مامان، منو کشتی دیگه نزن! / زن تهرانی  شوهر و فرزندانش را قتل عام کرد + عکس خدیجه

در پرونده ای عجیب زن جوانی ادعا می کند که همسرش همیشه مست بوده و اعتیاد داشته است و وقتی فهمیدم که پای زن دیگری در میان است تصمیم گرفتم همه اعضای خانواده و خودم را بکشم تا دست هیچ کسی به ما نرسد.

به گزارش رکنا، ساعت 11 صبح جمعه 14 آبان ماه سال 95 بود که زن جوانی در شهرک آزادی یک جنایت هولناک خانوادگی را رقم زد.

در این ماجرا زن 34 ساله ابتدا شوهرش را با ضربات چاقو به قتل رساند و سپس 3 فرزندش را هدف ضربات چاقو قرار داد و با خودزنی قصد پریدن از بالکن به پایین ساختمان را داشت که در این مرحله موفق به خودکشی نشد و خیلی زود ماموران پای درصحنه جنایت گذاشته و با جسد 2 بچه و پدر خانواده روبرو شدند و در ادامه دختر 11 ساله خانواده که با مرگ دست و پنجه نرم می کرد روانه بیمارستان حضرت رسول شد.

مادر خانواده با دستور بازپرس ویژه قتل در همان صحنه جنایت دستگیر شد و برای درمان به بیمارستان منتقل شد و محیا دختر بزرگ خانواده در بیمارستان به ماموران گفت: مادرم به خاطر اختلاف با پدرم دست به قتل زده است.

خدیجه پس از چند روز تحت نظر پزشکان برای تحقیقات پلیسی به دادسرای امور جنایی تهران منتقل شد و صبح روز سه شنبه 18 آبانماه مادر خانواده پیش روی بازپرس شعبه ششم از جنایت خانوادگی اش پرده برداشت.

خدیجه خیلی آرام روی صندلی نشست و همان ابتدا با خونسردی گفت: شوهرم همیشه مست بود و مرا کتک می زد اما من سکوت کردم و می خواستم زندگی ام را ادامه بدهم که پای یک زن به زندگی ام باز شد.

photo_2016-11-09_01-13-046543

زن جوان گفت: دوران دبیرستان در مسیر مدرسه با محسن آشنا شدم و خیلی زود با هم ازدواج کردیم و 23 ساله بودم که دخترم محیا به دنیا آمد و زندگی آرامی داشتیم ولی شوهرم همیشه مشروب می خورد و مواد می کشید پس از تولد 2 فرزند دیگرم سال گذشته فهمیدم پای زن دیگری به زندگی ام باز شده است.

دی ماه سال 94 بود که محسن به باغ یکی از دوستانش در جاده چالوس رفته بود و وقتی به او زنگ زدم صدای زنی را شنیدم که شوهرم ادعا می کرد دوست یکی از دوستانش است و شب وقتی به خانه آمد به سراغ گوشی اش رفتم و پیامک ها و عکس های یادگاری اش را با زن جوان دیدم.

محسن آن شب مست بود و دوباره در مورد زن جوان پرسیدم که ادعا کرد دوست صاحب باغ بوده است و زمانیکه عکس ها و متن های داخل گوشی اش را نشانش دادم گوشی را به صورتم زد و می گفت که توهم زده ام و دیوانه ام، به همین خاطر فردای آن روز همراه محسن به روانپزشک مراجعه کردیم و دکتر برایم یکسری قرص نوشت و قرار بود پس از خوردن قرص ها آزمایش بدهم اما نه قرص خوردم نه آزمایش دادم.

خسته شده بودم و هر بار که محسن مرا کتک می زد سکوت می کردم و نمی خواستم کسی زندگی ای را که با بدبختی ساخته بودیم را از چنگم در بیاوردو شنیده بودم که محسن خانه مجردی گرفته است تا اینکه شب قبل از حادثه همراه محسن از مراسم تولد برادرزاده ام به خانه بازگشتیم و صبح وقتی او را صدا کردم تا دور هم صبحانه بخوریم از من خواست که بروم و بعدا خودش می آید.

عصبانی شدم، چون 4 سال محسن در خانه بیکار بود و با هزار بدبختی زندگی را ساختیم و تازه داشتیم معنای زندگی را می فهمیدم که پای زن دیگر باز شد و احساس می کردم که محسن می خواهد زندگی ام را آتش بزند و ما را بکشد به همین خاطر به آشپزخانه رفتم و یک چاقو برداشتم.

بچه ها داخل سالن پذیرایی سرگرم دیدن برنامه کودک بودند که داخل اتاق خواب رفتم و یک ضربه به کمر محسن زدم که از خواب بیدار شد و شروع به داد و فریاد کرد و به سمت شوفاژ قدم برداشت که دوباره یک ضربه دیگر به او زدم و خواستم تا رمز گوشی اش را به من بدهد که میگفت رمز ندارد و نوشته است که دوباره بلند شد و به سمت کمد دیواری می رفت که او را هل دادم که روی زمین افتاد و از مرگش اطمینان پیدا کردم و روی بدنش که خون زیادی رفته بود پتو انداختم و از اتاق بیرون رفتم.

خدیجه با خونسردی ادامه داد: بچه ها گریه می کردند و می خواستند آرام باشم و گریه می کردند که آنها را به آشپزخانه بردم و برای آنها و خودم چای ریختم و شروع به خوردن صبحانه کردم.

بچه ها صبحانه نمی خوردند اما من صبحانه ام را کامل خوردم،ابتدا تصمیم داشتم خودم را بکشم اما نمی خواستم بچه هایم بدون پدر و مادر بزرگ شوند به همین خاطر با چاقویی که محسن را کشته بودم به سراغ فاطمه 10 ساله رفتم و او را کشتم و سپس به سراغ محیا 11 ساله رفتم و او را هدف ضربات چاقو قرار دادم ، محیا گریه می کرد و می گفت مامان مرا کشتی دیگر نزن.

فکر می کردم محیا مرده باشد که به دنبال مازیار رفتم و او را کشتم. از شدت عصبانیت ضربات زیادی با چاقو به آنها زدم، ضربات خیلی زیاد بود و فقط می خواستم آنها کشته شوند.

نوبت به خودم رسیده بود تصمیم گرفتم به داخل حمام بروم و رگم را با تیغ بزنم که برق ها رفت وداخل سالن پذیرایی چند ضربه به شکمم زدم اما انگار چاقو وارد شکمم نمی شد به همین خاطر چاقو را به قلبم فرو کردم تا بمیرم اما دیدم زنده هستم، بی فایده بود به همین خاطر به سمت بالکن رفتم تا خودم را به پایین بیندازم که مردم گفتن که از این ارتفاع فقط دست و پاهایم می شکند.

می خواستم زندگی خودم را هم پایان دهم تا دست هیچ کسی به ما نرسد تا اینکه ماموران داخل اتاق شدند و مرا دستگیر کردند.

خدیجه زمانیکه از جنایت خانوادگی اش حرف می زد چهره اش آرام بود و تنها گاهی اوقات از روی صندلی بلند می شد و می گفت سر و بدنم درد می کند و بعضی اوقات روی زمین می نشست اما هیچ ناراحتی ای در چهر ه اش نمایان نبود.

photo_2016-11-09_01-14-57

خدیجه در ادامه ادعا کرد که در دوران کودکی صداهایی در ذهنش می شنیده است اما با خوردن قرص و تحت نظر پزشکان بهبود پیدا کرده است.

در ادامه این جلسه بازپرس پرونده پزشک خدیجه را مورد تحقیق قرار داد که وی ادعا کرد عامل جنایت از سال 79 تحت درمان روانپزشکی قرار داشته و آخرین بار نیز در سال 84 به مطب او مراجعه کرده است.

وی افزود: خدیجه را در 11 سال گذشته هیچ گاه ویزیت نکرده و در این مدت عامل جنایت برای درمان نیز به مطبم مراجعه نکرده است.

زن جوان در پایان حرفهایش به رکنا گفت: پشیمانم اما دیگر کاری نمی شود انجام داد و اگر به گذشته باز می گشتم هیچ وقت دست به این جنایت نمی زدم.

بنا به این گزارش، این پرونده یکی از جنایات تلخی است که به دست یک زن رخ داده است. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

photo_2016-11-09_01-15-00