رها شدن نوزادی در روز بارانی خیابان مفتح / ضجه های این طفل معصوم او را از مرگ نجات داد+ عکس
حوادث رکنا: باد سردی میوزید. رهگذران در شلوغی خیابان مفتح برای فرار از سرمای بهمن با گامهایی شتابان در حرکت بودند. برخی یقه لباسشان را تا گوشهایشان بالا کشیده بودند. انگار عجله داشتند تا خود را به سرپناه گرمی برسانند. اما هیچ کدام نمیدانستند در همان نزدیکی نوزادی چند روزه در یکی از کوچهها، روی زمین رها شده و از شدت سرما و بیپناهی ضجه میزند.
صدای گریه نوزاد قطع نمیشد. چند نفری که از سر کوچه میگذشتند کنجکاو شده و سرک کشیدند. دیدن طفلی کوچک با دست و پای نحیف بدون پوشش گرم که در گوشهای رها شده بود دلشان را به درد آورد. زنی جوان بدون تأمل نوزاد را از روی زمین برداشت. پسرک از سرما میلرزید. شالش را دور بدن نوزاد پیچید و رو به اطرافیانش گفت: «مگر میشود مادری بتواند جگر گوشهاش را در این سرما و اینگونه رها کند... شک ندارم که...» یکی از حاضران به میان حرفش دوید و گفت: «شاید نشانهای داشته باشد...» آنهایی که بودند علاوه بر لباسهای نوزاد، سر تا ته کوچه را نیز بررسی کردند اما هیچ نشانی از کسی که با این بچه در ارتباط باشد، نبود. نوزاد بیپناه که هنوز بندناف داشت در آغازین روزهای بهمن 69 و تنها چند روز بعد از تولدش به دست سرنوشت سپرده شده بود...
نشانهای روی کتف نوزاد
نوزاد سرراهی را تحویل کلانتری دادند و از آنجا که هیچ سرنخی برای شناسایی خانوادهاش نبود پس از چند روز تحویل شیرخوارگاه آمنه شد. در پروندهای که برای پسرک تشکیل شد نامش را «جواد» گذاشتند و در توضیح وضعیت او نوشتند: «پسر نوزاد در سلامت کامل است و روی کتف سمت راستش ماه گرفتگی بزرگی دارد». این تنها نشانهای بود که «جواد» داشت. پسر کوچولو شش ماهی میهمان شیرخوارگاه بود اما پس از آن زن و مردی که از نعمت داشتن فرزند محروم بودند، او را به سرپرستی قبول کردند.
افشای راز پس از 20 سال
«جواد» تا 20 سالگی نمیدانست که فرزند واقعی پدر و مادرش نیست. فامیل هم با اینکه همه چیز را میدانستند در طول این سالها هرگز به روی «جواد» نیاورده بودند. اوضاع اما وقتی تغییر کرد که «جواد» مدارکی به دست آورد که نشان میداد پدر و مادرش بهدلیل مشکلاتی هرگز صاحب فرزند نشدهاند. همین اتفاق سبب شد تا پدرش مهر سکوت را شکسته و واقعیت گذشته او را فاش کند. روزهای اولی که «جواد» همه چیز را فهمیده بود، پیگیر خانواده واقعیاش شد اما بعد از مدتی انگیزهاش را از دست داد. چند ماه بعد هم درگیر درس و کار شد و سپس ازدواج کرد. دغدغههایش آنقدر زیاد شد که دیگر فکر گذشتهاش هم نبود.
صدای مادر در رؤیای نیمه شب
«جواد» هفتهها بود که هر شب خواب عجیبی میدید. زنی در خواب او را صدا میکرد اما او نمیتوانست کسی را ببیند. مرد جوان در این باره گفت: «خیلی وقت بود که دیگر در فکر یافتن خانواده اصلیام نبودم و انگیزهای برای پیدا کردن آنها نداشتم تا اینکه چند وقت قبل خوابی دیدم. در رؤیایم زنی که میدانستم مادرم است صدایم میکرد اما هر کاری میکردم نمیتوانستم برگردم و چهرهاش را ببینم. شب اول خیلی آن را جدی نگرفتم اما وقتی چند شب پشت هم تکرار شد احساس کردم باید کاری کنم. به همین دلیل دوباره به شیرخوارگاه رفتم و به توصیه آنها تصمیم گرفتم موضوع پیگیری کنم. پدر و مادرخواندهام در این سالها هر کاری توانستند برای آرامش و آسایش من انجام دادند. خیلی دوستشان دارم اما احساس میکنم مادر واقعیام نیز چشم انتظار من است و میخواهم پیدایش کنم.»اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید
ارسال نظر