جای خالی دست های تو (داستانک)

وقتی مینا پشت مادرش پنهان می شود، دلم می گیرد.وقتی کیف اش را روی آستین لباسش قرار می دهد،ناراحت می شوم.کاش مینا دست داشت. دستی که با آن دستانم را در دست می گرفت. دستی که جای خالی اش قلبش را غمگین نمی کرد.

آرزوم می کنم حالا که مینا دست ندارد، کاش دستی مصنوعی داشته باشد.

آرزو می کنم دست من آنقدر قدرت داشته باشند که مینا با حسرت و اندوه به آن نگاه نکن