سرنوشت پرفرازو نشیب یک معلم / او الان پالان دوز اشت + عکس
رکنا: در این مطلب با زندگی فردی که در گذشته معلم بود و سپس به پالان دوزی در استان کردستان مشغول شد بیشتر آشنا می شویم.
از 7 سال معلمی در روستاهای پیرانشهر تا 30 سال فعالیت تلخ در عرصه پالاندوزی در بانه، حکایت زندگی آخرین پالاندوز کردستانی است.
سوژه این بار ما را به مسیری میکشاند که انتهایش بازار قدیمی در صفریترین شهر مرزی کردستان، بانه است.
آقاجمال یکم مهرماه سال 41 در بانه چشم به جهان گشوده است، دیپلم اقتصاد را در سال 57 گرفت و به عنوان معلم راهی پیرانشهر آذربایجان غربی شد، او به مدت 7 سال در روستاهای شینآباد، نمینجه و چند روستای دیگر در عرصه تعلیم و تربیت دانشآموزان مقطع ابتدایی فعالیت میکرد.
چرخهای زندگی با ماهی 3 هزار تومان حقوق معلمی در دهه 60 برایش سخت میچرخید به همین دلیل در ایام تعطیلات نوروز، تعطیلات تابستان و از هر فرصتی در عرصههای دیگر برای کسب درآمد تلاش میکرد.
پالاندوزی به عنوان شغل نیاکانش به او رسیده، جمال کرمی در زمان تعطیلات تابستان در این عرصه فعالیت و کسب درآمد کرده است.
برای آشنایی بیشتر با روزهای تلخ و شیرین آخرین پالاندوز بانهای، به سراغش میرویم، پالانهای رنگی را جلوی درب مغازه روی هم سوار کرده، یکه و تنها در درون مغازه چندمتری که تا سقف از کاه و گلیمهای کهنه و دیگر مواد اولیه پالان پر شده است.
به گرمی پذیرایمان میشود و میگوید این تنها گارگاه باقیمانده از 1دهها کارگاه پالاندوزی در این شهر مرزی است که همراه یکی از دوستانم در آن کار میکنیم و نان بخور و نمیری را سر سفره خانواده میبریم.
میپرسم چند سال است در زمینه پالاندوزی فعالیت میکنید؟ میگوید: 57 سال سن دارم و اکنون بیش از 30 سال است در زمینه پالاندورزی فعالیت میکنم، شغلی که نسل به نسل به من رسیده است.
پرسیدم یعنی تنها به واسطه ریشهدار بودن این حرفه در بین خانواده به آن روی آوردید یا علاقهای هم پشت این انتخاب بوده است، میگوید، ای خانم! بعد از اخذ مدرک دیپلم اقتصاد، هفت سال از روزهای جوانیام را در روستاهای پیرانشهر در حوزه تعلیم و تربیت در خدمت دانشآموزان بودم، اما بنا به دلایل مختلف که البته مهمترین آنها مشکلات اقتصادی بود، شغلم را رها کردم.
حقوق 3 هزار تومانی معلمی در آن دوران کفاف زندگی زن و 6 فرزندم را نمیداد، در همان ایام هم در تعطیلات وقتی به بانه بر میگشتم، چون حرفه دیگری بلد نبودم سوزن و سیخ به دست میگرفتم و از این محل نان بر سر سفره خانوادهام میبردم.
میپرسم، معلمی را به خاطر کسب درآمد بیشتر رها کردید و پالاندوز شدید آیا با گذشت 30 سال از این تصمیم، هنوز راضی هستید، این سوال لبخندی تلخ بر لبهای آقا جمال نشاند و بعد از کمی این پا و آن پا کردن، میگوید: تصمیمی بود که آن روزها بدون پشتوانه فکری گرفتم و الان 30 سال است تلخی آن را در تکتک بندهای وجودم حس میکنم، اما چه میشود کرد!
اوضاع احوال مالیتان بعد از انتخاب شغل پالاندوزی و بریدن از محیط تعلیم و تربیت آیا تکان خورد و حداقل در این زمینه راضی هستید؟، نمیتوانم بگویم این حرفه برایم درآمدزا نبوده چرا که اوضاع و احوال بازار کارمان تا قبل از بستهشدن مرز خیلی خوب بود، نان ما هم از پشت این چهارپاها بدست میآید، امروز که مرزی برای رفت و آمد قاطر و الاغ وجود ندارد، کار ما هم از رونق افتاده است.
حال که اوضاع و احوال درآمدتان به قول خودتان آنقدر کساد است چرا ادامه میدهید؟، کدام ادامه، این اندک درآمد هم امروز و فردا قطع میشود، اوایل به همراه شریکم دو مغازه داشتیم با وجود اینکه افراد دیگری هم در این زمینه فعالیت داشتند اما به دلیل کار زیاد بدون دغدغه اجاره مغازهها را پرداخت می کردیم و درآمد ماهیانه قابلتوجهی هم داشتیم.
مجبور شدیم یکی از مغازهها را خالی کنیم، الان هم تنها به امید بازشدن دوباره مرز کار میکنیم اگر این روال ادامه داشته باشد مجبورم این شغل را رها کنم چون نمیشود به امیدی که شاید تحقق پیدا نکند بیشتر از این صبر کنیم باید به فکر منبع درآمد دیگری برای امرار معاش باشیم.
در شرایط اقتصادی امروز که حتی کسبه و مغازهداران شهر هم به دلیل بستهشدن مرز زندگیشان دستخوش چالش جدی قرار گرفته جورکردن کسب و کار جدید برای امثال من که حرفه دیگری جز پالاندورزی بلد نیستم آسان نخواهد بود.
قبلا روزانه 500 تا 700 هزار تومان درآمد داشتم ولی درآمد فعلی ما به ماهی یک میلیون تومان هم نمیرسد، واقعیت این است که «رزق و روزی» ما بر پشت چهارپایان سوار است و امروز که مرز بسته است نمیشود انتظار روزی داشته باشیم.
از ابزار کارش میپرسم، در حالی که سوزن بزرگ را از میان کاهها بیرون میکشد و نخ گره خورده از دور انگشتانش را باز میکند، میگوید: سیخ 70 سانتیمتری برای گذاشتن پوشال داخل پالان، جوالدوز برای برای دوخت و دوز پارچه، کاه و کلش مورد نیاز، پارچههای مخصوص و قیچی کل ابزاری است که در پالاندوزی مورد استفاده قرار میگیرد.
اکثرا مواد اولیه پالان را از تبریز میخرد چون به قول کاجمال، تبریزیها در زمان مناسب مواد اولیه را از شهرها و روستاها تهیه کردهاند و الان هم با قیمت بالا به افراد فعال در این حوزه که البته تعدادشان در کل کشور دیگر قابل توجه نیست عرضه میکنند.
پرسیدم چند سال بیمه دارید؟میگوید: خیلیها همان اوایل کار میگفتند که برای بیمه شدن اقدام کنم، اما سهلانگاری کردم بعدها خواستم اقدام کنم که شرایط سنی نداشتم و الان هم یک روز بیمه ندارم.
کاش درد ما فقط نبود بیمه بود، هم برای کسب پروانه از سوی دستگاههای مربوطه به ما گیر میدهند و در این بازار کساد یک میلیون تومان بیشتر برایمان آب میخورد.
حمایت از مشاغل قدیمی باید مورد توجه مسوولان و بخصوص حوزه میراث فرهنگی قرار بگیرد اما به اندازه سرسوزنی از ما حمایت نمیشود و قطعا با این رویکرد، این شغل هم منسوخ خواهد شد.
در پاسخ به این سوال که آیا برای تصمیم تغییر شغل معلمی به پالاندوزی مورد انتقاد خانواده قرار گرفته و یا میگیرید، میگوید: زن و بچه نان حلال میخواهند چه فرقی میکند این نان چگونه برایشان تامین شود، با این تصمیم بیشترین ظلم به خود کردم که با گذشت 30 سال هنوز در حسرت یک ندانمکاری و تصمیم اشتباه گرفتار شدهام.
میپرسم آیا این صنعت را به دیگران آموزش میدهید؟ میگوید: نه! چون نگاه به این حرفه، نگاه سبکی است و فکر نمیکنم کسی حاضر باشد پا به این عرصه بگذارد اما اگر سازمان میراث فرهنگی برای جلوگیری از منسوخشدن این شغل ساز و کاری فراهم کند حاضرم آموختههایم را به دیگران منتقل کنم.
روز از نیمه گذشته است کاجمال پالان دوخته شده امروزش را که به قول خودش 500 هزار تومانی ارزش ریالی دارد و چند ساعت دیگر برای تمام شدن کامل نیاز به کار و تلاش دارد گوشه مغازه میگذارد، کاههای چسپیده بر رخت و لباسهای محلیاش را با دست برمیدارد، پالانهای رنگارنگی را که برای جذب مشتری از صبح دم در مغازه روی هم چیده بود به داخل مغازه میبرد و روی هم میچیند و بدون دخل راهی خانه میشود...برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر