روانشناسی که دخترش را در قفس حبس کرده بود + تصاویر

به گزارش رکنا،بوروس فردریک اسکینر (Burrhus Frederic skinner) – روانشناس مشهور آمریکایی – در ۲۰ مارس ۱۹۰۴ در شهر سوسکوهانا واقع در ایالت پنسیلوانیا متولد شد. او با بهره گیری افراطی از اندیشه بازتاب شرطی پاولوف بر این باور بود که اگر بتواند انسان را به طور منظم تحت تأثیر شرایط عمل – پاداش قرار دهد خدمتی در حق او انجام داده و او را از شر اندیشه‌هایی آزار دهنده، چون “آزادی”، “شان و مقام” و “احترام به خود” رهانیده است.

بوروس فردریک اسکینر، متخصص روان شناسی رفتاری، مخترع جعبه اسکینر، آموزش دهنده کبوتر‌ها و موش‌های صحرایی بود.

او می‌خواست با قرار دادن انسان در موقعیت بازتاب شرطی، یا در واقع شرطی کردن انسان، انقلاب یا اصلاحاتی در جامعه پدید بیاورد. اسکینر در پنسیلوانیا، در محیطی مذهبی (پیوریتن – فرقه‌ای از دین مسیحیت) به دنیا آمد. وقتی که بزرگ شد دلش می‌خواست که نویسنده شود، اما با چشیدن طعم شکست به روان شناسی روی آورد و در این زمینه بیشتر به کار‌های ایوان پاولوف (روسی) که به واسطه پژوهش‌هایش در مورد بازتاب شرطی معروفیت داشت و جان بی. واتسن (امریکایی) بنیانگذار رفتارگرایی توجه پیدا کرد.

مکتب رفتارگرایی به طور خلاصه بر این باور است که، چون ضمیر و روح قابل سنجش و شناخت نیستند، روان شناسی باید به مطالعه روابط بین محرک و واکنش‌هایی که از رفتار تظاهر می‌کند، اکتفا کند. یعنی احوال درونی شخص به اعتبار قرائن خارجی و تظاهرات عملی او سنجیده می‌شود نه آنچه در درون او می‌گذرد.

اسکینر موفق به اخذ دکترای روان شناسی از دانشگاه هاروارد شد و در حین تدریس پژوهش‌هایی را در زمینه شرطی شدن کنشگر (operant conditioning) یا شرطی شدن اسکینری که با شرطی شدن کلاسیک فرق دارد، پیگیری می‌کرد.

شرطی شدن کلاسیک مبتنی بر ایجاد بازتاب شرطی از طریق یک محرک در ابتدا خنثی (مانند صدای زنگ) همراه با یک محرک نا مشروط (غیر خنثی، مانند غذا) است. پس از چند بار تکرار و نشان دادن هر دو محرک به صورت تداوم زمانی، محرک خنثی مشروط، و بازتاب، شرطی می‌شود؛ بنابراین شرطی شدن کلاسیک عبارت است از تثبیت یک بازتاب شرطی، یعنی پس از اینکه محرک اختیاری مکرراَ با محرکی که موجد بازتاب است همراه شد، محرکی که قبلا خنثی بود حتی در نبود محرک اصلی موجب پاسخ بازتابی می‌شود.

این همان بازتاب شرطی معروف پاولوف است که صدای زنگ (محرک شرطی) وقتی مکررا با عرضه گوشت (محرک نامشروط) همراه شد، بعدا صدای زنگ حتی بدون وجود گوشت هم موجب ترشح بزاق سگ می‌شود (پاسخ شرطی).

شرطی شدن کنش‌گر یا شرطی شدن عامل نیز صورتی از شرطی شدن و آموختن یک واکنش است، ولی با مکانیسمی متفاوت. در اینجا محرک مشروط وجود ندارد و فراگیری بدین سان صورت می‌گیرد که یک واکنش بر اثر تکرار پیاپی یا شدید از طریق پیامد‌های رفتاری پیشین تقویت می‌شود.

