یک زندانی: درخواست آزادی مشروط دارم تا بتوانم پسرم را به جایی برسانم

به گزارش گروه حوادث رکنا، او فیلم زندگی اش را از شروع اعتیادش مرور می کند و تعریف می کند: «من بچه ته تغاری خانواده هستم. قبل از این که خدمت سربازی بروم، با یکی از دوستانم سیگار و حشیش را شروع کردیم و گفتیم مرد شدیم. من بچه شهرری هستم. در محله های جنوب شهر می گفتند اگر مواد مصرف نکنید، مرد نیستید.

سال 1377 برای گذراندن خدمت سربازی رفتم و بعد از دو سال کار را شروع کردم و 1385 ازدواج کردم. اما اعتیاد را ترک نکردم حتی از یک جایی به بعد دیگر تریاک جواب خماری هایم را نمی داد. جایی هم نداشتم تا یکی، دو ساعت وقت بگذارم و در آنجا تریاک مصرف کنم. سال 1386 دوستانم گفتند یک مواد جدید به بازار آمده که انرژی ات را بالا می برد و می توانی بیشتر از گذشته کار می کنی. منظورشان همان «شیشه» بود. دفعه اول با شکم خالی شیشه مصرف کردم و 48 ساعت نه خوردم و نه خوابیدم. در فاز نظافت و کار بودم و همه جا را برق انداختم.»

او 17 سال سابقه صحافی دارد و از دوران کارش می گوید: «از دوازده، سیزده سالگی در بازار تهران، کوچه آهنگران همان جا که صنف صحافی است، مشغول به کار شدم. اول کارگر بودم و بعد از گذشت چند سال سرکارگر شدم و با عشق کارم را ادامه دادم. اما یک روز شست دستم زیر گیوتین رفت. با این حال کارم را رها نکردم و باز هم در همین حرفه ادامه دادم.»

علیرضا دو سال بعد از ازدواج، درست همان روزهایی که اعتیاد یقه اش را سفت چسبیده بود، همسرش را از دست داد. علیرضا در این مورد می گوید: «برج ده سال 1387 همسرم در یکی از بیمارستان ها به خاطر ایست قلبی موقع زایمان طبیعی فوت کرد و مجبور شدم از پسرم نگهداری کنم.

فکر می کردم باید بالای سر پسرم بیدار بمانم. حقیقتش را بخواهید به خودم تلقین می کردم که شب ها باید بیدار بمانم. کم کم سرکار نرفتم و با مشکل مالی روبرو شدم. در آن روزها به پسرم آب قند می دادم، ولی باید موادم را می خریدم. چون بیکار شده بودم و پول نداشتم مجبور شدم کارتن خواب شوم. آن زمان پسرم چهار، پنج سالش بود، حضانتش را به پدرم دادم و در یک کارواش به عنوان کارگر شروع به کار کردم. شبانه روز در کارواش بودم و مواد مصرف می کردم. شاید باورتان نشود اما شب و روزم شده بود «مواد».

از علیرضا می پرسم: «چطور شد دستگیر شدی و به زندان آمدی؟» می گوید: «مامورها به مرتضی، یکی از ساقی های نزدیک کارواش مظنون شده بودند و او را تحت نظر داشتند. مرتضی وقتی متوجه مامورها شد، بسته بزرگ موادش را داخل کارواش انداخت. من هم بسته مواد را قایم کردم. موادمخدر اجازه نمی داد، درست فکر کنم. با خودم فکر می کردم، مامورها مواد را پیدا نمی کنند و مرتضی را آزاد می کنند، مرتضی هم به خاطر آن که باعث آزادی اش شده ام دست خوش خوبی به من می دهد. غافل از این که مامورها پیگیرتر از این حرفها هستند. آنها وارد کارواش شدند و مواد را پیدا کردند و من به جرم نگهداری مواد دستگیر شدم.

برج سه سال 1394 دستگیر شدم و به زندان افتادم. یکی از مامورها به من گفت: «بگو من کارگر کارواش هستم و درخواست کن که دوربین های آنجا را چک کنند. بگو من مصرف کننده بودم چون مریض بودم.» اما من به توصیه هایش گوش ندادم. حالا سه سالی می شود که در سالن خدمات مشغول به کار هستم و عید امسال، بعد چهار سال برای اولین بار به مرخصی رفتم. تمام عید را با پسرم بودم و عشق کردم تا به امروز این طور لذت زندگی را نچشیده بودم... من تازه فهمیدم پدر بودن یعنی چه؟!»

علیرضا درخواست آزادی مشروط داده است. او در مورد درخواستش توضیح می دهد: «اگر مشروط من را قبول کنند به زودی آزاد می شوم. من سابقه جرم و جنایت، جریمه و تخلف نداشتم. درخواست آزادی مشروط را به این امیدی دارم که بتوانم پسرم را به جایی برسانم. پسرم ملاقات حضوری می آید. پسر خواهر من آتش نشان است، او برای پسرم شده الگو و پسرم می گوید دوست دارد آتش نشان شود.

از عید که با پسرم وقت گذراندم سروسامان دادنش تنها آرزویم شده است. در حال حاضر پدرم با حقوق بازنشستگی و کمکی که از طرف زندان می گیرد هزینه های پسرم را می دهد. اما می روم بیرون و کار می کنم تا هزینه های پسرم را تامین کنم و پدرم را از سختی آزاد کنم. چند تا از زندانی ها دو سه باری به من پیشنهاد کردند که بروم و در میدان تره بار کار کنم اما روی آن حساب نمی کنم چون باز هم به زندان ختم می شود. تصمیم دارم دوباره کار صحافی را شروع می کنم.» برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی