بیداری وجدان دزدان با دیدن نامه ای به امام رضا (ع) / داخل کیف زن مسافر چه بود؟

به گزارش رکنا، مشهد است، قطعه‌ای از بهشت.

دل ، بی‌قرار است به گنبد طلا زل بزند.

 آتش عشق ضریح نور و کلید اسرار قفل پنجره ی فولاد در دنیای عاشقانی که به حرم مشرف می شوند ؛ همه ی قصه نیست .

حال و هوای  بهاری حرم با آسمان ابری چشم های دلباخته همیشه بارانی است.

در کعبه مقصود نجوای شفاعت ، نیاز و التماس است .

نگاهی کافیست.

فرقی نمی کند برای چه کسی و چه زمانی ، آقای رئوف بخواهد به مصلحت درست می شود .

جوانی گریان که ذکر امام رضا (ع) بر لب دارد با گوشه ی آستین پیراهنش اشک های خود را پاک می کند .

می آید و می گوید : من پشیمانم.

ساعتی قبل ، با دوستش سوار بر موتورسیکلت در خیابان کیف دستی خانمی را می قاپند.

اولین بار شان بود دزدی می کردند. راه فرار بلد نبودند ولی با سرعت از لابه لای ماشین ها رد شدند .

زن بیچاره و شوهرش چند قدمی دویدند و موتورسیکلت در مسیر جستجوی نگاه شان محو شد.

چند دقیقه بعد به خانه رسیدند . مادر با سینی که دو لیوان چای و یک قندان نبات ریز داشت جلو آمد و گفت: خوش آمدید بچه ها ، خسته نباشید.

مثل همیشه دعایی خواند و گفت: انشالله زودتر کار خوبی پیدا کنید و لقمه ای نان حلال در بیاورید .

مادرآهی کشید وافزود: یعنی می شود شما دو تا که دوست قدیمی هستید سر و سامان بگیرید و‌رخت دامادی تن کنید.

زن داخل خانه برگشت. پسرجوان و‌دوستش کیف دستی را از زیر کاپشن در آوردند. یک گوشی تلفن همراه دکمه ای ، دویست سیصد هزار تومان پول ، یک کارت  بانکی و یک بسته کاغذ پیچ و آینه ای کوچک توی کیف بود.

روی بسته ی کاغذی نوشته بود نذر حرم.

بسته را باز کردند. چشم شان به تکه طلای کوچک و کمی پول افتاد. روی نوار کاغذی پول ها نوشته بودند التماس دعا برای شفای دخترم.

عجیب بود. چشم‌های پسر جوان پر اشک شد. به دوستش گفت: ما در شهر امام مهربان ، خطا کرده ایم‌ و‌دل زائرش را شکسته ایم؛ وای برما.

ناگهان گوشی تلفن که یک خانه هم بیشتر شارژ نداشت زنگ خورد.

صاحب کیف دستی بود. می گفت ازراه دوری آمده ایم و پول ها و گوشی مال خودتان ، بسته کاغذ پیچ را بدهید. خواهرم ، دختر کوچکش بیمار شده و به امید شفاعت ،  نذری برای حرم فرستاده است.

دل پسر جوان با شنیدن این حرف لرزید. با صدای بغض آلود جواب داد: ما کیف دستی شما را پیدا کرده ایم، الان کجایید ؟

جلوی کلانتری قرار گذاشتند. پسر جوان و‌دوستش با ترس و لرز آمدند.

کیف دستی را سالم و صحیح تحویل دادند. مالباخته آنها را شناخت ولی  به روی خودش نیاورد.

پسرجوان دلش شکسته بود. وقت خداحافظی گفت: مادرم  دعا می کند پاک دست و پاک چشم و پاک دل باشم ، به حق امام رضا (ع)  شما هم دعا کنید لقمه حلال، روزی ام شود که مادر پیرم راضی باشد و  ضامن آهو برای من گناه کارهم ضمانت کند.

اشک در چشمان کارشناس اجتماعی کلانتری هم حلقه زد وقتی نگاه شان به گنبد طلای شفاعت گره خورده بود.