اندیشه اصلی شرطی شدن کنش‌گر یا عامل را “تقویت” تشکیل می‌دهد. مثلا یک موش صحرایی که در داخل قفس قرار داده شده بر اثر تحرک و جابجایی زیاد، بر حسب اتفاق بر روی اهرم یا تکمه‌ای فشار می‌آورد که در نتیجه یک تکه غذا دریافت می‌کند. پس از چندین بار تکرار، موش می‌آموزد که برای دریافت غذایش باید بر روی اهرم فشار وارد کند. اسکینر به موش‌ها و کبوتر‌ها آموخت که برای دریافت پاداش (تقویت) باید کار‌های پیچیده و مشکلی را انجام بدهند.

او در هاروارد “جعبه” یا قفس معروف خود را ساخت و در آن حیوان جدا نگهداشته شده از دنیای خارج، برای دریافت “تقویت” غذایی خود یا هر چیز دیگر باید اهرم یا تکمه‌ای را به کار بیندازد یعنی فشار دادن تکمه‌ای یا اهرمی بلافاصله “تقویتی” به دنبال دارد.

بوروس فردریک اسکینر روانشناسی که دخترش را در قفس حبس کرده بود

هنگامی که اسکینر در ۱۹۴۵ این زمینه را از حیوان به انسان تعمیم داد، غوغایی به راه انداخت. وی از این نظریه جانبداری می‌کرد که رفتار انسان‌ها باید پیامد منظم تقویت‌هایی است که از بدو کودکی تحت تأثیر آن قرار داشته اند. سپس، اقدام به ساختن “جعبه نوزاد” نمود که عبارت بود از قفس پلاستیکی که در آن محیطی با دما و رطوبت کنترل شده برای کودک فراهم شده بود، ولی او را تا حدودی از محیط بیرون جدا می‌ساخت.

دبورا، دخترک اسکینر بهای این آزمایش‌ها را پرداخت و به دنبال آن دچار نوروز (روان رنجوری) شدیدی شد. اما اسکینر بدون احساس ترس و ناراحتی قلم به دست گرفت و مقالات و کتاب‌های بسیاری منتظر کرد از آن جمله والدن تو (WALDEN TWO) و فراتر از آزادی و شان و مقام.

نخستین کتاب، جامعه‌ای آرمانی را توصیف می‌کند که اعضای آن از بدو کودکی به صورت جمعی بزرگ شده اند و برای اشتراک منافع مشروط شده‌اند. آن‌ها با نظم و ترتیب، خوشبخت و راضی زندگی می‌کنند و چیزی در زمینه رشک و حسد و تجاوز نمی‌دانند. در این دنیای اشتراکی مالکیت خصوصی وجود ندارد.

دومین اثر او به نام فراتر از آزادی و شأن و مقام، تجلی باور قلبی اسکینر است. وی در این کتاب عمیقاَ معنی و مفهوم واژه‌های آزادی و شأن و مقام را تجزیه و تحلیل می‌کند و در نهایت چنین نتیجه بگیرد که این‌ها چیزی جز زیر-تولید محیط و دنیای پیرامون انسان‌ها نیستند.

وی می‌گوید، نوشته‌ها و سنت‌ها به این مفهومات ذهنی دشوار (به رغم او)، به صورت تعریف عینی، عنوان یک برتری نابحقی را داده اند که در واقع استحقاق این عنوان برتر را نداشته اند. او چنین می‌نویسد:

“مبارزه انسان برای آزادی، پیامد اراده و خواستن برای آزاد بودن نیست بلکه عواقب برخی فرایند‌های رفتاری مشخصه سازواره انسانی است که اثر اصلی آن پرهیز یا گریز از جنبه‌های ” آزاردهنده ” محیط زندگی اوست “.

اما در مورد شان و مقام و وقار و احترام به خود، این نوعی ” تقویت ” است که به افرادی به خاطر برخی رفتار‌ها نسبت داده می‌شود که با تکرار آن را مساعدتر می‌کنند.

بنابر عقیده اسکینر، آنچه تاکنون درباره آزادی و جاه و مقام نوشته شده، با پیشرفت انسان مغایرت دارد، زیرا در این برداشت‌ها از دلایل غیر عقلی و غیر منطقی استفاده شده و رفتار‌هایی را تقویت می‌کنند که لزوماَ برای جامعه مفید و سودآور نیستند. این نوشته‌ها می‌توانند، با پیشرفت‌های تکنولوژیکی نیز مغایرت داشته باشند بویژه در زمینه پیشرفت کنترل رفتار.

