نبرد کرونایی پسر یک شهید در بیمارستان یحیی نژاد بابل + عکس

به گزارش رکنا، این روزها که جهاد با ویروس ناشناخته کرونا توسط سفیدپوشان کادر درمانی بیمارستان‌های سراسر کشور در حال انجام است، خبر شهادت‌شان دردناک‌ترین خبری است که می‌توان شنید... .

روایت پسر از بابایی که راوی جنگ بود

در همان لحظه اول که می‌شنویم فلانی عضو کادر درمان بود و بر اثر کرونا فوت کرد، دل‌مان می‌گیرد که شاید اگر بر سر خدمت حاضر نمی‌شد الان زنده بود اما به وفاداریشان در راه خدمت به مردم پی می‌بریم.

 امیرحسین جلالی‌نیا پسر ارشد شهید مدافع سلامت جواد جلالی‌نیا از پرستاران بیهوشی اتاق عمل بیمارستان شهید یحیی‌نژاد بابل، جوان دهه هفتادی است که قدم در جا پای پدر گذاشت و پرستار همان بیمارستان شد، سر صحبت با این جوان فداکار وقتی باز شد که همه از فداکاری‌ها و شوخ‌طبعی‌های پدرش برای‌مان گفت، خاطرات او و پدری که دیگر در کنارش نیست،  شنیدنی است...

روایت پسر از بابایی که راوی جنگ بود

از امیرحسین در مورد پدر شهیدش می‌پرسیم، بیوگرافی کوتاهی از پدرش می‌دهد؛ پدرم متولد سال ۱۳۴۷ در شهرستان بابل بود؛ تولد من در سال ۱۳۷۶ و برادرم متولد سال ۱۳۷۹ ثمره ازدواجش با مادرم بود.

مدرک تکمیلی تحصیلی‌اش  پس از شهادتش به دست‌مان رسید 

وی می‌گوید؛  بابا به‌خاطر همزمانی با جنگ، تا مقطع کاردانی در رشته هوشبری تحصیل کرده بود، اما بعد از قبولی من برای مقطع کارشناسی پرستاری، کنکور داد و دانشگاه علوم پزشکی سمنان قبول شد و طی دوسال گذشته دائم از بابل تا سمنان در رفت و آمد بود تا بالاخره همزمان با فارغ‌التحصیلی من، بابا هم درسش تمام شد و تمام کارهای فارغ‌التحصیلی‌اش را  انجام داد و به بابل برگشت، البته یک هفته بعد از شهادتش، مدرکش از طرف دانشگاهش به دست‌مان رسید، " متأسفانه خودش نتوانست مدرکش را ببیند" ...

روایت پسر از بابایی که راوی جنگ بود

او شاد بودن و شاد کردن دیگران را دوست داشت 

از بغض در صدای پسر آقای جلالی‌نیا می‌شد فهمید که حرف‌های‌مان او را به خاطرات سال‌های گذشته با پدر برده است، برای تلطیف فضا از او پرسیدیم؛ شنیده‌ایم آقای جلالی‌نیا بسیار شوخ طبع بوده و در شاد کردن افراد تبحر خاصی داشتند؟ پاسخ می‌دهد؛ بله، پدرم در هر بخشی با همه شوخی داشت و اطرافیانش را از ته دل می‌خنداند، با دیدن این عمل از بابا من هم به انجام این کار تشویق شدم، او شاد بودن را دوست داشت... 

در کنار پرستاری مسؤول روابط عمومی بیمارستان هم بود

امیرحسین ادامه می‌دهد؛ بابا کارهای فرهنگی بسیاری انجام می‌داد، اهل گرافیک و هنر بود و پس از اتمام شیفت کاری  برای بیمارستان بنرهای مختلف طراحی می‌کرد، البته قبل از به‌دنیا آمدن من هم روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی و بیمارستان بود، قدرت تعامل پدرم بسیار خوب بود. 

روایت پسر از بابایی که راوی جنگ بود

بچه‌های گروه جهادی پایگاه محله به نیت بابا معابر را ضدعفونی می‌کنند

به امیرحسین گفتیم شنیدیم که آقای جلالی‌نیا در پایگاه بسیج هم فعالیت داشت به‌طوری که این شب‌ها بچه‌های پایگاه به نیت این بزرگوار خیابان‌ها و معابر را ضدعفونی می‌کنند، وی پاسخ داد؛ بله اول اینکه ناگفته نماند ۱۰ سالی است تکنسین اتاق عمل بیمارستان شهید یحیی‌نژاد بود و پیش از آن در بیمارستان امیرکلا کودکان مشغول به‌کار بود.

فرزند ارشد این شهید مدافع سلامت در ادامه می‌گوید: در گذشته بابا فرمانده پایگاه بسیج بابل در محله "سیدجلال" بود همچنین دبیر مجمع خیران سلامت بابل هم بود، سر خلوت نداشت، در ایام مبارک رمضان در برنامه سی‌شب سی‌مسجد در کادر پزشکی ویزیت رایگان در سی‌مسجد حضور فعال داشت و پای ثابت کار بود، عضو هیأت امنای مسجد محله ما بود و هرگز انجام اینکارها را ترک نمی‌کرد.

روایت پسر از بابایی که راوی جنگ بود

 دغدغه خدمت برای پیرترین تکیه کشور و توزیع غذای نذری/  علاقه به گره‌گشایی از کار دیگران 

امیرحسین بدون وقفه ادامه داد؛ در ایام تاسوعا عاشورا در محله بغلی ما تکیه‌ای با نام "پیر الم" که در سطح کشوری شناخته است، وجود دارد و هر ساله از شهرهای مختلف مردم برای زیارت و ادای نذری به این تکیه هجوم می‌آورند، ما هم نذر شام داریم، پدرم در هنگام پذیرایی خارج از نوبت برای بسیاری از کسانی که سفارش کرده بودند غذا می‌گرفت، من می‌گفتم پدر پارتی بازی می‌کنی؟ ولی او  همش دغدغه داشت و می‌گفت هر کسی زنگ زد، امیدی داشت، در گرفتن نوبت برای درمان هم همین‌طور بود و روی کسی را زمین نمی‌انداخت، گره‌گشایی از کار دیگران را دوست داشت.

ترکش‌های دوران جنگ و مشکلات پس از آن باعث نشد ایثارگری‌اش را جایی ثبت کند 

از او می‌خواهیم به بیان خاطره‌ای شیرین از آقای جلالی‌نیا بپردازد؛ می‌گوید؛ پدرم بیش از ۱۸ ماه جبهه بود و مجروحیت‌هایی هم داشت که البته هیچ جا ثبتش نکرده بود و من یادم است که مشکلاتی که بعدها از ناحیه گردن براش ایجاد شد، حاصل ترکش‌های دوران جنگ بود، محل خدمت و رزمش هم کردستان بود گاهی از خاطرات تلخ و شیرین آن دوران می‌گفت.

روایت پسر از بابایی که راوی جنگ بود

وی به بیان خاطره دیگری می‌پردازد و می‌گوید؛  پدرم از زمانی که مسیر کربلا برای پیاده‌روی اربعین هموار شد به همراه هیأت درمانی سجادیه بابل به عنوان پرستار راهی این سفر می‌شد، البته من هم همراهش می‌رفتم.

بیان خاطره ماجرای شکستگی پا در کربلا در حین زیارت از زبان شهید جلالی‌نیا 

امیرحسین جلالی‌نیا می‌گوید؛ این قسمت را با همان لحن پدرم بیان می‌کنم از قول پدرم" «وقتی به ضریح حضرت ابوالفضل (ع) رسیدم پایم پیچ خورد و زائران روی پایم افتاد تا اینکه همان لحظه درد عجیبی حس کردم گفتم پایم شکست خواستم در حالی‌که کشان‌کشان از آن مکان به عقب می‌آمدم در راه  زائران سرم را می‌بوسیدند فکر می‌کردند شفا گرفتم!»

