وزیر دادگستری از ریختن زندانیان سیاسی به دریاچه نمک می‌گوید

به گزارش رکنا، محمد بلوری (زاده ۱۳۱۵)، روزنامه نگار و مطبوعات ایران است. وی سابقه فعالیت در روزنامه‌های مختلف کشور را دارد و از پیشکسوتان مطبوعات محسوب میشود. وی برای مدتی در اوایل انقلاب سردبیر روزنامه کیهان و رئیس سندیکای مطبوعات در آخرین دوره آن بود. دبیر سرویس حوادث روزنامۀ ایران (۷۳ تا ۸۱)، دبیری روزنامۀ اعتماد و سردبیری ویژه نامه‌های حوادث روزنامه جام جم از جمله فعالیت‌های او بوده است. وی نقش مطبوعاتی پررنگی در افشا قتل‌های زنجیر‌ه ای داشت.

نورالدین الموتی

در آذر سال ۱۳۹۸ از کتاب «خاطرات شش دهه روزنامه نگاری» وی به همت مجله بخارا و نشر نی (ناشر این کتاب) که توسط سعید اردکان زاده یزدی تهیه شده بود، رونمایی شد.

«انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این کتاب را منتشر کند.

«وزیر دادگستری نورالدین الموتی از زندانیان سیاسی و جزء گروه معروف ۵۳ نفر بود گروهی که اعضایش با نقش‌های عجیب توانسته بودند از زندان قصر تهران فرار کنند؛ تا اینکه بعد از سال‌ها الموتی در دوران نخست وزیری امینی به وزارت دادگستری رسید. احضار آزموده به دادگستری و بازجویی چندروزه از او در دادسرای تهران از افکار عمومی پنهان نگه داشته شده بود اما من توانستم در یک مصاحبه تاریخی با الموتی خبر احضار آزموده را فاش کنم در این مصاحبه وزیر دادگستری از اسرار جنایات هولناکی که این ژنرال سفاک در بازداشتگاه‌های زندانیان سیاسی مرتکب شده بود پرده برداشت.»

ماجرای مصاحبه جنجالی من با وزیر دادگستری که باعث توقیف دوروزه کیهان شد و دانشجویان دانشگاه تهران را به تظاهرات کشاند خواندنی است. صبح یکی از روز‌های گرم تابستان ۱۳۴۰ در تحریریه روزنامه سرگرم نوشتن خبر‌ها بودم که دکتر مهدی سمسار، سردبیر روزنامه، من را خواست و گفت: «از وزیر جدید دادگستری، نورالدین الموتی، عکسی در آرشیو نداریم چاپ کنیم. بد نیست بعد از تنظیم خبر‌های مربوط به حوادث بروی به دیدنش و یکی از بچه‌های عکاسی را همراه خودت ببری تا چند عکس از او بگیرد. همراه با داودی عکاس باتجربه روزنامه پیاده راه افتادیم؛ تا کاخ دادگستری راه درازی نبود. در راه من به فکر بودم که چگونه می‌توانم وزیر دادگستری را وادار کنم درباره احضار سپهبد آزموده به دادسرای تهران چیزی بگوید.

 یک روز اتفاقی این دادستان نظامی سابق را دیدم که وارد کاخ دادگستری می‌شود. دورادور تعقیبش کردم و پی بردم چند روزی است به دادسرای تهران احضار می‌شود و بازپرس ویژه جنایی در پشت در بسته به تحقیق و بازجویی از او می‌پردازد، اما هرچه تلاش کردم نفهمیدم این دادستان نظامی سابق به چه اتهامی به دادگستری احضار شده؛ برایم عجیب بود قوه قضاییه چگونه جرئت کرده این نظامی مقتدر و مهره سرسپردۀ شاه را احضار کند.

 انتشار این خبر می‌توانست افکار عمومی را در شوک فرو ببرد. دیدار با الموتی برایم آسان بود، چون طی چند که ماه آشنایی رفتار صمیمان‌های با من داشت و هر وقت می‌خواستم به دیدنش بروم بدون تعیین وقت قبلی و تشریفات خاص اداری وارد اتاقش می‌شدم و با مهربانی از من استقبال می‌کرد و می‌پرسید: «چه شده جوان که آمد‌های دیدن ما؟ » الموتی در آن مدت کوتاه پی برده بود که من به عنوان خبرنگار تنها به سلامت کار می‌اندیشم و حاضر نمی‌شوم سفارش شاکی یا متهمی را به قضات دادسرا و دادگاه‌ها بکنم و گرفتار امیال مادی شوم و هرگز هم تقاضایی از او برای سفارش درباره پرونده‌ای نداشته‌ام.

