این بخش از رکنا آورده ایم.

گلی رو خیلی دوستش داشتم اما هیچکس نمیدونست حتی خود گلی. نمیشد بهش بگم نه به خاطر اینکه فامیل بودیم میترسیدم جواب نه بشنوم و یا بگه دوست ندارم و تمام دنیام خراب شه. هر روز به خودم میگفتم دفعه بعد میگم. یک هفته رفتم تهران تا کارهای فارغالتحصیلیم رو بکنم زمان برگشتنم مصادف شد با شب نامزدی گلی!
اینکه چه حالی پیدا کردم بماند. اینکه چی بهم گذشت بماند. اینکه چقدر گریه کردم بماند. من اونقدر دوستش داشتم که خوشبختیش برام از به من رسیدنش مهمتر بود. شب عروسی گلی زنداییام که مادر عروس باشه گفت حامد برو شکلاتها رو از اتاق بیار منم ناخودآگاه دفتر خاطرات گلی رو دیدم سریع زیر کتم قایمش کردم. فقط میخواستم ازش خاطره داشته باشم با خودم گفتم بعدا پسش میدم. تا اینکه اون دفتر رو باز کردم بخونم. تو تکتک روزاش یا اسم من بود یا حرف من بود یا عکس من بود یا شعری از من یا تکیهکلامهای من بود. حتی روزایی مثل تولدم قبول شدنم همهاش رو با قرمز علامت زده بود و شعر نوشته بود.
آخه چرا به من نگفته بود اونم دوستم داره؟! گلی تو تصادف مرد و من الان دو ماهه تحت درمان روانپزشکم تا دست به خودکشی نزنم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
مژگان از مشهد/ 0915---8990
-
فیلم کمند امیرسلیمانی:دلم میخواد یه چک بزنم توی گوش زن هایی که دور و بر شوهرم جمع میشن ! / شوهر من سلبریتیه کلی طرفدار داره وقتی میریم یه جا زنا عین مور و ملخ میریزن سر و کله اش !
ارسال نظر