حادثه دردناک برای سیاوش که زندگی او را متحول کرد / مادرم به خاطر من پیر شد
رکنا: همیشه دوست داشتم جواب زحمات مادرم را با یک کار بزرگ و یک افتخار ملی بدهم. اینقدر برایم تلاش کرده بود که حقش بود با یک سرافرازی دهان پر کن تلافی کنم. وقتی به دنیا آمدم، عضلات پاهایم به قدری ضعیف و ناتوان بود که حتی وقتی به تدریج بزرگتر می شدم هم توانایی لازم را به دست نیاورد و در هشت سالگی به سختی و با کمک عصا راه می رفتم. مادر همه جا با من بود.
رضا آذریان-وقتی با همه مراقبت هایش در ۱۲ سالگی از پله های خانه مادربزرگ افتادم و استخوان های پای راستم خرد شد، بدون لحظه ای توقف دنبال مداوایم بود و آخر هم نتیجه کامل نگرفتیم ولی او نا امید نشد. دوران ابتدایی را با همه مشکلاتی که داشتم گذراندم و وارد دوره راهنمایی شدم. مادرم باز هم آمد و سفارش مرا به همه معلم های مدرسه کرد. دبیر ورزشی داشتیم که بارها به من گفته بود : سیاوش اگر پاهایت توان ندارد، دست ها و شانه های قوی و نیرومندی داری، در رشته وزنه برداری توانایی خودت را امتحان کن. به مادرم هم درباره این پیشنهاد چیزی نگفتم. می ترسیدم مادرم موضوع را جدی بگیرد و مرا به جاهای مختلف بکشاند و من نزد خیلی ها خجالت زده شوم. همین اتفاق هم افتاد. یک روز که زودتر از همیشه به دنبالم آمده بود، دبیر ورزش در حیاط مدرسه با او صحبت کرده بود. مادر سراز پا نمی شناخت و با اصرار از او خواسته بود تا در این باره راه را به ما نشان بدهد. سال دوم راهنمایی بودم که در یک کلاس بدنسازی ثبت نام کردم. همواره به درسم توجه داشتم و در همان سال به مسابقات معلولان استان معرفی شدم. در میان شادی توام با نگرانی مادرم در مسابقات شرکت و رتبه چهارم را کسب کردم. از نظر روحی کاملاً به هم ریخته بودم، ولی دبیر ورزش و مادرم بسیار راضی بودند. من که منتظر اول شدن بودم با این رتبه تصمیم گرفتم دور این ورزش را خط بکشم. ولی مادرم و نگاه امیدوارش پشیمانم کرد. با پشتکار بیشتر به تمرین ادامه دادم و این بار در مسابقات جام محلات شرکت کردم. در همین ایام بود که مریض شدم، سرماخوردگی شدید به ریه هایم آسیب رسانده بود. باز دارو و درمان همه روزهای زندگی ام را پر کرد. از حال و هوای شرکت در مسابقات خارج شده بودم و روز به روز ضعیف تر می شدم که یک روز دبیر ورزش با شعف بسیار به دیدنم آمد که در مسابقات مقام اول را آورده ام. این خبر مثل شوکی قوی مرا منقلب کرد. اینقدر راضی و خوشحال بودم که هنوز بیماری ام کاملا درمان نشده بود دوباره تمرین را شروع کردم. امروز قهرمان وزنه برداری پاراالمپیک جوانان هستم. مادرم سنی ندارد ولی این قدر جور مرا کشیده است که درمانده شده و خیلی از کارهایم را به خودم محول کرده است.اما خوشحالم از اینکه با دیدن مدال ها و افتخاراتم جان تازه ای می گیرد و نگاهی رضایتمند به من می اندازد و قله افتخار من همین است. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
درود مرا از تح دل پزیرا باش قهرنان