برایم رزومه می فرستند تا به پدرم نشان بدهم / جواب من به آنها این است، به من ارتباطی ندارد!

به گزارش رکنا، توی ماشین در ترافیک تهران نشسته‌ام و به طرف خانه حرکت می‌کنیم. گفتم خانه! خانه پدری بیرون پاستور جایی است که این روزها احساس آرامش و امنیت می‌کنم. هرچیزی که مرا به گذشته پیوند می‌دهد، آرامش بخش است. منظورم از گذشته نه سال‌های دور، که همین دو ماه پیش است.

امروز در جمعی از دوستان از حال و روز این روزها تعریف می‌کردم که افرادی رزومه دوستان‌شان یا خودشان را برایم می‌فرستند که برسانم به دست پدر برای وزارت‌های مختلف. هرچه شرح می‌دهم که نباید برای من چیزی بفرستند و به من ربطی ندارد، بی‌فایده است. یکی از دوستان کسی را برای وزارتخانه‌ای معرفی کرد، گفتم من دخالتی در این مسائل ندارم. گفت: باشد رزومه‌ها را برای خواهرتان بفرستید ایشان با پدر مطرح کنند. فکر کرد لابد خواهرم که همراه پدر در قاب تصاویر دیده می‌شود به این امور رسیدگی می‌کند. به ناچار و از روی حیرت گفتم چشم.

جمع دوستان می‌گفتند که خاطرات این روزها را ثبت کن. این‌ها برگ‌هایی از تاریخ کشورند. به فکر فرو رفتم. نوشتن هم وقت می‌خواهد. نمی‌توانم بدون سقف و برنامه با تلفن و پیامک و ... مشغول شوم. باز فکر می‌کنم که نهاد ریاست جمهوری اداره‌ای دارد به نام دفتر ارتباطات مردمی با ده‌ها کارمند و امکانات که همه حقوق می‌گیرند تا پاسخگوی مطالبات و درخواست‌های مردم باشند. چرا بعضی‌ها انتظار دارند یک نفر وظیفه همه این مجموعه را به عهده بگیرد؟ باید مهارت نه گفتن را در خود تقویت کنم. باید برای ورزش کردن، نوشتن و از همه مهم‌تر برای خانواده وقت داشته باشم. بخشی از روز بدون هیچ صحبتی از کار و سیاست. این کار به برنامه منظم و دقیقی برای کارهای روزانه و مراقبت از آن نیاز دارد. کاری که مهارتم در انجام آن پایین است.

دوشنبه ۸ مرداد

یوسف پزشکیان

 

 

وبگردی