داستانک "خط خیالی"
رکنا : داستانک "خط خیالی" را در ادامه می خوانید.
بعد از کلی رفت و شد بالاخره استخدام شدم. کارخونه سوسیس کالباس با کلی ضامن مشغول کار شدم. سعی کردم با تمام نیرو تلاش کنم اما کارکنان نگاه مرموزی بهم داشتند. بخشی از کارخونه ورود ممنوع بود و بدون اجازه نباید اونجا میرفتیم. شروع خوبی داشتم باید تیوبهای سوسیس رو باد میکردم تا اندازه سوسیس شه ولی یک روز تا سکته پیش رفتم.
از گوشه پنجره اون قسمت ممنوع کارخونه رو تماشا میکردم که دیدم یک گاری پر جنازه آوردن با آب گرم شستوشو دادن تا بهداشتی بشه بعد مقداری نمک و فلفل بهش اضافه کردن و با قارچ ریختن داخل چرخ گوشت بزرگی حتی یکی از جنازهها هنوز نمرده بود و مدام ناله میکرد. بیچاره مشتریا. راهی نداشتم یا با حقوق خوبی که میگرفتم یا ضمانتهای سنگینی که ازم گرفته بودند به کارم ادامه میدادم یا به پلیس میگفتم و دوباره بیکار میشدم آواره خیابان اما فکری به سرم زد. از یک تلفن همگانی به پلیس زنگ زدم وقتی موضوع رو گفتم با خنده بهم گفتن احیانا تو مرد عنکبوتی نیستی؟! هیچکس حرفام رو باور نکرد و گزینه اول رو انتخاب کردم. دوباره همونجا مشغول شدم و الان حدود پنج ساله رئیس همون بخش شدم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر