سلامی به فرمانده !

به گزارش رکنا، یازدهم بهمن ۱۳۱۴ در باختران، خداوند پسری به« آقا میرزا و آسیه خانم» داد که نامش را داوود گذاشتند.

او کودکی تیزهوش بود و  از همان موقع با دیدن خادمان امنیت، عشق پوشیدن این لباس مقدس در عمق وجودش جوانه می زد.

داوود در جوانی با قد و قامت رعنای خود به استخدام ژاندارمری درآمد و لباسی پوشید

که آرزویش بود.

علاقه‌اش به این کار سبب شد از همان ابتدا با جدیت مسئولیت‌هایی که به او سپرده می‌شد انجام دهد.

همه دغدغه‌اش امنیت مردم و خدمت به مردم مرزنشین غرب کشور بود.

استوار داوود فاخر  یکم فروردین ۱۳۵۹ به افتخار بازنشستگی نائل آمد.

ارتفاعات صعب العبور و مناطق مرزی غرب ایران بزرگ درخاطر خود صلابت گام های این خادم امنیت و تلاش طاقت فرسا و زحمات او برای خدمت به مردم و کشورعزیزمان ثبت کرده است.

او می‌گوید آن سال‌ها ،  مناطق غربی مثل خیلی نقاط کشورمان محروم بودند و تازه بعد از انقلاب به مردم عزیز آن منطقه توجه  و رونقی پیدا شد.

آقا داوود با دختر یکی از اقوام ازدواج کرد . زنی وفادار که  تمام این سال‌ها با عشق او را دوست دارد و برایش احترام قائل است.

فاطمه خانم همسر آقا داوود که خیلی مهربان و مهمان نواز است می گوید :

 خواست خدا این بود صاحب فرزندی نشویم و به همین خاطر همسرم بعد از گفتگو با مرحوم برادرش که چند فرزند داشت دختر ۲ ساله آنها را به خانه ما آورد.

من و همسرم با تمام وجود دختر نازنین مان را دوست داریم و اگرچه نتوانستیم آن طور که باید و شاید برایش خدمت کنیم اما هرچه از دستمان برمی‌آمد انجام می‌دادیم.

فاطمه خانم اشک هایش را پاک می کند و ادامه می دهد: دختر ما خیلی زود قد کشید، بزرگ شد و برایش خواستگار آمد.

او را راهی خانه بخت کردیم و هنوز هم که هنوزه تمام دنیای مان خترم و بچه‌هایش هستند.

آقا داوود که در آستانه ۹۰ سالگی‌اش است رشته سخن را دست می‌گیرد و می‌گوید: اواخر سال ۵۸ در درگیری با اشرار دچار حادثه شدم و پس از آن به افتخار بازنشستگی نائل آمدم.

پس از آن با توجه به بیماری مادر همسرم که در مشهد ساکن بود از کرمانشاه به اینجا نقل مکان کردیم.

خدمت به مادر همسرم،  تکلیف مقدس دیگری بود که من و شریک زندگی ام با همراهی همسر خواهرم سعی کردیم به خوبی ازعهده آن بربیاییم .

او آهی کشید و افزود : سه سال قبل مادر جان به رحمت خدا رفتند و من ماندم با همسرم فاطمه خانم که تاج سرم است.

ما خانه نشین شده‌ایم و بیشتر وقت‌ مان را با مرور خاطرات شیرین گذشته می گذرانیم.

آقا داوود با لبخندی به چهره همسرش نگاه می کند و  می‌گوید: چون دیگر توانی برای بیرون رفتن از خانه نداریم زحمت‌های خرید و یک سری کارها را خواهر همسرم می‌کشند که باید از او تشکر داشته باشیم.

فاطمه خانم با قد خمیده ظرف میوه را جلوی میهمان هایش  می گذارد  و دوباره رشته سخن را دست می‌گیرد.

او می‌گوید : یکی از دلایلی که من برای آقا داوود خیلی احترام قائل هستم همین لباس مقدسی است که او برای خدمت به کشور و مردم پوشید.

مادر پیر دامه می‌دهد: من همیشه سر نماز برای تمام افرادی که به این کشور خدمت می‌کنند به خصوص  رهبرمان و همکاران شوهرم که خدمتگزار نظم و امنیت هستند دعا می‌کنم . او با لبخندی به آقا داوود می‌گوید ببخشید حرف شما را قطع کردم.

آقا داوود می خندد و ادامه می دهد: من هم برای همه همکارانم در لباس امنیت دعا می کنم.

در این لحظه سرهنگ حمید طهماسبی ، معاون فرهنگی و اجتماعی فرماندهی انتظامی استان خراسان رضوی که میهمان استوار دوم بازنشسته داوود فاخر است دیدار با این سرمایه با ارزش که کوله باری از تجربه دارد را برای خود توفیق می‌داند و ملتمس دعای مخصوص از پدر و مادر کهنسال است.

پایان روایت این دیدار عکس یادگاری بود. از فاطمه خانم خواستیم کنار همسرش بنشیند.

 با لبخندی می گوید  این افتخار من است  کنار همسرم بنشینم.

آقا داوود در حالی که بغض گلویش را می‌فشرد و چشم‌هایش پر اشک شده ، می گوید می خواهم برای فرمانده خوب و دلسوز انتظامی کشور احترام بگذارم و بگویم اگرچه دیگر کاری از دستم بر نمی‌آید اما همیشه دعای این پدر پیر بدرقه راه  تو و همه همرزمان مان است.

آقا داوود دست خود را با احترام بالا گرفت و سلامی به فرمانده اش داد.

نصیحت آقا داوود و فاطمه خانم  این بود  باید در زندگی به نماز و دین و ایمان توجه داشته باشیم  و خوب زندگی کنیم تا عاقبت بخیر شد.

شایان ذکر است معاون فرهنگی و اجتماعی پلیس خراسان رضوی از این پیشکسوت فراجا تجلیل کرد.

شهید

غلامرضا تدینی راد