 با وجود سلامت شخصیتی بسیاری از خبرنگاران شاید دوسه تن هم بوده‌اند که رفتاری دور از شأن خبرنگاری داشته‌اند. به یاد دارم دادستان تهران دستور داده بود خبرنگار یکی از روزنامه‌ها را به دادسرای تهران راه ندهند. چون شنیده بود او با دریافت پولی به عنوان حق کارمزد از مراجعان به دادگستری سفارش آن‌ها را به بازپرس‌ها می‌کند. این را هم باید بگویم که اکثر قریب به اتفاق خبرنگاران هرگز حاضر نمی‌شدند به واسطه شرکت در مصاحبه‌ها یا به مناسبت‌های مختلف از مسئولان هدیه‌ای دریافت کنند و آن را دون شأن و شخصیت خود می‌دانستند. ولی امروزه متأسفانه برخی از مقامات دولتی یا شخصیت‌های دیگر با دعوت خبرنگاران برای شرکت در کنفرانس‌های مطبوعاتی و مصاحبه‌های عمومی هدایایی مانند سکه یا خودنویس و کیف و.... به خبرنگاران اهدا می‌کنند که مایه سرافکندگی است.

در زمان نخست وزیری امینی، محاکمه پرسروصدای متهمان پرونده شیلات دولتی - که در جریان صادرات خاویار به اروپا و آمریکا مبالغ زیادی اختلاس کرده بودند در دیوان عالی کیفر کارکنان دولت برگزار شد. چهره‌های سرشناسی در میان متهمان بودند از جمله سرتیپ‌نویسی و یک زن از خانواده معروف قاجار، مهره‌های سرشناس شرکت شیلات که حضور آن‌ها در دادگاه توجه افکار عمومی را جلب می‌کرد. این محاکمه چند روزی در تالار بزرگ محاکمات کاخ دادگستری ادامه یافت و من هر روز برای تهیه گزارش در دادگاه حاضر می‌شدم؛ تا اینکه محاکمه پایان یافت و من به دفتر رفتم تا خبر پایان محاکمه را برای چاپ در کیهان برسانم. پس از نوشتن این خبر، طبق معمول به تهیه گزارش‌هایی پرداختم که می‌بایست برای شماره فردای صفحه حوادث آماده شوند.

کارم در تحریریه کیهان تا ده شب ادامه یافت. می‌خواستم بروم خانه که متوجه شدم رانندۀ کشیک شب و خبرنگاری برای تهیه خبری رفته‌اند و من پولی برای کرایه تاکسی ندارم تا از دفتر به خانه‌مان در خیابان قصرالدشت برسم. در آن ساعت شب، اتوبوس‌های شهری هم نبودند و دیدم به ناچار باید پیاده راه درازی را طی کنم به خیابان فردوسی که رسیدم، به وکیل مدافع سرتیپ «نویسی» در پرونده شیلات برخوردم. گفت: «آمده بودم تو را ببینم پرسیدم این وقت شب؟ «چرا؟ » گفت «قضات دادگستری به تبرئه تیمسار رأی داده‌اند. تیمسار به خاطر زحماتی که شما خبرنگاران در انعکاس دفاعیاتشان در روزنامه‌ها کشیده‌اید هدیه ناقابلی در نظر گرفته‌اند. » وکیل مدافع با این توضیح دست در کیفش برد و پاکتی درآورد و به طرفم گرفت با تعجب پرسیدم: «این هدیه ناقابل چی هست؟ جواب داد: ده هزار تومان پول با شنیدن این حرف خنده‌ام. گرفت پرسید: «خنده برای چی؟ » گفتم دارم فکر می‌کنم حقوق ماهیانه‌ام ۳۵۰ تومان است و تو ده هزار تومان پول به من پیشنهاد می‌کنی که پول خرید یک خانه است، در حالی که من مستأجر خانه مادرزنم هستم. با وجود این مجبورم راه خانه‌ام را در این وقت شب پیاده طی کنم و پاک بمانم.

وکیل با تعجب گفت: «ساده لوحی نکن حق الزحمه‌ای است که به خاطر انعکاس دفاعیات تیمسار در روزنامه پرداخت شده به آن دو خبرنگار هم داده‌ام. » گفتم: «من در جریان محاکمه با بی طرفی هم اظهارات دادستان را نوشته‌ام و هم دفاعیات تیمسار‌نویسی موکل شما را بنابراین حق الزحمه‌ای لازم نیست وکیل هرچه اصرار کرد. »

من پاکت پول را پس زدم و به راهم ادامه دادم. نیمه شب بود که خسته و درمانده به خانه رسیدم و همسرم با دیدنم شروع کرد اعتراض کردن باز با رفقایت مشغول خوش گذرانی بوده‌ای؛ نمی‌بینی ساعت چند است؟ و من با عصبانیت در را به هم کوبیدم و جوابش را ندادم. روز مصاحبه با وزیر دادگستری همراه مرحوم داودی عکاس روزنامه در دادگستری به هدایت الله متین دفتری فرزند) دکتر متین دفتری معروف از خویشاوندان نزدیک (مصدق) که رئیس دفتر وزیر دادگستری بود) سری زدیم. گفتم آمده‌ایم از آقای الموتی عکس‌هایی برای آرشیو روزنامه‌مان بگیریم وقتی مطمئن شدم وزیر جلسه‌ای ندارد و تنهاست وارد اتاقش شدیم و دیدیم پشت میز وزارت سرگرم خوردن غذاست. دیدم از همان غذایی می‌خورد که در آشپزخانۀ دادگستری برای همه کارکنان تهیه می‌شد. با دیدنمان دست از خوردن کشید و با لبخندی پرسید: «خب چه خبر شده این وقت ظهر آمده‌اید به دیدنم؟ »

گفتم: « آقای الموتی، روزنامه ما عکسی از شما ندارد آمده‌ایم عکس‌هایی برای آرشیومان بگیریم. » گفت: «باشد می‌توانید عکس بگیرید. » عکاس‌مان چند فریم گرفت و پیشنهاد کرد آقای وزیر طوری وانمود کنید که در حال حرف زدن هستید. من هم گفتم «آقای الموتی لطفاً حرفی بزنید و رو به من دست‌هایتان را تکان بدهید در این صورت عکستان خوب در می‌آید. » وزیر خندید و لب جنباند گفت: «الکی که نمی‌شود دست‌ها را تکان داد و مثلاً چی بگویم عکسم خوب بشود؟ » من که در پی فرصت مناسبی برای طرح سؤالی درباره احضار آزموده بودم ابتدا دربارۀ برنامۀ مبارزه با مفسدان اقتصادی و احضار برخی از افسران رده بالا در مورد سوء استفاده‌های مالی سؤال کردم در حالی که با حرارت خاصی حرف می‌زد یکباره سؤال اصلی را کردم و گفتم «آقای الموتی درباره تیمسار آزموده. بگویید چرا برای بازجویی به دادسرای تهران احضار شده؟

وزیر با چهره‌ای برافروخته و حالتی عصبی که از این شخصیت متین و آرام عجیب می‌نمود گفت: «ارتشبد آزمودۀ جلاد؟ به این مرد بی رحم باید لقب آیشمن ایران را داد؛ همان طورکه آدولف آیشمن آلمانی این ژنرال خونخوار هیتلر فرمان کشتار اسیران جنگ جهانی را می‌داد و مرده‌ها را دسته جمعی در گودال‌ها دفن می‌کرد یا یهودیان بیگناه را به کوره‌های آدم سوزی و اتاق‌های گاز می‌فرستاد، آزموده هم طی هشت سالی که دادستان نظامی و رئیس دادگاه‌های ارتش بود گروهی از زندانیان سیاسی را حتی بدون محاکمه شبانه به جوخه اعدام می‌سپرد. همین مرد شب‌ها در بازداشتگاه‌های نظامی حاضر می‌شد و دستور می‌داد زندانی‌ها را وحشیانه شکنجه کنند و خودش با لذتی حیوانی تماشا می‌کرد. این آیشمن ایران دستور می‌داد لیستی از زندانیان را برایش بیاورند و کنار بعضی از اسم‌ها علامت می‌گذاشت تا آن‌ها را از بقیه زندانیان جدا کنند و همان شب به بازداشتگاه نظامی می‌رفت و دستور می‌داد زندانیان انتخاب شده را به میدان تیر بیاورند و این افراد بیگناه را بدون محاکمه تیرباران کنند.

بعد اجساد این جوانان را به فرموده او شبانه در هواپیمای باری می‌انباشتند و هواپیما همان شب به طرف کویر قم می‌رفت و جنازه‌ها را توی دریاچه نمک قم میریختند تا اثری از جنایتشان نباشد. بعضی از شب‌ها هم که امکان تیرباران نبود گروهی از زندانیان سیاسی را به بهانه انتقال به زندانی دیگر با هواپیما می‌بردند و در تاریکی شب زنده زنده در دریاچه قم می‌انداختند. چه روز‌هایی که مادران و همسران برای اطلاع از سرنوشت بچه‌ها یا شوهرانشان به دادستانی فرمانداری نظامی می‌رفتند و جوابی سربالا می‌گرفتند؛ غافل از این که جوانشان در دریاچه قم افتاده است...»

وزیر دادگستری مدام از جنایات آزموده می‌گفت و من که نمی‌توانستم حرف‌هایش را یادداشت کنم، با دقت تمام سعی می‌کردم حرف‌هایش را به ذهنم بسپارم و نکته‌ای را فراموش نکنم. چون شنیدن این حقایق هولناک درباره ژنرالی که کسی جرئت نداشت از او کوچکترین انتقادی بکند برایم عجیب بود. من و داودی هنگام ظهر از دادگستری بیرون آمدیم و با عجله راه افتادیم تا هرچه زودتر به روزنامه برسیم و من گفته‌های تکان‌دهنده وزیر دادگستری را تنظیم کنم هرچند امیدوار نبودم این گفته‌های وزیر که اسرار جنایات آزموده را برای اولین بار فاش می‌کرد در روزنامه چاپ شود.

 در نیمۀ، راه تردید کردم که آیا آنچه شنیده‌ام حقیقت دارد؟ با تردید از همکار عکاسم پرسیدم: «داودی آنچه از وزیر دادگستری شنیده‌ام حقیقت دارد؟» بعد نکته به نکته حرف‌های الموتی را برایش بازگو کردم و او با هیجان خاصی گفت: «آره پسر، اگر چاپ بشود مثل بمب می‌ترکد! »