«مثلا در دوران شیرین عقدمان هستیم، اما زنم با من درست مثل یک نوکر رفتار می‌کند و هیچ عزت و احترامی برایم قائل نیست. برایتان توضیح بدهم چه کارهایی انجام می‌دهد، شما هم به همین نتیجه می‌رسید که زن من نوکر می‌خواهد نه شوهر و سایه سر. هر کاری برای خوشبختی‌اش انجام داده‌ام، اما آیدا نمک‌نشناس است.» اینها را شاهین می‌گوید.

پنج ماه از عقد این زن و شوهر جوان می‌گذرد، اما هنوز به یک‌سال نرسیده با هم مشکل پیدا کرده‌اند. آیدا که نه، بیشتر شاهین، شوهرش. مرد جوان می‌گوید: باورتان می‌شود خودم پایان‌نامه‌اش را نوشتم؟ خرج و مخارج زندگی‌اش را بیشتر از آنچه که در توانم بود، پرداخته‌ام، اما تا یک کلمه به او اعتراض می‌کنم، می‌گوید خودت خواستی. یک هفته است می‌خواهم آیدا را ببینم، اما مدام دست به سرم می‌کند. یکبار مریضی، بار دیگر کاشت ناخن مصنوعی و دفعه بعد هم مهمانی Party رفتن. یا می‌گوید موهایم را کراتینه کرده‌ام و نمی‌توانم از خانه بیرون بیایم، به مراقبت نیاز دارد. من بخواهم او را ببینم هزار و یک جور بهانه به‌هم می‌بافد، اما اگر بخواهد به مهمانی برود یا خرید کند، نه مریض است و نه دست و پایش درد می‌کند. پر از انرژی است. زن این طوری ندیده بودم. تا یک بعدازظهر، رختخوابش وسط اتاق پهن است. از احترام و محبت که چیزی نگویید، سرش نمی‌شود. نه محبت می‌فهمد نه وقتی کاری برایش انجام می‌دهم. حتی بلد نیست تشکر کند. چیزی هم می‌گویم، می‌گوید چیزی که زیاد است دختر، برو سراغ دختری که دوست داری. سرکار علیه فقط بلد است حرف زور بگوید.

شاهین ادامه می‌دهد: گوشی من 24 ساعته دستش است. خدا نکند پیام برایم بیاید، زمین را به آسمان می‌دوزد، اما گوشی خودش پلمپ است و رمز 10 رقمی گذاشته و حق ندارم وارد آن شوم. می‌گوید تو باید به من اعتماد کنی. چرا؟ چون زنم سه سال از من بزرگ‌تر است. اگر کسی حرفی برخلاف میلش بزند، می‌شود دشمن خونی او. از شیرین‌کاری‌هایش هر چقدر بگویم کم گفته‌ام. یک بار داشتم می‌رفتم سرکار تا رسیدم اداره، آیدا زنگ زد. چنان جیغ و دادی می‌کرد که نگو. طوری داد می‌زد که فکر کردم اتفاق بدی افتاده است. هی می‌گفت فقط پاشو بیا خانه. از شدت نگرانی پرسیدم خب بگو چه شده؟ گفت واکر پدربزرگش شکسته و نمی‌داند از کجا بخرد. جالب اینجاست که همه می‌گویند شما دو تا برای هم ساخته شده‌اید، دیگر نمی‌دانند چه خبر است. قبل از این که عقد کنیم یک سال باهم دوست بودیم. آن موقع می‌گفت پولکی نیستم. خودت برایم مهم هستی و مهریه نمی‌خواهم. 124 تا که باشد دهان فامیل بسته می‌شود، اما موقع عقد گفت حق طلاق، حق حضانت بچه، حق مسافرت به خارج از کشور و هر چه حق وجود دارد را باید به من بدهی. 1500 تا سکه هم باید مهرم کنی. گفتم تو که گفته بودی دنبال مهریه و پول نیستی. گفت این رسم فامیلی ماست و همه این مقدار مهریه را در قباله می‌نویسند. کی داده کی گرفته؟ اما اگر زن من است، می‌گیرد. هیچ حقی هم به او ندادم. غیرتم قبول نمی‌کند اجازه دهم زنم همین طور سرش را بیندازد پایین و به خارج از کشور برود، مثلا مرد هستم.

مرد جوان می‌گوید: دیروز صبح زنگ زدم حالش را بپرسم، گفت قلبم درد می‌کند. گفتم حاضر شو برویم بیمارستان. به جای تشکر می‌گوید نه لازم نکرده خودم می‌روم. دو ساعت بعد مادرش می‌گوید با دوستانش رفته‌اند طالقان. به زنم می‌گویم زودتر عروسی را بگیریم تمام شود، با بی‌تفاوتی می‌گوید چه عجله‌ای است، می‌گذاریم برای تابستان. گفتم مادرت شرط کرده تا بهار عروسی را بگیریم وگرنه نباید اسمت را بیاورم، اما اهمیتی به حرف‌هایم نمی‌دهد. من فداکاری بزرگی درحق زنم کرده‌ام، اما نمی‌فهمد. یک روز با بی‌شرمی تمام گفت تو خیلی بچه هستی و اشتباه کردم با مردی کوچک‌تر از خودم ازدواج کردم. مردی که ولم کرد، هنوز هم مرا می‌خواهد. عصبانی شدم و از روی غیرت سیلی به او زدم. به جای عذرخواهی شاکی شد و گفت دست بزن هم داری، نمی‌دانستم. حالا هر اتفاقی که می‌افتد، فوری سیلی که به او زدم را می‌کوبد توی سرم.

از این شرایط دیگر خسته شده‌ام، اما آیدا را عاشقانه دوست دارم و تنها چیزی که در این دنیا خوشحالم می‌کند و از وجودش لذت می‌برم، زنم است. بارها با گریه، التماس، داد، فریاد و بی‌توجهی به او گفته‌ام که باید خودش را اصلاح کند، ولی حس می‌کنم دوستم ندارد و حتی اگر با دختر دیگری هم دوست شوم، عین خیالش هم نیست. تعجب می‌کنم از این که آیدا می‌گوید اگر روزی به من خیانت Cheat کنی، می‌روم و پشت سرم را هم نگاه نمی‌کنم. حتی حسادت هم نمی‌کند.

به من بگویید چطور به این زن لجباز و خودخواه بفهمانم که دوستش دارم و برای ادامه زندگیمان باید رفتارش را اصلاح کند. در هر چیزی استاد و صاحب‌نظر است، اما به زندگی مشترک من و خودش که می‌رسد، برایش مهم نیست. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.