اصالتی درحال خشکیدن

به گزارش رکنا از یاسوج، سید علی سینا رخشنده‌مند، عضو بنیاد ملی نخبگان ایران به نابودی جنگل‌های زاگرس واکنش نشان داد و طی یادداشتی نوشت: در این ایام، حال بلوط‌های استان کهگیلویه و بویراحمد، سخت ناخوش است! آفاتی بیکرانه کشنده به جانشان افتاده است و مغول‌وار دشت دشت، آن‌ها را قتل عام می‌کند! تازیانه‌های مرگ، بدن‌های کرم خورده و چهره تکیده و رنگ رفته و چروکیده‌شان دل‌های دردمند و وجدان‌های بیدار را سوراخ سوراخ می‌کند و بعد می‌سوزاند! 

هر کدام از این بلوط‌های کهنسال و بی‌زبان، دردی و زخمی برتن دارند که 《من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدش》

سکوت و زردی مرگبار سرتاسر وجودشان را فراگرفته است. 

دردا و دریغا که این درخت‌های کهن‌سال و مشایخ طبیعت زاگرس، از درون و بیرون پوسیده اما مغرورانه ایستاده و سر پا مرده‌اند! وامصیبتا که این آفت خوره وار، به جسم و جانشان افتاده است! 

آه‌ای جنگل‌های بلوط، ای سربلندان مغرور وای کهنسالان باران دیده، 

آتش‌به‌جان دارم از این خاموشی سرد! و سکوت مرگ بی‌فریاد! 

اما آگاه باش که سینه من و دیگر فرزندان مهربان هزاره هاتان، چون تو زخمی است! 

ای بلوطهای ریشه دار، دردمندی‌تان را من می‌فهمم و مرا عمیقا مغموم و مستاصل کرده است و با دلی خسته و قلمی شکسته در رثای پیکر خشکیده و بی‌روحتان می‌نویسم! 

تو را چه شده است که به چنین روزی افتاده‌ای و اینچنین غمگنانه ناتوان شده‌ای و با حالتی زار و نزع با زبان بی‌زبانی می‌گویی: 

《آه‌ای گنجشکهای مضطرب شرمنده‌ام

لانه‌ات بر شاخه‌های لاغرم را باد برد

من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند

نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد…》

راستی را که این مطلب، زبان حال شماست! 

《منم آن درخت خشکیده

شاخه‌هایم رو به آسمان پوسیده

سایه‌ای روشن حتی از خود ندارم

باله‌هایم را زاغی سمج تکیده

چند صباحی است که مرده‌ام

هیزم‌شکن هم قسمتی از من را بریده

یک روز جوان بودم و هر شاخه‌ام صد برگ

لانه کبوتران وسارها بودم هر فصل

اگر بوته‌ای در زیر سایه‌ام قد میکشید

بر باد میگفتم برو، راهت از اینجا نیست

همینک باد به کینه آن ایام سبز

میزند سیلی بر اندامم، هر صبح و ظهر و هر شب

نه چوپانی دگر تکیه بر من میزند

که با ساز نی‌اش تیشه بر تن بزند》

بلوط و کبک و لر و برنو، مربع سعادت زاگرس بودند که یک ضلعش خشکیده و ویرانی و فنا در کمین برای ریشه کنی دیگری چشم دوخته است و آن گاه زود فرا خواهد رسید که صدای برنویی از دل قله‌ها و دره‌ها و تپه‌های زاگرس شنیده نخواهد شد و سکوت مرگ همه جا و همه کس را در هم خواهد نوردید و چشم‌های حیات را میل خواهد کشید. 

ای بلوط، تو بازمانده و میراث فرهنگ دیرینه مایی، حصار و دیواره کپرهایمان، چوب‌های دار بام و رواق و طاق خانه هایمان، و دیرک سیاه چادر و چادرهایمان، اخگر و شعله اجاقمان بوده ای! 

تو ماوا و ملجا و آرامش بخش پدران و مادرانمان در هنگام تشویش و آشفته حالی ناشی از تنگسالی و کمیابی و نایابی نان بوده ای! تا جاییکه در اکثر حکایت‌ها سرگذشت‌ها و آواز و تصنیف و گلبانگ محلی ما، به نام تو اشاره شده است. 

توای بلوط، پدر کهنسال این مردمان اصیل و ریشه دار هستی. توای بلوط طراز و زینت ازلی و ابدی این کوه‌های سر به فلک کشیده ای. ای بلوط تو ریشه قوم لر هستی و بی‌تو ما هیچیم. 

《من ریشه‌های تو را دریافته‌ام

با لبانت برای همه لبها سخن گفته‌ام

در خلوت روشن با تو گریسته‌ام

دستهای تو با من آشناست

زیرا که صدای من با صدای تو آشناست. 》