تیراندازی که از گرگان به مشهد آمد! / اعتراف عجیب مجرم نترس!
رکنا : دوستانم از وضعیت آشفته زندگی من خبر داشتند به همین دلیل هم مرا با ترفند کار در «پرورشگاه سگ های معروف به «اتم»» به نصرآباد کشاندند. آن ها از قبل می دانستند که من سری نترس دارم و از هیچ چیزی واهمه ندارم اما وقتی به پرورشگاه سگ های خیابانی آمدم ناگهان نقشه سرقت از طلافروشی را مطرح کردند و ...
این ها بخشی از اظهارات تبعه خارجی تیراندازی است که از گرگان آمده بود و با شلیک به سوی جوان طلافروش او را راهی بیمارستان کرد.
این جوان 28 ساله که به «محمد پشتو» معروف است، پس از آنکه به سوالات فنی رسول مهربان (افسر پرونده) پاسخ داد : پدر و مادرم به طور غیرمجاز از افغانستان به ایران آمدند اما من در علی آباد گرگان متولد شدم و تا کلاس چهارم درس خواندم ولی حافظه ضعیفی داشتم و چیزی یاد نگرفتم.
از همان دوران کودکی در کوره های آجرپزی کار می کردم و در فصل زمستان هم به کارگری در ساخت و ساز مسکن مشغول می شدم. چون شناسنامه نداشتم هیچ وقت نتوانستم ازدواج کنم و اکنون نیز مجرد هستم.
بسیاری از دوستانم مرا «محمد پشتو» صدا می زنند و معتقد هستند که من «نترس» هستم. خلاصه در یکی از روستاهای گرگان مشغول کار بودم که یکی از دوستانم مرا برای نگهداری و مراقبت از سگ ها به نصرآباد دعوت کرد.
من هم که مادر بیماری داشتم و اوضاع زندگی ام آشفته بود لوازم شخصی ام را برداشتم و به پرورشگاه سگ های معروف به «اتم» آمدم اما وقتی این جا رسیدم جوانی به نام «مانی» را دیدم که از مشهد خودروی سرقتی آورده بود و این گونه دوستانم نقشه دستبرد به طلافروشی را مطرح کردند و مدعی بودند که هیچ گونه موارد ایمنی ندارد و خیلی راحت می شود به آن دستبرد زد.
من هم که به خاطر پول وسوسه شده بودم با آن ها همراه شدم. اسلحه کلاشینکف را به دست گرفتم و به همراه مانی وارد طلافروشی شدیم. بعد هم برای آن که زودتر سرقت را انجام بدهیم و فرار کنیم به پای طلافروش شلیک کردم اما از طلاها چیزی برنداشتم.
آن ها فقط یک توله سگ «اتم» به من دادند که وقتی بزرگ شد آن را برای جفت گیری به نصرآباد بیاورم و توله هایش را به قیمت بالایی بفروشم! البته قرار گذاشتیم طلاها نزد همدستانم باشد تا وقتی که آب ها از آسیاب افتاد و دستگیر نشدیم طلاها را تقسیم کنیم اما کارآگاهان پلیس آگاهی فرصت هیچ کاری را به ما ندادند ومن هم پنج شنبه گذشته در یکی از روستاهای گرگان دستگیر شدم و ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس آگاهی خراسان رضوی
ارسال نظر