 وقتی برگشتم بچه‌ها گفتند؛ پایت شکسته و نیاز به جراحی دارد، اصرار کردند که برگردم که توی کتم نمی‌رفت، گچ که گرفتند بنده خدایی تا پایم را دید گفت طبیبی را می‌شناسم که اگر به سراغش بروی قطعا جواب می‌گیری پرسیدم؛ کجاست؟ آدرس ضریح حضرت ابوالفضل (ع) را داد ...

روایت پسر از بابایی که راوی جنگ بود

سرگرمی پدر رفتن به گلزار شهدای بابل بود همان جایی که امروز خودش در آن آرام‌ گرفته 

امیرحسین ادامه می‌دهد؛ پدرم همیشه  شاد بود جز زمانی که ما را به گلزار شهدا می‌برد، هر سال بعد از لحظه تحویل سال با همان لباس‌های نو، اولین جایی که پدر ما رو ‌می‌برد گلزار شهدای آرامگاه معتمدی در  بابل بود برای ما از همرزمان شهیدش می‌گفت؛ بابا راوی جنگ بود و خاطرات زیادی از آن زمان داشت، فکرش را هم نمی‌کردم روزی جسم پدرم در بخش گلزار شهدای همین آرامگاه کنار دوستان شهیدش آرام بگیرد،  آن هم به عنوان اولین شهید مدافع سلامتی که در شهر بابل خاکسپاری شد.

بغض تلخ شهادت این بزرگ‌مرد گلوی ما را هم گرفت؛ دیگر وقت آن رسیده بود که بدانیم قضیه مبتلا شدن این پرستار به ویروس کرونا از کجا شروع شد و به کجا ختم شد، از پسر این شهید خواستیم تا برای‌مان بگوید چه شد که این پدر مهربان از دست رفت..

روایت پسر از بابایی که راوی جنگ بود

داوطلب شدن برای انتقال بیماران به بیمارستان میناگر

امیرحسین شروع به ادامه صحبت می‌کند؛ من در بخش مجاور اتاق عملی که پدرم پرستارش بود مشغول انجام خدمت پرستاری هستم، پس از بیمارستان میناگر قرعه درمان بیماران کرونایی به نام بیمارستان شهید یحیی‌نژاد بابل افتاد، البته قبل از این پدرم برای راهی کردن آن تعداد بیماران مشکوک به بیمارستان‌ میناگر داوطلب می‌شد.

بروز علائم سرماخوردگی و ضعف و قرنطینه خانگی برای پدر

وی ادامه می‌دهد؛ فکر می‌کنم در دهمین روز از ورود بیماران کرونایی به بیمارستان پدرم علائم سرماخوردگی را داشت، و از آنجاییکه می‌گفت مرا قرنطینه کنید تا اگر آلوده شدم به دیگران آسیبی نرسد او را در خانه بستری کردیم علائمش  تب و لرز بود حالش خوب بود هوشیار بود و کارهای خودش را انجام می‌داد و از پزشکان برای درمان مشورت می‌گرفت.

روایت پسر از بابایی که راوی جنگ بود

 فرزند ارشد شهید جلالی می‌گوید؛ پس از گذشت یک  هفته اوضاع جسمی بابا وخیم شد ولی اصرار داشت که در خانه بماند ما پافشاری کرده و او را به بیمارستان بردیم، بستری شد، من به او گفتم خودم کنارت می‌مانم و مراقب هستم تا بهتر شوی و به خانه برگردی ولی خودش می‌گفت از این بیماری جان سالم به در نخواهم برد ....

حال بابا خوب بود با خودم می‌گفتم به‌زودی سرحال می‌شود

وی بیشتر توضیح می‌دهد؛ بابا که بیماری زمینه‌ای خاصی نداشت با خودم می‌گفتم خیلی زود سرحال می‌شود،  یک روز صبح از پدر اجازه گرفتم برای استراحت به منزل بروم و برگردم، حالش خوب بود غروب که برگشتم دیدم به ماسک تنفسی وصل است برایش سوپ آورده بودم، گفتم: بابا پاشو بخور! گفت؛ سخت نفس می‌کشم پسرم شاید نتوانم غذا بخورم، ماسک را برداشتم گفت بگذار سرجایش بماند.

روایت پسر از بابایی که راوی جنگ بود

تست کرونا همه خانواده ما مثبت شد و نمی‌توانستیم با پدر ملاقات کنیم

  امیرحسین می‌گوید؛ شبی که بالای سر بابا بودم صبحش برای استراحت به خانه رفتم دیدم علائم خاصی دارم که مشخص شد کرونا مثبت هستم باید قرنطینه می‌شدم، البته تست همه خانواده ما مثبت بود در سی‌سی‌یو فقط من می‌توانستم او را ملاقات کنم که خودم  هم بیمار بودم خوشبختانه همکارانش مثل پروانه دورش می‌چرخیدند... .

و او دیگر در بین ما نبود 

ادامه می‌دهد؛ ما هر روز به بابا زنگ می‌زدیم ولی خودش جواب نمی‌داد چون به دستگاه تنفس وصل بود، همکارانش می‌گفتند حالش بهتر شده، در روز بیست و پنجم اسفندماه یکی از همکاران پدر زنگ زد که امیرحسین شناسنامه بابا را به بیمارستان بیاور حالش خوب نیست، تنم لرزید و حس کردم خبری شده، وقتی به بیمارستان رسیدم پدرم پس از انجام سه بار احیا فوت شده بود و دیگر در بین ما نبود ... .

روایت پسر از بابایی که راوی جنگ بود

وی بیان می‌کند؛  همه و با این تفکر آرام هستیم که پدرم  شهید شده و حالش خوب است، البته دیگران او را در خواب با حال خوب می‌بینند و برای‌مان می‌گویند، بارها در خواب تک‌تک ما هم آمده است.

امیرحسین ادامه می‌دهد؛ مادربزرگ بنده یعنی مادر پدرم، دو روز بعد از رفتن بابام، فوت کرد چون نتوانست دوریش را تحمل کند و سکته کرد،  پدر من عصای دست مادرش بود همیشه و بعد رفتنش واقعا بی‌قراری می‌کرد.

وی می‌گوید؛  تا یادم نرفته یک چیز دیگر هم اضافه کنم پدرم در کانون خادمیاران رضوی هم عضو بود، چندبار آخری که رفتیم مشهد، در آزمون و مصاحبه‌های حرم امام رضا(ع) شرکت کرد و اسمش را برای خادمی در حرم نوشت... که فرصتش نشد که لباس خادمی را دوخته و بر تن کند...

متن زیر هم از یکی از همکاران شهید جلالی نیا یکی از مطالبی که به دست خانواده این مرحوم رسیده است؛

همه این سال‌ها که به «یحیی‌نژاد» گذر داشتم جواد هم عزیزی بود که دیدار می‌کردم.

همه این سال‌ها در جلسات مجمع خیران سلامت شهرستان

همه این سال‌ها در انجمن خیرین سلامت «یحیی‌نژاد»

و همه روزهایی که خودم بستری بودم، صدای گرم جواد، چشمان پرفروغ و لبخند شیرین او که حتی در عصبانیت نیز نگاه مخاطب را نوازش می‌کرد. 

معلوم نبود او دبیر جلسات مجمع و انجمن بود یا ؛ مسؤول روابط عمومی؛مسئول نشریه و یا تکنیسین اطاق عمل بیمارستان.

او هر که بود؛ انسان بود از جنس انسان شریف که تلاش و کار را مقدس می دانست.

دیگر مجری برنامه نخواهد بود؛ دیگر مرا و هیچکس را فرا نخواهد خواند، دیگر  بر صفحه تلفن من نام" جواد جلالی نیا" نقش نخواهد بست. 

خانواده محترم آقا جواد: تسلیت

دکتر سالکی تسلیت

اهالی بیمارستان شهید یحیی‌نژاد  تسلیت.

زنده و جاوید باد نام شهید" جوادِ جلالی نیا" برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی