انتخاب وزیر بر اساس اهداف و فلسفه آموزش و پرورش

این روزها بحث در مورد معرفی کابینه آقای سیدابراهیم رئیسی رئیس جمهور منتخب، به‌مجلس شورای اسلامی برای تایید وزرای پیشنهادی و نتیجه آرای نمایندگان مجلس به‌وزرای پیشنهادی ایشان مطرح است و هر گروه و جریانی به فراخور موضوعات و چالش های موجود و متصور به ارائه گمانه زنی درباره لیست های مختلف با نام هایی می پردازد. این گمانه زنی ها نشان می دهد در کشور ایران ساختارهای رسمی قدرت بیش از آنچه معطوف به برنامه ها و فرایندهای رسمی باشد حول اشخاص و شخصیت ها می چرخد و این همان دور باطلی  است بر انتخاب نادرست. در میان اعضای کابینه دولت جدید تعیین وزرای پیشنهادی وزارت آموزش و پرورش و علوم و تحقیقات و فناوری به جهت تامین و تربیت نیروی انسانی کارآمد و زیرساخت منابع انسانی کشور به مثابه موتور محرکه توسعه پایدار و همه جانبه سرآمد دیگر اعضای کابینه خواهد بود و از این رو آنچه حائز اهمیت ویژه ای است تعیین فلسفه، اهداف و نگاهی است که باید رئیس جمهور محترم به نهاد آموزشی کشور داشته باشد و پس از آن باید برای انتخاب افراد برای به اجرایی کردن آن اقدام کند.

پیش از شروع مطلب باید بدین نکته اشاره کنم که اگر چه این دو وزراتخانه حساس و کلیدی وظایفی مشترک در مقاطع گوناگونی با یکدیگر دارند و لذا مسائل و مشکلات یکسانی نیز دارند؛ امَا با توجه به‌نقش هر یک از آنها در نظام آموزشی و سیاسی ایران یکسان‌سازی آنها در بحث های مربوطه چندان درست و مناسب نیست؛ لذا کوشش می کنم تا در این نوشته فقط به وضعیت نظام آموزش و پرورش رسمی کشور بپردازم.

پیش از صحبت درباره نظام آموزشی ایران لازم است گفتاری هر چند کلی در مورد فلسفه جهانی آموزش و پرورش و نقش آن در نظام سلطه‌گر سرمایه‌داری بیان داریم. نظام های جهانی آموزش و پرورش و فلسفه وجودی آن در دنیا دو جنبه مکنون و نهان دارند. در جنبه مکنون آن که کوشش زیادی برای ارائه و استقرار آن به‌کار می‌رود آموزش و پرورش به‌مثابه حلال مشکلات اجتماعی, فرهنگی, اقتصادی و... نام برده شده و در توجیه این دیدگاه کوشش بر آن است تا ارتباط و به‌هم پیوستگی مثبت آموزش و پرورش و موارد بالا نشان داده شود. به‌طور نمونه کوشش بر آن است نشان داده شود میان سرمایه‌گذاری در آموزش و پرورش و بازده آنکه دانش‌‌آموختگان آموزش و پرورش به ویژه در مقطع آموزش عالی هستند رابطه مستقیمی در ارتباط با رشد فرهنگی, اجتماعی و به ویژه رشد اقتصادی برقرار است یعنی هرچه سرمایه‌گذاری در آموزش و پرورش بیشتر باشد رشد آنها نیز بیشتر خواهد بود. جالب آنکه این باور مشترک نظام های سرمایه‌داری و نظام های کمونیستی و سوسیالیستی است. آیا چنین برداشتی در کلیه کشورها صادق است؟ بگذارید مثالی بزنم. بعد از جنگ جهانی دوم کشور آمریکا برای گسترش نفوذ سیاسی و اقتصادی خود در سراسر جهان برنامه مارشال و اصل چهار را برای کمک به کشورهای جهان سوم و برخی از کشورهای شرکت کننده در جنگ طراحی کرد. بر اساس این برنامه کمک های آمریکا در قالب کمک های مالی, غذایی و اجتماعی به‌وسیله گروه های داوطلب به‌کشورهای هدف و برنامه اصل چهار در ایران در قالب ارائه کمک های غذایی منجمله آرد و شیرخشک و چند قلم دیگر ارائه شد. از طرف دیگر گروهی از داوطلبان جوان آمریکایی نیز برای بازسازی روستاها به‌ایران اعزام شدند ( جالب است که تعدادی از مامورین سازمان سیا نیز برای گردآوری اطلاعات نظامی و امنیتی درمیان این داوطلبان گنجانده شدند که نمونه‌ای از آنها ماموری بود به‌نام مایکل مترینگو که آشنایی زیادی با زبان فارسی و فرهنگ و آداب و رسوم ایران داشت, او توانست روابط صمیمانه‌ای با دانشجویان ایرانی برقرار سازد. مایکل در تمامی اوقات خود را داوطلبی انسان دوست معرفی می‌کرد که برای کمک به‌روستاییان و توسعه  ایران به‌طور داوطلبانه به‌ایران آمده است؛ امَا بعد از تسخیر سفارت آمریکا در ایران و دستگیری مایکل مشخص شد که او یکی از ماموران رده بالای سازمان سیا بوده و شبکه جاسوسی آمریکا در ایران را هدایت می‌کرده است). در این دوران آمریکا نیاز زیادی به‌جوانان تحصیل کرده و متخصص داشت بنابراین تسهیلاتی فراهم کرد که امکان مهاجرت قشر تحصیل کرده جوانان کشورهای در حال توسعه به‌آمریکا را فراهم سازد. حسابی سرانگشتی نشان می‌دهد تنها در ایران هزینه‌هایی که صرف تربیت این جوانان نخبه که نهایتاً به‌آمریکا مهاجرت کردند, شده است چندین برابر مبلغی بود که از طرف دولت آمریکا تحت عنوان کمک های اصل چهار به‌ایران ارائه شد ( مسئله‌ای که تحت عنوان فرار مغزها نامیده شده و امروزه نیز با توجه به‌شرایط اقتصادی و اجتماعی کشور با شدت زیادتری در جریان است).  

 از آنجایی که بیشتر محتوای آموزشی ارائه شده در کشورهای در حال توسعه مبتنی بر مطالب ارائه شده در کشورهای پیشرفته است, لذا گسترش آموزش در کشورهای در حال توسعه در حقیقت کمک به‌نفوذ دیدگاه های کشورهای توسعه یافته در کشورهای در حال توسعه است. بدین صورت که اکثر قدرتمندان و رجال سیاسی کشورهای در حال توسعه مدارج تحصیلی خود را در غرب گذرانده و مبلغین فلسفه سیاسی, اجتماعی و فرهنگی کشورهای پیشرفته بوده و کوشش دارند دیدگاه های غربی را در کشورهای خود حاکم سازند.

تولید انبوه امروزه در حین استفاده  از ماشین در تولید, روز به‌روز به‌نیروی انسانی بیشتری نیاز دارد. نوع ساختار اقتصادی کشورهای در حال توسعه و نبود نیروی انسانی متخصص در این کشورها سبب‌ آن شده که این کشورها توسعه صنایع تولیدی خود را با گسترش صنایع مونتاژی آغاز کنند. در حالیکه کشورهای در حال توسعه با مشکل بی سوادی اکثریت عظیمی از مردم خود مواجه هستند, صنایع مونتاژی در حداقل خود نیاز به‌کارگرانی نیمه‌ماهر دارند. کمبود نیروی کاری نیمه ماهر سبب می‌شد که این کشورها در ایجاد صنایع مونتاژی با مشکل مواجه شوند. برای رفع این مشکل کشورهای در حال توسعه مبالغ زیادی از بودجه خود را صرف آموزش و پرورش ابتدایی می‌کنند و برخی نیز با استفاده از طرح های ضربتی به‌رفع این مشکل می‌کوشند, تشکیل سپاه دانش و گسترش سازمان های سواد آموزی در ایران از جمله این طرح ها به‌شمار می‌روند. آنچه در این میان مهم است, اگر چه هزینه‌های این‌گونه طرح ها از بودجه عمومی کشور پرداخت می‌شود؛ امَا در نهایت صاحبان صنایع بدون کوچکترین مشارکتی در هزینه‌های مربوطه به‌رایگان از محصولات آموزشی منتفع می‌شوند.

باور عموم بر آن است که توسعه آموزش سبب عدالت اجتماعی می‌شود, در حالیکه توسعه آموزش طبقه جدیدی تحت عنوان نخبگان و دانش‌‌آموختگان پدید می آورد که با تکیه به‌طی مدارج تحصیلی عالی، ادعای کسب مدارج بالاتر قدرت را دارند و خود را متمایز از طبقه کم دانشتر عام می‌دانند. بنا بر دلایل زیر پذیرش چنین ادعایی خود مغایر با عدالت اجتماعی است, زیرا تفاوت میان این افراد نه‌ به‌سبب تفاوت های فردی بلکه بیشتر به‌دلیل نبود فرصت ها و امکانات آموزشی یکسان است؛ مسئله‌ای که خود مغایر با عدالت اجتماعی است. از طرف دیگر عدم قبول چنین تفاوتی نیز خود مغایر با عدالت اجتماعی است, زیرا عدالت اجتماعی به‌معنای در اختیار داشتن فرصت ها و امکانات بر پایه میزان شایستگی هاست نه بر اساس تقسیم یکسان ثروت و امکانات به‌عموم افراد. این بیانات  به‌معنای مخالفت با آموزش و پرورش و سواد آموزی نیست, بلکه کوشش بر آن است که میان اهداف و فلسفه مکنون و نهان آموزش و پرورش تفاوتی قائل شد. این تفاوت می‌تواند سبب‌ پدید آمدن فلسفه و اهداف آموزشی انسانی‌تری شود که پرداختن به آن نیازمند فرصتی دیگر است.

از آن رو که آموزش و پرورش فرایندی گسترده است که در تمامی دوران زندگی افراد جاری است, لذا باید به‌صورتی سازمان یابد که بتواند در تمام دوران زندگی افراد با سودمندی به‌‌ایفای نقش بپردازد. برای ایجاد فلسفه و اهداف آموزش و پرورش باید میان فلسفه آموزش و پرورش برای زندگی و فلسفه آن برای زنده بودن تفاوت قائل شد. از دیدگاه سرمایه‌داری و مکاتب اقتصادی اهمیَت آموزش برای زنده ماندن اولویَت اساسی نظام های آموزشی است. زنده ماندن در این مقوله به‌معنای ارائه خدمات آموزشی برای کسب مهارت شغلی و حرفه ای و اشتغال در طول زندگی برای زنده ماندن است. شاید به‌همین دلیل است که هم زمان با رشد سن و سواد افراد تاکید بیشتری بر آموزش های حرفه‌ای و شغلی می‌شود. اگر چه این فلسفه می‌تواند برای آموزش های عالی و حرفه‌ای در سنین بعد از نوجوانی مفید باشد؛ امَا مسلماً مناسب آموزش ابتدایی نیست. اولویَت اصلی آموزش ابتدایی آماده سازی افراد برای زندگی کردن در جامعه‌ای به‌گستردگی تمام دنیاست. در آموزش های حرفه‌ای و فنی از آن رو که علم و دانش و صنعت به‌سرعت در حال پیشرفت و دگرگونی است, لذا زمان استفاده از مهارت ها و دانش های مربوطه بسیار اندک و بنا بر نظر کارشناسان حداکثر برای 5 سال قابلیَت کاربرد دارد, در حالی که آموزش های ابتدایی برای طول عمر بوده و بنابراین باید قابلیَت استفاده طولانی مدت یا در واقع طول زندگی شخص را داشته باشد. این تفاوت بنیادی نشان دهنده تفاوت بنیادی میان فلسفه و اهداف آموزش ابتدایی با آموزش در سایر مقاطع تحصیلی است. تفاوت میان اهداف و فلسفه‌ آموزشی در مقاطع گوناگون زمینه ایجاد برنامه‌های آموزشی در مقاطع گوناگون است. در برنامه‌ریزی آموزش و پرورش ایران متاسفانه به‌این تفاوت بنیادی توجهی نشده و به همین دلیل ماهیَت برنامه‌های درسی ابتدایی بیشتر معطوف به‌زنده ماندن است تا زندگی کردن.