چرا تلاش نکنیم رفتار‌هایی که به طور عینی مفید هستند بشناسیم و به طور منظم آن‌ها را تقویت کنیم؟

مسلما نتایج این تلاش‌ها بهتر از رفتار‌های اجتماعی فعلی خواهند بود که به طور تصادفی بر اثر کنترل جامعه به وسیله شاهان، روسای جمهور، دیکتاتورها، سیستم‌های اقتصادی یا ادیان، رشد و گسترش یافته‌اند. از نظر اسکینر باید به طور خلاصه تمامی بشریت را مشروط کرد و او را از شر انبوه ناهمگن فلسفی عاری از مفهوم و پر از واژه‌های زیانبار مانند آزادی و جاه و مقام، رهانید؛ بنابراین نفرین بر روانشناسی کلاسیک و بویژه روانشناسی که بر عکس، پیچیدگی انسان را تشدید می‌کنند و به او اختیار می‌دهند!

او می‌گفت، بهتر است در اصل به حقایق قابل لمس بپردازیم و در آن‌ها خود را محدود کنیم. بهتر است چوب قدرت و مهمیز تقویت را برای تحریک و تحرک رفتاری به کار ببریم که هدف از آن رسیدن به یک جامعه هماهنگ متشکل از افراد خوشبخت و راضی است.

انتقاد‌هایی که به اسکینر گرفته شد حاکی از این بودند که او هیچ توضیحی درمورد چگونگی فراهم ساختن این ” تکنولوژی رفتاری ” نمی‌دهند. هم چنین به او را ایراد گرفته شد که می‌خواست به بشریت یک تکنولوژی نازل و یکسان تحمیل کند بدون اینکه اختلاف و تفاوت شخصیت‌ها را در نظر گرفته باشد. همچنین گفته شد که مفهوم ذهنی آزادی و شان و مقام را به بازی و استهزاء گرفته است، معنویت را حقیر شمارده و به طور خلاصه چنین فکر می‌کند که انسان هم مانند حیوان آزمایشگاهی که فقط تابع دو اهرم است: ترس و تنبیه و طعمه‌ای به عنوان پاداش. حتی منتقد‌های میانه روتر در روان شناسی اسکینری نوعی تهدید جدی یافتند.

اما برخی از پزشکان و روان شناسان سعی کردند با استفاده از درمان‌های رفتاری به بیماران مبتلا به فوبی‌ها (ترس‌های مختلف بیمارگونه)، اعتیاد یا اختلالات جنسی یا غذایی و غیره، یاری کنند. برخی دیگر حتی اقدام به دخالت دادن تکنیک‌های شرطی شدن کنش‌گر در آموزش، و حتی استفاده از جعبه کودک کردند. اسکینر به خوبی آگاه بود (در مقدمه‌ای در آخرین چاپ کتابش) که رفتارگرایی پذیرفتنی نیست، زیرا جبرگراست و آزادی و اختیار را انکار می‌کند. خود او به این مسئله اشاره می‌کند که: اینکه واقعاَ آزاد باشیم یا نباشیم، با احساس آزاد بودن چندان ارتباطی ندارد و مبارزه تاریخی برای آزادی، مبارزه برای احساس بوده است نه برای حقیقت آن “.

اسکینر قبول دارد که برای دانش رفتاری، امری ناممکن است، زیرا این رفتار ناشی و منتج از تاریخچه ژنتیک و شخصی هر فرد است، تاریخچه‌ای دست نیافتنی و رمز ناگشودنی. ولی تحلیل رفتار از طریق جامعه – زیست‌شناسی امکانپذیر است، زیرا این رشته سعی می‌کند، پلی بین جامعه شناسی و زیست شناسی برقرار کند.

ادوارد او. ویلسن، همسایه اسکینر در دانشگاه هاروارد و رئیس گروه جامعه – زیست شناسی، دتباله این کار را پیگیری کرد و بحث‌های داغی را برانگیخت و رفتارگرایی انعطاف ناپذیر اسکینر، مطرود شد. به رغم بن‌بستی که اندیشه‌های اسکینر بدان منتهی می‌شوند وی موفق شد دانش روانشناسی را غنی‌تر کند و مسلما به همین دلیل بود که توانست مدال طلای جامعه روانشناسان امریکایی و مدال بنیاد ملی علم را به خود اختصاص بدهد. وی به عضویت فرهنگستان علوم امریکا و جامعه فلسفه امریکا و بسیاری از جوامع علمی دیگر در خارج از امریکا، انتخاب شده بود. اسکینر موفق به دریافت دیپلم افتخاری از ۲۳ دانشگاه شد. این همه ” تقویت “، بدون تردید در سرسختی و سماجت وی در رفتارگرایی محض و انعطاف ناپذیر، سهیم بوده‌اند!

بازتاب شرطی

ایوان پاولوف (۱۸۴۹-۱۹۳۶) فیزیولوژیست روس، معتقد بود که دستگاه عصبی تمامی فعالیت‌های فیزیولوژیکی را کنترل می‌کند و کار آن علاوه بر هدایت پیام‌های عصبی، تأمین الگو‌های تحریک به منظور کنترل کنش‌های دستگاه عصبی و نیز کنترل پیام‌های بازدارنده است و این هنگامی است که الگو‌های تحریکی در دستگاه عصبی آغاز شده اند. با وجود این، او دستگاه عصبی را چنان دست اندرکار برقراری ارتباط میان الگو‌های عصبی می‌پنداشت که نمایانگر پیوستگی دستگاه عصبی و اتحاد میان محرک‌های جهان خارج و نیز محرک‌های وارده و پاسخ‌هایی که در گذشته به آن‌ها داده شده است. نتیجه عمده این نوع فعالیت ارتباطی دستگاه عصبی، که به شرطی شدن کلاسیک معروف است، نشان می‌دهد نشان می‌دهد که دستگاه عصبی سازگار شونده است و به انسان و حیوان امکان می‌دهد که رویداد‌هایی قطعی را از رویداد‌هایی پیش بینی کند که نشانه‌های آن‌ها قبلا پدید آمده است و بدین روش این امکان را نیز می‌دهد که پیش از وقوع با یک واکنش مناسب پاسخ دهد. پاولوف اهمیت بازتاب شرطی را در نقش آن در سازمان کلی دستگاه‌های عصبی عالی می‌دید. او این سازمان را شالوده تشکیل مزاج آدمی می‌پنداشت. پاولوف در نوشته‌های بعدی خود میان شرطی شدن کلاسیک و دستگاه علائم ثانویه تمایز قائل شده بود. پاولوف، همچنین بر این نکته تأکید داشت که ارزش سازگار کننده بازداشت، یعنی فرایندی که به انسان یا حیوان این امکان را می‌دهد که از دادن پاسخ خودداری کند، در دستگاه عصبی سبب حمایت این دستگاه از فعالیت شدید است و بعداَ وسیله‌ای برای تأخیر در پاسخ مناسب به ماهیت موقعیت فراهم می‌سازد. او این نظریه کنش سازگار کننده بازداشت را تا آنجه بسط داد که مدعی شد خواب خود گسترشی است از بازداشت که به دستگاه عصبی امکان بهبود می‌دهد. پاولوف به مسئله تعمیم پاسخ به سلسله‌ای از محرک‌ها نیز علاقمند بود و تلاش می‌کرد که این نظریه را با نظریه تابش دهی حل کند، که خود فرایندی است که در جریان آن پاسخ‌ها نه تنها به محرک‌هایی داده می‌شود که در آغاز به آن‌ها مشروط شده، بلکه به گروهی از محرک‌های مشابه نیز داده می‌شود. او مسئله تابش دهی را فراتر از مفهوم اصلی آن بسط داد و برای توجیه برخی از گرایش‌های پاسخی، که در تکامل مزاج و منش مهم بودند از تابش دهی بازداشت و تحریک صحبت می‌کرد. علاقه پاولوف در اواخر عمرش به صورتی فزاینده معطوف روانپزشکی شد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی