دردسر حضور شاه در تئاتر اصفهان! / شاه از متلک ارحام صدر خنده اش گرفت

تئاتر یا به قول قدیمی ها تیاتر برای خودش دنیای پرفراز ونشیبی دارد. تئاتر قدیم ترها هنر طبقه خاصی از جامعه بود. شایداین طرز تفکر برای تئاتر امروز هم وجود داشته باشد. بسیاری از بازیگران معروف کار خود را با تئاتر شروع کردند. تئاتر اصفهان و اثرگذاری آن را نباید فراموش کرد.

به گزارش رکنا، تئاتر اصفهان از آغاز قرن قبل مسیری مخالف تئاتر تهران در پیش گرفت . آنجا بجای استفاده از قصه‌های چخوف و برشت داستانهای عامیانه را روی صحنه می بردند و به جای جملات ثقیل و ادبی متن به طنز بداهه و حاضر جوابی خاص اصفهانی ها متکی بودند. البته به شکلی هنرمندانه مشکلات و مسائل روزمره را در قالب داستان ها می‌آوردند و چون کار طنز بود به کسی هم برنمی خورد، نه سیخ می سوخت ونه کباب! ازدل تئاتر اصفهان ستاره ای چون نصرت الله وحدت به عرصه سینما و هنر ایران معرفی شد و اسطوره بزرگ و ستاره تمام تاریخ تئاتر ایران رضا ارحام صدر

جاذبه توریستی اصفهان !

روزگاری که نه تلویزیون بود و نه روزنامه شهرتش از مرزهای ایران نیز فراتر رفت ، مردم دهان به دهان برایش تبلیغ می کردند و یک‌تنه تئاتر را در ایران زنده کرد . از شهرهای دور و نزدیک برای دیدن کارهایش به اصفهان می رفتند و کار به جایی رسید که پس از شهریور ۲۰ شهرت رضا ارحام صدر باعث جذب توریست به اصفهان می شد !

هر کس به این شهر زیبا می رفت در روز اول برنامه ای ثابت داشت ، سر زدن به سی و سه پل و پل خواجو که کنار هم بودند و سپس رفتن به تئاتر ارحام صدر !

از شاه تا گدا بیننده ارحام صدر

از جایی به بعد ارحام صدر خود سالن اجاره و گروه  تشکیل داد. خود قصه هایش را انتخاب می کرد و با تکیه بر طنازی و بداهه گویی دل مردم را میبرد. در میان مشتریانی که هرشب سالن را پر می‌کردند از وکیل و وزیر تا سفیر و سناتور و از امیر ارتش تا مردم عادی از بازاریان مذهبی تا کارمندان دولتی و خلاصه همه اقشار مردم پیر و جوان و زن و مرد حضور داشتند و همه به یک اندازه از کارهایش لذت می بردند

 شب دردسر ، مهمانی به نام شاه !

 چون او درمقابل دعوت های پیاپی بزرگان و مشاهیر و ثروتمندان برای کوچ به پایتخت مقاومت می کرد ، آنها مجبور می شدند برای دیدن کارهایش به اصفهان بروند . کار به جایی رسید که حتی پادشاه وقت نیز چنین کرد !

به خاطر مسائل امنیتی هیچکس آن روز خبر نداشت که شاه در اصفهان است. بعد از ظهر وزیر دربار وقت به وزیر فرهنگ و سپس رئیس فرهنگ اصفهان خبر داد که اعلیحضرت قصد تماشای تئاتر امشب ارحام صدر را دارند. ماموران محافظ که به سالن آمدند جای سوزن انداختن نبود و خود شاه هم می خواست عکس العمل های مردم را حین نمایش ببیند . وقتی ارحام صدر در رختکن متوجه مهمان شد ، حدود ۴۰ دقیقه تا شروع نمایش باقی مانده بود  و دو دستی بر سرش کوبید !

مقامات فکر کردند استرس اجرا جلوی پادشاه را دارد، وقتی گفت آنها تمام این ماه چه متنی را تمرین و اجرا کرده اند نوبت گریه دولتی ها شد !!

انتقاد از گران شدن برق !

در آن تاریخ قیمت برق را ده شاهی گران کرده بودند و این مسئله باعث ناراحتی مردم عادی و کسبه شده بود. ارحام صدر بر مبنای همین ناراحتی متنی نوشته و در فاصله چند دقیقه نه می توانست متن را عوض کند و نه بازیگران را عوض کند !

خلاصه اینکه به هر سختی بود دقایقی مانده به شروع نمایش بازیگرانش راجمع و سانسور های لازم را اعمال کرد اما روی صحنه اتفاقی که نباید ، افتاد!

گاوی که زایید !

در متن نمایش جمله‌ای بود که مدام تکرار می‌شد ، اصلاً شوخی با آن شکل می گرفت ! اینکه صاحب یک گاوداری می‌آمد و از افزایش قیمت برق حرف می‌زد و همه به او می‌گفتند گاوش زاییده !

همه نگران بودند که این انتقاد صریح در حضور پادشاه چه عواقبی خواهد داشت اما مشکل بزرگ تر روی صحنه رخداد ! وقتی که بازیگر با وجود تمام تاکید های قبلی لحظه ای حواسش پرت شده و جمله مگو را به کار برد !

در آن لحظه همه بازیگران ناخودآگاه به شاه که در ردیف اول نشسته بود نگاه کردند. یکی از بازیگران آمد درستش کند که کار را خراب تر کرد ! او گفت : «البته در مازندران !»

فقط ارحام صدر بود که با آن سرعت انتقال و هوش خدادادی متوجه عمق فاجعه شد ! شاه مازندرانی بود و حالا پیش چشم مردم اورا به گاو تشبیه کرده بودند!

وقتی هنر سیاستمداران را هم نجات می دهد !

مقامات دولت و دربار و ارتش و استان تا مرز سکته رفته بودند. نفس ها در سینه حبس و صدا از کسی در نمی آمد . حتی اگر تا آن لحظه همه چیز را میشد اتفاقی قلمداد کرد اما توهین مستقیم به زادگاه شاه و انتقاد از کشورداری او را چطور باید رفع و رجوع می‌کردند؟

ناگهان ارحام صدر با آن هوش و هنر خدادادی صحنه را عوض و همه را نجات داد ! روی سن صورتش را به سمت پادشاه برگرداند ، تعظیمی ‌کرد و انگار که در حال بازی است با صدای بلند گفت :«خیر قربان! اون گاو همینجا زاییده ، تو همین اصفهان که بنده باشم!»

و با شلیک خنده پادشاه ، همه سالن تا مرز انفجار خندیدند و مسئله به خیر و خوشی ختم شد !