بی‌توجهی به‌اصل بنیادین آموزش برای زندگی , نه زنده ماندن در آموزش و پرورش مقطع ابتدایی باعث شده تا برنامه‌های آموزشی در این مقطع بیشتر بر حول سلیقه‌های شخصی متمرکز شود تا بر حول نیازسنجی ( متاسفانه روش پژوهشی نیازسنجی که اولین گام برنامه‌ریزی درسی و آموزشی و زیر بنای تمامی برنامه‌ریزی های آموزشی است هنوز نتوانسته جایگاه خاص خود را در هیچ‌یک از مقاطع تحصیلی نظام آموزشی ایران به‌دست آورد, بنابراین اکثر برنامه‌ریزی های آموزشی و درسی نظام آموزشی ایران فاقد استحکام و توجیه منطقی است. جالب اینکه روش پژوهشی ارزشیابی آموزشی که آخرین گام یک فرایند برنامه ریزی درسی و آموزشی و برای قضاوت در مورد میزان موفقیَت و شکست برنامه درسی و یا آموزشی و تقویَت نکات مثبت و اصلاح موارد ضعیف است نیز در نظام آموزشی ایران از دید پنهان مانده و در معدود مواردی که به‌آن اشاره شده و می‌شود در معنا و مفهوم کاملاً اشتباهی به‌کار گرفته می‌شود. شاید دلیل این غفلت فقدان آموزش این گونه از روش های مدرن آموزشی در موسسات عالی آموزشی و مراکزی است که با آموزش و پرورش سروکار دارند و جالب آنکه این فقدان به‌سبب نداشتن متخصص در این زمینه‌ها می‌باشد که این خود ریشه در استخدام اشتباه اعضای هیات علمی براساس میزان وابستگی سیاسی و جناحی افراد داشته باشد, تا استخدام و اشتغال بر اساس شایسته‌سالاری ).          

خارج از زمینه آموزش و پرورش به‌مثابه ابزار سیاسی نظام حاکم ( به‌سبب آنکه بازده سرمایه‌گذاری در آموزش و پرورش طولانی مدت است و به‌جزء نظام حاکم هیچ سازمانی آمادگی سرمایه‌گذاری در آموزش و پرورش را ندارد. این وابستگی بودجه ای آموزش و پرورش به‌نظام حاکم خود سبب شده تا این نهاد اجتماعی به‌صورت مطلق در ید قدرت حکومت قرار گرفته و بقای خود را در گروی وابستگی و اطاعت از نظام بداند ), در ایران بنا بر ماهیَت ساختاری حکومت,  برنامه‌های آموزشی بیشتر به‌دلیل کسب وجه و موقعیت و نزدیکی به‌صاحبان قدرت تنظیم می‌شود تا به‌دلیل همآهنگی با نیازهای واقعی جامعه ایران. در این‌صورت وزیران آموزش و پرورش که باید در هنگام کسب رای اعتماد از مجلس شورای اسلامی برای ثبوت شایستگی و آشنایی خود با مسائل و مشکلات آموزشی بکوشند، کوشش دارند میزان وابستگی خود به‌مراکزقدرت را به اثبات برسانند ( کسب رای اعتماد وزیران کابینه از مجلس شورای اسلامی, دفاع کاندیداها از خود, سوالات نمایندگان از نامزدهای وزارت به‌دلایل سیاسی نمونه کوچکی از این وابستگی ها و سیاسی کردن نهاد آموزشی است). این‌گونه از فرایند وابستگی های سیاسی و جناحی به جناح های سیاسی و اشخاص و مقامات و میزان قدرت شخص وزیر در تعیین و اجرای سیاست های آموزشی سبب شده تا برنامه‌های آموزش و پرورش در ایران حالتی شعارگونه و مقطعی داشته باشد تا کاربردی؛ و برهمین اساس هر وزیری برای اثبات میزان پای بندی خود به‌قدرت حاکم, به‌جای واقع بینی در برنامه‌های درسی و آموزشی بیشتر به‌سلیقه صاحبان ‌قدرت سیاسی متکی باشد.

نهایت آنکه برای پدیدآوردن نظام نوین آموزشی در ایران باید در ابتدا ساختار اجرایی آموزش و پرورش تغییر یابد و انتخاب مدیران به‌جای انتصاب آنها مورد نظر قرار گیرد. آموزش و پرورش ایران باید فلسفه و اهداف خود را معطوف به‌زندگی کردن و نه زنده بودن معطوف دارد. در اینصورت آموزش و پرورش به‌جای تکیه بر انباشتن مواد درسی متکی بر حافظه محوری که زندگی سخت و ناخوشایندی را برای دانش‌آموزان تدارک می‌بیند, بر آموزش چگونه زندگی کردن که مسبب شادی دانش‌آموزان می‌شد متکی باشد.