آخرین رقص دختر زیبای ایرانی در لباس عروس ! / او فرشته شد + عکس

  لباس عروس بچگانه‌اش را به تن کرده بود. این یعنی برای عروسی خواهرش آماده می شد، اما انفجار امانش نداد. نتوانست عروسی خواهرش را ببیند. معصومه 10 ساله در اثر یک جرقه، در خانه‌شان سوخت‌ و خاکستر شد، اما این پایان دفتر زندگی‌اش نبود. این دختربچه ناجی چند بیماری که امیدی به زنده ماندن نداشتند، شد. آنها را از مرگ نجات داد و خودش از این دنیا رفت.

دختر

نفس می‌کشید اما با دستگاه. بچه‌ای که آتش، بدن نحیفش را بی‌رمق و بی‌جان کرده بود. دختر 10 ساله‌ای که خانواده‌اش هنگام وداع با او، نتوانستند او را بشناسند از بس که سوخته بود. آنها با دخترشان خداحافظی کردند و معصومه خودش رفت ولی به دیگری جان داد.

روز 12 اردیبهشت بود که صدای انفجار در یکی از کوچه‌های روستای بایع کلا شهرستان نکا، مردم را وحشت‌زده کرد. انفجار در یک خانه رخ داده بود. جایی که معصومه تنها، با آهنگ مخصوصش در حال تمرین رقص بود. همان لحظه داماد خانواده از راه رسیده بود، درست مقابل در بود که این انفجار رخ داد. همگی به آن خانه رفتند. آنها با صحنه تلخ‌ و دردناکی روبه‌رو شدند.

معصومه سوخته بود، آتش روی بدنش زبانه می‌کشید و او به این سو و آن‌سو می‌دوید. تا اینکه همسایه‌ها او را گرفتند. پدرش که خودش را رسانده بود، دخترکش را در آغوش کشید و او را به بیمارستان رساند. ولی دیگر دیر شده بود. جانی برای معصومه نمانده بود.

روز هولناک

دختربچه 10 ساله دچار مرگ مغزی شد. خواهر این دختر، درباره جزئیات این ماجرای هولناک می‌گوید: «چندروز دیگر عروسی من بود. خواهرم خیلی برای این عروسی ذوق داشت. او هرروز لباس عروسش را می‌پوشید و با آهنگ مخصوص، تمرین رقص می‌کرد تا در عروسی من برقصد. آن روز هم من صبح زود از خانه مادرشوهرم به خانه خودمان رفتم. می‌خواستم لباس عوض کنم و سر کار بروم. محل کار من و پدرم خیلی به خانه‌مان نزدیک است. تقریبا روبه‌روی خانه‌مان می‌شود. ما همگی سر کار رفتیم. معصومه هم در خانه ماند. تااینکه نزدیک ظهر با من تماس گرفتند و خبر از انفجار دادند. بلافاصله خودم را به خانه رساندم. وقتی رسیدم پدرم معصومه را به بیمارستان برده بود.»

رضایت مادر

داماد خانواده تنها کسی بود که از نزدیک این حادثه هولناک را دید. او، معصومه را دیده بود که در میان شعله‌های آتش گرفتار مانده بود. خواهر معصومه ادامه می‌دهد: «وقتی شوهرم برایم تعریف کرد که معصومه چطور به این‌سو و آن‌سو می‌دوید انگار دنیا روی سرم خراب شد. ما سه خواهر بودیم. معصومه بسیار شیرین و بامزه بود. مرا هم خیلی دوست داشت. دلش می‌خواست در عروسی من بهترین باشد. کلی برنامه‌ریزی کرده بود، اما نمی‌دانیم چرا این بلا سرش آمد. وقتی آتش‌نشانی رسید جرقه یکی از کلید پریزها را علت این ماجرا دانست. حالا نمی‌دانیم چطور این اتفاق افتاده بود.

از آنجایی‌که لباس عروس به تن معصومه بود، همه ما فهمیدیم که او بازهم در حال تمرین رقص بوده که چنین اتفاقی برایش افتاده است. معصومه 4 یا 5 روز در بیمارستان بستری بود. بعد از آن دکترها نزد ما آمدند و از مرگ مغزی خبر دادند. آنها با ما صحبت کردند و گفتند که می‌توانیم اعضای بدنش را اهدا کنیم. من و خواهرم و پدرم بلافاصله قبول کردیم، اما مادر معصومه قبول نمی‌کرد. درواقع معصومه خواهر ناتنی ما بود. پدرم بعد از مرگ مادرم با مادر معصومه ازدواج کرد و ما صاحب یک خواهر دیگر شدیم. برای همین مادر معصومه راضی نمی‌شد.»

یاد خواهرم زنده می‌ماند

این دختر در ادامه صحبت‌هایش می‌گوید: «سال‌ها پیش مادرم بر اثر تصادف جان باخت. آن زمان ما بچه بودیم و چیزی متوجه نمی‌شدیم، اما در آن زمان مادربزرگم راضی به اهدای اعضای بدن مادرم نشده بود. وقتی ما بزرگ‌تر شدیم و در مورد اهدای عضو شنیدیم خیلی ناراحت شدیم که چرا اعضای بدن مادرم را اهدا نکردند. با این‌کار حداقل می‌دانستیم که قلب مادرم می‌تپد و او توانسته چند نفر را از مرگ نجات دهد. این موضوع در ذهن‌مان مانده بود. حتی من خودم رفتم و کارت اهدای عضو گرفتم. برای همین وقتی موضوع معصومه پیش آمد ما بلافاصله قبول کردیم. برای مادر معصومه، ماجرای مادرم را تعریف کردیم. او هم در نهایت قبول کرد و اعضای بدن خواهرم اهدا شد.

البته با این شرط که ما بدانیم چه کسانی اعضای بدن خواهرم را گرفته‌اند و بتوانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم. حالا هم این کار صورت گرفته فقط دکترها می‌گویند فعلا برای اینکه بدانیم اعضای بدن معصومه به چه کسانی اهدا شده، زود است. باید کمی صبر کنیم. ولی با این‌حال کمی حالمان بهتر شد و هیچ‌کدام از اهدای اعضای بدن خواهرم ناراضی و پشیمان نیستیم. با این‌کار یادوخاطره خواهرم زنده می‌ماند.